این شمایید که باید اثبات کنید خدا وجود نداره
درود بر شما؛
چه کسی باید ثابت کند که با رجوع به دلایل و استدلالات، خدا بالاخره وجود دارد یا ندارد؟ خداباور یا بیخدا؟ اگر شما خداباور باشید که پاسختان بیخدا است ولی چه دلیلی برای این دارید؟ آیا باور خدا آنقدر روشن و واضح است که اثبات نبودش باید با استدلال و دلیل باشد؟ آیا خدا به صورت پیش فرض وجود دارد و این امر مانند روز روشن است؟
میدانیم استدلالات و برهانهایی برای خداباوری و به نفع آن وجود دارد. بیایید فرض کنیم همه اینها نادرست باشند و رد شده باشند (دست کم فرض این مطلب که ممکن است؟). پس از این، در موضعی قرار میگیریم که هیچ دلیل قانع کننده و منطقی برای وجود خدا نداریم. تکلیف چیست؟ هم اکنون خودتان پاسخی بدهید و این پاسخ را در ذهن داشته باشید تا در انتهای این نوشتار راجع به آن فکر کنید.
برگردیم به موضعی که دلیلی برای خدا در آن نبود. 3 گزینه ممکن است:
- همچنان با ایمان به خدا زندگی کنیم.
- موضع ندانمگرایی بگیریم و بی خیال موضوع شویم.
- موضع بیخدایی بگیریم و وجود او را رد کنیم تا روزی که خلافش ثابت شود.
گزینه نخست که عقلن حرام است! یعنی کسی که عقل سالمی در سر داشته باشد، همچنین مشی فکری را برنمیگزیند. وقتی دلیلی به سود چیزی نداریم، عقلانی و خردمندانه نیست که آن را باور کنیم (شما که جزو این دسته نیستید؟).
ولی دو گزینه دیگر با خرد جور هستند و دور از ذهن نیستند. در واقع بعید نیست اگر دلیلی برای چیزی نداریم، نسبت به آن چیز ندانمگرا یا لاادری باشیم. همینطور در مورد موضع بیخدایی. ولی من میخواهم نشان بدهم که موضع ندانمگرایی در این مورد نادرست است و باید بیخدایی را انتخاب کرد.
برای این منظور بخشی از کتاب «پندار خدا» نوشته «ریچارد داوکینز» را انتخاب کردهام که نوشتاری را از «برتراند راسل» فیلسوف و ریاضیدان بیخدا بیان میکند:
بسياری از سخت کيشان چنان سخن می گويند که انگار وظيفه ی ردّ جزميات قديمی بر عهدهی شکاکان است. اين مسلماً اشتباه است. اگر من ادعا کنم که بين زمين و مريخ يک قوری چينی هست که در مداری بيضوی به دور خورشيد میگردد، هيچ کس نخواهد توانست حرفم را رد کند، البته به شرطی که احتياطاً بيافزايم که اين قوری چنان کوچک است که حتی با قوی ترين تلسکوپ ها هم ديده نمیشود. اما اگر بگويم که چون کسی نمی تواند ادعايم را رد کند، پس عقل هيچ بشری نبايد در صحت آن شک کند، آن وقت مردم حق دارند فکر کنند که چرند می گويم. اما اگر کتب باستانی بر وجود آن قوری صحه گذاشته بودند، و هر يکشنبه آن را به عنوان حقيقتی مقدس تعليم داده بودند، و در مدرسه به خورد بچه ها داده بودند، درنگ در باور بدان مدعا نشانگر انحراف قلمداد می شد و شکاک را در عصر روشنگری محتاج روان درمانی و در اعصار پيش تر محتاج تفتيش عقايد مینمود.
در واقع، فرض وجود این قوری سماوی فرضی نابخردانه است. چرا که دلیلی برای آن نداریم. ولی وجود آن منطقن «ممکن» است. ولی چه امکانی؟ ما در عمل، عدم وجود این قوری را ملاک قرار میدهیم. مثلن تصور نمیکنیم اگر قرار باشد به فرض ماهوارهای اکتشافی به سوی مریخ ارسال کنیم، ممکن است به این قوری برخورد کند!
