با درود. این پیک سوم از مناظره من با جناب مزدک بامداد در زمینه سوسیالیسم و کاپیتالیسم است.
با درود
شوربختانه اشکالات شما ارتباطی به موضوع مناظره ندارد و
شما کمترین بحث را پیرامون موضوع اصلی مناظره که همان اخلاقی بودن یا نبودن مالکیت
ابزار تولید باشد را انجام دادید. من هم تا جاییکه بحث خیلی به درازا نکشد تلاش
کردم به این شبهات خارج از موضوع پاسخ دهم. برای نمونه موضوع هزینه های نظامی و
ارتش ها چه ارتباطی به این مناظره می تواند داشته باشد؟ ولی من را مجبور می کند که
جهت روشن شدن ذهن خوانندگان و پوچ کردن سفسطه های شما این را توضیح دهم که کشور
امریکا برنده ی اصلی جنگ جهانی دوم بود و به همین علت بسیاری وزنه ها به سود او
سنگینی کرد. دولت های برنده خودشان را زیر پرچم امریکا قرار دادند و دولت های
بازنده هم گوش به فرمان شدند و در جبهه امریکا قرار گرفتند. بخشی از هزینه های
نظامی امریکا برای پیشگیری از تکرار یک هیتلر دوباره است. در کل، بحث در مورد دولت
ها و تصمیمات جانبی آنها خارج از موضوع این مناظره است. من در اینجا برای پدافند
از عملکرد دولت امریکا حاضر نیستم. من قرار است منطق اخلاقی کاپیتالیسم را تشریح و
منطق ضداخلاقی سوسیالیسم را انتقاد کنم. اینکه دولت ها چه عملکردی دارند به خودشان
مربوط است. روشن است که در سایه شعار و حرف های منبری نه سوسیالیسم نه کاپیتالیسم
هیچکدام انسانی نمیشوند. مهم عمل است نه سخن. کما اینکه دولت های سوسیالیست نیز
عملکرد ضد انسانی و ضد اخلاقی و ضد اخلاقی خودشان را نمی توانند رفع و رجوع کنند.
من در این پیک قصد دارم درباره حق و حقوق کارگر صحبت کنم.
این پیک سومین و آخرین پدافند من از عملکرد اخلاقی کاپیتالیسم است. در پیک نخست به
تشریح "سیستم جزا و پاداش"، در دومی به "توضیح "سیستم
دولت" و در سومی به توضیح "حق و حقوق کارگر و کارفرما" پرداخته ام.
1. در یک تعریف ساده، سرمایه گذاری یک تصمیم فردی یا گروهی
برای هزینه کرد مقدار مشخصی از پول در راهی است که آن پول پس از مدتی به سود دهی
برسد. نخستین موردی که برای سرمایه گذاری لازم است، مقداری پول (سرمایه) برای
انجام هزینه هاست. غالبن گفته می شود که کارگران باید در سود سرمایه دار شریک شوند
تا این سرمایه گذاری انسانی شود. موردی که از نظر سوسیالیست ها دور مانده اینست که
چرا سرمایه باید توسط گروهی دیگر تامین شود ولی سود آن توسط گروهی دیگر بهره برداری
شود؟ با چه منطقی می شود کسانی را که در تامین هزینه های یک کار اقتصادی دست
نداشته اند شریک در سرمایه دانست؟ کارگر با انجام "کار"هایی ارزشی به
کالایی می افزاید و در مقابل، مزدی دریافت می کند که بسته به کارِ وی متفاوت است. دیگر
دلیلی برای شراکت کارگر در سود وجود ندارد. البته در بازار باز و بی محدودیت
سرمایه داری، چنین چیزی ممنوع نیست ولی الزامی به آن هم نیست.
