نخستین باری که این داستان را شنیدم در سال اول دبیرستان و کلاس علوم دینی بود. معلم دینی دبیرستان ما پیرمردی بود که با حرارت و شوق عجیبی این داستان را برایمان تعریف می کرد. داستانی که حکایت میکند که روزی زنی فرزند خود را پیش پیغمبر اسلام برد و گله کرد که پسرش خیلی خرما میخورد و از محمد خواست تا او را نصیحت کند. محمد بن عبدالله به زن میگوید برو و فردا بیا و فردا محمد این کار را میکند. زن علت را میپرسد و محمد میگوید من خودم دیروز خرما خورده بودم و نمیتوانستم کس دیگری را از خرما خوردن منع کنم!
این داستان بعنوان یک ویژگی اخلاقی و یک درس اخلاق همواره بین مسلمانان مطرح است. صرف نظر از صحت آن، ارضاء مسلمانان با چنین وصف هایی از پیغمبرشان خیلی تعجب برانگیز است. من تا چند سال با این موضوع کلنجار میرفتم. اعتراف میکنم که تقریبن قبول داشتم که این یک درس اخلاقی است و مثلن اگر من امروز یواشکی یک نخ سیگار کشیدم دیگر حق ندارم دوستم را از این کار بر حذر داشته باشم! باید صبر کنم تا فردا بشود. گویا غروب و طلوع خورشید یکبار انسان را ریست میکند! انگار فردا من دیگر آن من امروز نیست! چرا که زمین یک مقداری دور خود چرخیده است!
اکنون ولی میدانم که این ویژگی اخلاقی محمد بن عبدالله یک سفسطه است. سفسطه ای که با نام you also در انگلیسی و «خودت هم» در فارسی شناخته میشود. جنبه سفسطه آمیز این حکایت در اینست که پیغمبر خدا اگر به کودک بگوید خرما نخور، کودک یا شخصی فرضی به او خواهد گفت «تو که میگویی نخور چطور خودت خورده ای؟» و به همین دلیل برای اجتناب از این چالش سنگین! و عجیب، دست به کار حکیمانه «برو فردا بیا» میزند. شاید هم از همانجا به بعد ادارات دولتی کشورهای اسلامی ارباب رجوع را به فردا حواله کرده اند! درست مانند آنکه یک معتاد به فرد غیر معتادی بگوید از مخدر دوری کن و فرد دوم بگوید سخن تو درست نیست چرا که خودت دوری نکرده ای یا نمیکنی.
درستی یا نادرستی یک سخن یا عمل بستگی به فاعل آن ندارد. اگر خرما خوردن زیاد، دزدی، سیگار کشیدن و غیره بد هستند، فی نفسه بدند؛ نه اینکه چون فردی آن را انجام میدهد/نمیدهد بد باشند. البته میدانیم که در اسلام اینها مطرح نیست و رفتار محمد عین عدل، انصاف، حقوق، اخلاق، انسانیت و خردگرایی است. ولی امروزه دستکم این حکایت محمد را یک سفسطه باز معرفی میکند.
این داستان بعنوان یک ویژگی اخلاقی و یک درس اخلاق همواره بین مسلمانان مطرح است. صرف نظر از صحت آن، ارضاء مسلمانان با چنین وصف هایی از پیغمبرشان خیلی تعجب برانگیز است. من تا چند سال با این موضوع کلنجار میرفتم. اعتراف میکنم که تقریبن قبول داشتم که این یک درس اخلاقی است و مثلن اگر من امروز یواشکی یک نخ سیگار کشیدم دیگر حق ندارم دوستم را از این کار بر حذر داشته باشم! باید صبر کنم تا فردا بشود. گویا غروب و طلوع خورشید یکبار انسان را ریست میکند! انگار فردا من دیگر آن من امروز نیست! چرا که زمین یک مقداری دور خود چرخیده است!
اکنون ولی میدانم که این ویژگی اخلاقی محمد بن عبدالله یک سفسطه است. سفسطه ای که با نام you also در انگلیسی و «خودت هم» در فارسی شناخته میشود. جنبه سفسطه آمیز این حکایت در اینست که پیغمبر خدا اگر به کودک بگوید خرما نخور، کودک یا شخصی فرضی به او خواهد گفت «تو که میگویی نخور چطور خودت خورده ای؟» و به همین دلیل برای اجتناب از این چالش سنگین! و عجیب، دست به کار حکیمانه «برو فردا بیا» میزند. شاید هم از همانجا به بعد ادارات دولتی کشورهای اسلامی ارباب رجوع را به فردا حواله کرده اند! درست مانند آنکه یک معتاد به فرد غیر معتادی بگوید از مخدر دوری کن و فرد دوم بگوید سخن تو درست نیست چرا که خودت دوری نکرده ای یا نمیکنی.
درستی یا نادرستی یک سخن یا عمل بستگی به فاعل آن ندارد. اگر خرما خوردن زیاد، دزدی، سیگار کشیدن و غیره بد هستند، فی نفسه بدند؛ نه اینکه چون فردی آن را انجام میدهد/نمیدهد بد باشند. البته میدانیم که در اسلام اینها مطرح نیست و رفتار محمد عین عدل، انصاف، حقوق، اخلاق، انسانیت و خردگرایی است. ولی امروزه دستکم این حکایت محمد را یک سفسطه باز معرفی میکند.