درباره خدا و باور به او هم همینطور است. اگر همه دلایل خداباوران رد بشود، اگرچه منطقن ممکن است دلیلی برای وجود او باشد که یافت نشده است و اصلن او وجود داشته باشد، ولی در عمل ما بیخدا خواهیم بود. یک بیخدایی ضعیف که این ایده را به این جهت انتخاب کرده است که دلیلی برای وجود خدا ندارد. ولی همچنان شکاک است و منتظر. البته نه منتظر ظهور، بلکه منتظر ارائه دلیل و مدرک به سود هر یک از دو باور.
در مورد همه ادعاها میتوان این موضع را گرفت. خصوصن در مورد ادعاهایی که خارج از روال عادی و نرم زندگی باشند. مثلن اگر کسی ادعا کند که به زندگی گذشته خود رفته است و یک رویداد را در آن تغییر داده است، هر چقدر هم که احتمال رویداد این اتفاق صفر نباشد (یعنی ممکن باشد)، ولی به آن جهت که این مساله خارج از روند و شیوه عادی و معمول زندگی و طبیعت است، مورد قبول واقع نمیشود و نسبت به آن بی اعتقاد میشویم.
ولی در مورد خدا برخی دلایل و استدلالات وجود دارند که ثابت میکنند خدا وجود ندارد. فرد پس از رد دلایل خداباوری، با این استدلالات مواجه میشود. در این حالت، موضع بیخدایی قوی میشود. یعنی احتمال وجود نداشتن خدا، نه 100 درصد بلکه بسیار بالا خواهد بود. از آن جهت 100 درصد نیست که همواره ضن این میرود که نکند دلیلی و توجیهی و پاسخی باشد که نشان دهد خدایی هست.
در واقع، بیخدایی 100 درصد به قول ریچارد داوکینز، یک نوع ایمان است ولی از یک سوی دیگر قضیه. فرد باورمندی که میگوید 100 خدا وجود دارد، با فرد بی اعتقادی که میگوید 100 خدا وجود ندارد، هیچ تفاوتی ندارند. تنها روبروی همدیگر قرار دارند. ما همواره گمان میبریم که ممکن است دلیلی له یا علیه خدا شناخته شود. درست همانند علم. قوانین علم هم هیچگاه ثابت، 100 درصدی و پایدار نیستند. یک نظریه یا برداشت علمی، همواره در چالش آزمونها و اکتشافات نو قرار دارد و به مرور زمان پوست میاندازد، نو میشود و بهبود مییابد. در واقع فرق علم و دین همین است که علم نو میشود ولی دین ثابت و بدون تغییر باقی میماند. بحث در مورد علم و چگونگی رشد علم مربوط به شاخهای از فلسفه به نام «فلسفه علم» است که آن را به زمان دیگری موکول میکنیم. میتوانید در همین تارنگار آن را پیگیری کنید.
بنابر این با توجه به نکاتی که گفته شد، میشود نتیجه گرفت تنها رد دلایل خداباوری برای رسیدن به «بیخدایی» کافی است ولی آوردن دلایل بیخدایی و برهانهای آن، این اندیشه را قویتر و محکمتر میکند؛ چرا که خداباور باید علاوه بر آوردن دلایل برای خدا، به رد دلایل علیه آن هم بپردازد. البته ناگفته نماند که درمورد موضع خداباوری قوی هم همین امر صادق است. فرد باید نخست دلایل خداباوری را رد کند، سپس دلایل ضد خدا را بیاورد.
با رسیدن به پایان این نوشتار، طبیعتن شمای خواننده باید چیزی را در ذهن خود شکل داده باشید. انتظار میرود اکنون بتوانید پاسخی به پرسش نخست بدهید. شاید اصلن آن پرسش را فراموش کردهاید! بنابر این بار دیگر میپرسیم:
بار اثبات وجود یا عدم وجود خدا بر دوش کیست؟ خداباور یا بیخدا؟
پاسخ شما اکنون چیست؟ آن را با پاسخی که در آغاز نوشتار داشتید مقایسه کنید. آیا همان است یا فرق دارند؟ چرا؟ پاسختان را در بخش «دیدگاه» برای من هم بیان کنید.
پاینده باشید.