2. در برخی موارد سرمایه گذاری منجر به شکست و باختن
سرمایه می شود. سرمایه گذاری یک عمل برد-باخت است که بستگی به بسیاری مسائل و
موارد دارد. آنهایی که بر طبل شراکت کارگران و کارمندان در سود سرمایه می کوبند،
آیا این را نیز قبول می کنند که چنانچه سرمایه گذاری خالی از سود و دارای زیان
باشد نیز آنان را شریک در این سودِ منفی بدانند؟ در این صورت همه ی سهامداران باید
برای تامین بدهی ها و مطالبات هزینه کرده و از جیب مایه بگذارند. با چه توجیح
اخلاقی می شود بیان داشت که کارگر فقط باید در سود شریک باشد نه در ضرر؟ اگر هم در
ضرری در کار باشد، به دلیل نفس دولتی اقتصاد سوسیالیستی، دولت جلوی این تولید را
می گیرد یا آن را به کمک های دولتی سرپا نگه می دارد. در هر صورت باری بر دوش دولت
و در نتیجه ملت خواهد بود که نمونه ی آن در حکومت های سوسیالیستی کم نیست.
3. بخش بسیار پررنگ دیگری در زمینه انتقادات از سرمایه
داری اینست که صاحبان سهام و مدیران ارشد، دستمزدی بالاتر از کارگر می گیرند. در
مواردی گفته می شود یک مدیر تا چندصد برابر کمترین کارگر بهره می برد. مشکلِ این
استدلال در اینجاست که برای سودآوری و بهره وری یک کار اقتصادی، تنها کار یدی و
فیزیکی نیاز نیست. کارگران غالبن در این بخش مشغولند. یک کارگر ساده، مثلن
آبدارچی، کارهایی روتین، از پیش تعیین شده و نیازمند عملکرد ذهنی پایین را انجام
می دهد. چه اتفاقی می افتد اگر او کارش را به درستی انجام ندهد؟ البته که عملکرد
درست او شاید در تفکر مدیریت کیفیت جامع (Total Quality
Management) نهایتن بر کیفیت محصول، تاثیر داشته باشد
ولی این کاری نیست که از عهده افراد کمی بر بیاید و در نتیجه برای تولید حائز
اهمیت باشد. در مقابل، یک مدیر باید تصمیم سازی کند. تصمیماتی از قبیل انتخاب
محصول برای تولید، تحلیل بازار، سرمایه گذاری بیشتر، خرید تکنولوژی تولید و غیره.
اگر وی کارش را به درستی انجام ندهد چه؟ یک سرمایه گذاری چندصد میلیونی یا چندین
میلیارد تومانی در معرض شکست قرار می گیرد. فرقی نمی کند این سرمایه گذاری شخصی،
یا عمومی باشد. به هر حال نقشِ فردِ "تصمیم گیرنده" در آن پر رنگ تر
است. مشخص است که سود به صورت کورکورانه ایجاد نمی شود. تمام سرمایه گذاری ها و
موقعیت شغلی کارمندان یک کمپانی ممکن است با تصمیمات نادرست به خطر بیفتد. حتمن به
خاطر دارید که نوکیا زمانی پیشرو صنعت موبایل در دنیا بود. آقای یورما اولیلا (Jorma
Ollila) مدیرعامل سابق کمپانی نوکیا اخیرن خاطرات
خود را چاپ کرده است و در آن به اشتباهاتی که منجر به ضرر و نهایتن شکست این غول
تلفن های موبایل شد اذعان کرده است. همانطور که گفتم، ثروت کورکوانه تولید نمیشود.
بهترین کارکنان هم زمانی که ارزش افزوده ایجاد نکنند کارایی ندارند. وظیفه مدیر
اینست که از کارایی کارکنان در جهت تولیدِ ثروت مطمئن شود. بنابر این یک مدیر به
میزانی که برای کمپانی ارزش آفرینی می کند دارای ارزش است. به همین خاطر، مقایسه ی
اینچنینی که ناشی از در نظر نگرفتن ارزش ها در بازار آزاد (free
market) است منطقن مردود است.
پاسخ به چند شبهه:
پرسش: در سیستم کاپیتالیستی، بر سر آنانی که بدون پول و
سرمایه قابل توجهی زندگی می کنند یا زاده می شوند چه می آید؟
کاپیتالیسم هر کس را آزاد می گذارد تا
با سعی و کوشش خودش رشد کند. تاریخ سرمایه داری پر است از این نمونه ها. سالانه
هزاران مهاجر به کشور امریکا قدم می گذارند تا این سیستم موفق جزا و پاداش را
امتحان کنند. اندرو
کارنگی مهاجر اسکاتلندی معروف یک نمونه از هزاران است. دلیل این موفقیت از یک
مفهوم سرچشمه میگیرد: سود. ولی سود از چه چیزی حاصل می شود؟ تفکرِ جدید، محصولات
نو، خلاقیت و مسائلی از این دست. تمام اینهاست که سبب می شود کاپیتالیسم صاحب
پیچیده ترین و پیشرفته ترین تکنولوژی ها باشد که البته تنها عامل آن سود است. بدون
سود، مایکروسافت و اپل اینچنین تکنولوژی را به جلو هل نمی دادند. و خب البته در
کنار این، سهامنداران خود را هم میلیونر نمی کردند.
پرسش: اگر قبول کنیم که هر کس بنا به کاری که انجام می دهد
پاداش گیرد، چطور درآمدهای میلیاردی صاحبان صنایع در برابر کارگران توجیح پذیر
است؟
صاحبان صنایع معمولن یک حقوق کاری دریافت می کنند و یک سود
سهام. حقوق آنها همانطور که گفته شد بسته به جایگاه و اهمیت تصمیم هایشان نسبت به
کارگران متفاوت است. ولی درآمدهای میلیاردی آنان ناشی از سرمایه گذاری های اولیه
آنهاست که کارگران در آن دیگر نقشی نداشته اند. ضمنن این درآمد آنها به نسبت یک
فرد حقوق بگیر سنجیده میشود که نادرست است. سرمایه گذار به واسطه تصمیم خود، یک
مجموعه را مشغول کرده و هزینه های آن را تقبل می کند. مثلن یک شرکت متوسط صد نفره،
سالانه حدود 1.5 میلیارد تومان هزینه حقوق می دهد. بنابر این اگر خودش هم همین
مقدار یا بیشتر برداشت کند آیا این عمل غیراخلاقی ست؟ مطلقن چنین نیست. در مورد
کار فیزیکی و ارزش افزوده همانطور که گفته شد این کافی نیست که چون کارگر کارِ فیزیکی
می کند، در سرمایه گذاری نیز شریک باشد. چرا که این کارِ فیزیکی در مورد مدیر و
سرمایه گذار به شکل دیگری انجام می شود: مدیریت. این مدیریت شامل تعین استراتژی
بازار، بازاریابی و بسیاری مسائل دیگر است. تازه این با فرض اینست که سرمایه گذاری
از ابتدا سودآور شده است. در بسیاری صنایع، سیستم از سال های دوم به بعد به سود می
رسد و در سال اول صاحبان سهام تنها حقوق دریافت می کنند. یعنی مبلغ زیادی از
سرمایه راکد مانده یا ممکن است به نسبت تورم، حتا ضرر هم بکند.
پرسش: این سرمایه گذاری اولیه مادامیکه کارگران با کارشان
برای آن ارزش آفرینی نکنند خالی از ارزش است. پس چرا نباید آنان را در این سرمایه
نیز شریک کرد؟
روشن است که اگر پول هم اختراع نمیشد، این مشکلات بوجود
نمی آمد. اگر سرمایه گذار نبود، اصولن ارزش آفرینی هم بوجود نمی آمد که سر آن بحث
شود. سرمایه گذار بوسیله ایجاد موقعیت شغلی و بهره مندی از نیروی کارگران، به آنان
حقوق و پاداش و سنوات و عیدی و حق مسکن و فرزند و غیره می دهد. سهمی از سرمایه
گذاری که حق کارگر باشد تنها ایجاد شغل برای اوست. کارِ کارگر هم وابسته به
تصمیمات مدیریتی است. بدون تصمیمات مدیریتی و بازاریابی مناسب و تصمیمات هوشمندانه
برای غلبه بر بازار، همه چیز شکست خواهد خورد.
پرسش: اگر ابزار تولید، ملی شوند بسیاری از مشکلات در
زمینه سرمایه گذاری حل شده و مساله حقوق و برداشت های زیاد حل می شود. چرا با آن
مخالفید؟
قبلن توضیح داده شد که مشکلاتی که سیستم اقتصادی
سوسیالیستی دارد در چه حد است. اقتصاد سوسیالیستی یک اقتصاد بیمار و خراب است.
بدون آزاد گذاشتن سرمایه، تولید و بهره وردی در سطح پایینی باقی می ماند و اقتصاد
وارد رکود می شود. دولت متولی اقتصادی شده و برای سرمایه های تولیدی جهت دهی می
کند. به همین دلیل است که اقتصاد شوروی نیز بسته و جهتدار بود و جز در مواردی
مانند مسائل نظامی، پیشرفت آن چنانی نداشت. دولت سوسیالیستی در هر زمینه ای که
تصمیمات سیاسی در آن دخیل است مایل است سرمایه گذاری کند، نه مانند سیستم
کاپیتالیستی که بازار و جامعه خودش برای خودش تصمیم بگیرد. اقتصادِ دولتی اصولن
قابل پیشرفت و ارزش آفرینی برای جامعه نیست و این تجربه دهه ها سیستم های اقتصادی
را باید درس گرفت و از آن بهره برداری کرد.
پرسش: سود سرمایه گذار در اینست که حقوق کمتری به کارگر
بدهد. چطور این تضاد قابل توجیه است؟
پیشتر درباره دولت کاپیتالیست توضیح دادم. متولی تعیین
حقوق کارگر دولت است. اگر از حد داستان ها و کتاب ها و آرمان های ویژه ی افراد
انقلابی به واقعیت برگردیم باید گفت که این روشی است که در دنیا امتحان شده و کار
کرده است. یک کارگر ساده کمترین حقوق را می گیرد. به مراتبِ تجربه و معارت حقوق او
افزایش می یابد. مثلن در ایران، حقوق پایه یک کارشناس حدود 700 هزارتومان است و
حقوق کارگر ساده 500 هزار تومان. روشن است که اگر کارفرما کمتر از میزان واقعی به
کارگر بدهد، قوانین سختگیرانه در برابرش قرار دارد. بعلاوه کارگر در جایی که او را
نیاز دارند حضور پیدا می کند و در بسیاری موارد توپ در زمین کارگر است. در همین
تهران کارگر "پیتزا زن" وجود دارد که 1 میلیون تومان حقوق می گیرد. من
شخصن "ساندویچ زنِ کباب ترکی" را می شناسم که 3 میلیون تومان حقوقش اوست.
چنین حقوقی فراتر از حقوق یک رئیس بانک است. اگر این کارگران کارفرما را تهدید به
دست کشیدن از کار کنند، کارفرما برای از دست ندادن او شاید با بسیاری خواسته های
وی موافقت کند. پس مشخص است که میل کارفرما به پرداخت کمتر، از دو جهت، یکی حقوقی
و دیگری طبیعی کنترل می شود.
پرسش: با توجه به مفهوم جزا و پاداش، چه بر سر افرادی که
معلول یا ناتوان یا با توانِ جسمیِ کم هستند می آید؟
در هر سیستم اقتصادی - اجتماعی، چنین پرسشی نمی تواند یک
پرسش مهادین و اولیه باشد. این گونه افراد غالبن حتا برای انجام امور روزمره و
گذران زندگی نیز به کمک نیاز دارند. پرسش اساسی اینست که بر سر مولدان و مغزهای
اقتصادی چی می آید؟ آیا می توانند در بازار آزاد به کنش بپردازند؟ ولی در رابطه با
پرسش بالا، باید گفت عده ی چنین افرادی بسیار کم و ناچیز است. در یک اقتصاد سنتی و
قدیمی، غالبن افراد برای کسب درآمد نیازمند داشتن فیزیک سالم هستند. در اقتصادی
پیشرفته و دارای بازار آزاد، برای مثال یک فرد معلول جسمی می تواند با فکرش کار
کند. برای نمونه آقای والی
هورتون موسس شرکتی است که تولیدات مخصوص ناتوانان و معلولان را انجام می دهد.
گوردون براون نخست وزیر انگلیس چشم چپ خود را از دست داده است؛ دیوید بلانکت عضو
پارلمان انگلیس که از بدو تولد نابینا بوده است. بنابر این دسته ی افراد ناتوان
بسیار کم و ناچیز خواهد بود. ولی به هر حال عده ی این افراد می توانند از خدمات
دولتی رایگان مانند بیمه و نیز خدمات صندوق های خیریه خصوصی بهره مند شوند. به شرط
آنکه این عده، به حقوق انسان های توانمند احترام بگذارند.