هدف خلقت و تناقضی در خدا
پیش درآمد
با درود؛
خداباوران همواره به این بسنده می کنند که جهان مخلوق خداست (خدا چیست؟) ولی به دنبال این پرسش نمی روند که چرا؟ چرا جهان مخلوق خداست؟ به دیگر سخن، چرا خدا جهان را آفرید؟ با توجه به صفات یونیورسال و عام خدا، کار بیهوده و باری به هر جهت از او بر نمی آید. یعنی خداوند کاری نمی کند که بی هدف باشد. پس باید دلیل خوبی برای خلقت ما داشته باشد ولی به راستی آن دلیل چیست؟
در برخی موارد پاسخی نمی شنویم جز اینکه این دلیل تنها دانسته ی خود خداست و بشر از آن آگاهی ندارد! پاسخی که در بسیاری موارد به منتقدان داده می شود. بسیار خوب، ما هم می گوییم تا زمانی که شما دلیلی برای آن نیاورید، پرسش سرجای خود و به قوت خود باقی است. ندانستن شما دلیلی برای حقانیت و درستی آن نمی شود. چرا که هر دلیلی که در کار باشد ممکن است بی پایه و بی اساس باشد و ما حق داریم آن را بررسی کنیم. یعنی با همان قوت و قطعیت می توان گفت پاسخی روشن وجود دارد که انگیزه و هدف خدا را پوچ کند.
ولی پاسخ بسیاری خداباوران به خصوص مسلمانان اینست که هدف خلقت به کمال رسیدن انسان/مخلوق است. همانطور که مرتضی مطهری در "هدف زندگی" اشاره کرده است، هدف به فعل برمی گردد نه به فاعل. یعنی خداوند را نمی توان با این انتقاد به چالش کشید که: هر انگیزه و هدفی از یک نقص و کمبود سرچشمه می گیرد. برای مثال شما انگیزه به خواندن درس دارید به این جهت که علمتان کم است و می خواهید بیشترش کنید؛ یا انگیزه به کشتن فلانی دارید چرا که هدفتان اینست که با نابود کردن وی راه را برای خود هموار کنید. پس هدف خلقت را به کمال رسیدن مخلوق/انسان می نامیم و از آنجا که خداوند کامل مطلق است و کمبودی در او راه ندارد، می توانیم این هدف را بپذیریم. فرض کنید شما هر هفته یک مجله علمی کودکان را برای فرزند خود می خرید. فروشنده این تصور را نمی کند که شما به این مجله نیاز دارید و می خواهید خودتان را دانا کنید، چرا که دانایی های شما بیشتر از یک مجله کودک است و در واقع شما کامل تر از کودک (در رده ی علمی) هستید. پس شما برای اینکه کودکتان کمال یابد اینکار را می کنید و این فعل نقصی به شما وارد نمی کند. خدا نیز در این باره نقصی ندارد بلکه برای کمال یافتن مخلوق خود، او را خلق کرده است.
جان سخن
اگر هدف خلقت را درست بینگاریم، پرسش دیگری مطرح می شود و آن اینکه: چرا خداوند مخلوق خود را از ابتدا کامل خلق نکرد؟ یعنی چرا آن کمال نهایی را که قرار است مخلوق به آن برسد از ابتدا در او قرار نداد؟ در حالی که می توانست چنین کند و اینمورد هیچ تناقضی برای او و مخلوق در بر نمی داشت؟ بر این پایه استدلال زیر مطرح می شود:
خداوند خالق همه چیز است -> انسان مخلوق خداست.
خداوند کامل است -> کمال دارد.
از 1 و 2 نتیجه می شود که خداوند در خلقت کمال دارد.
هدف از خلقت، رسیدن به کمال است -> انسان از ابتدا کمال ندارد.
3 با 4 تناقض دارد.
توضیح اینکه کمال خداوند به این معنی است که خداوند در هر عملی که از او بر می آید کمال دارد و آن را به بهترین نحو انجام می دهد. مانند اینکه اگر شما بخواهید کاری انجام دهید، در حالت عادی و نرمال آن را به بهترین شکلی که بتوانید انجام می دهید. یک برنامه نویس، برای حل کردن یک مساله، بهترین برنامه ای را که جواب بدهد می نویسد؛ یک دانشمند، بهترین راهی را که او را به پاسخ برساند بر می گزیند و یک سازنده ربات، بهترین رباتی را که بتواند می سازد.
ولی دست کم این را می دانیم که انسان به طور عام برای رسیدن به کمال خلق شده است و این به معنی این است که انسان کمال ندارد. خب این می تواند نقطه ضعفی برای خدا باشد که چرا انسان را ناقص (بدون کمال) خلق کرده است؟ یک نکته اینکه کمال در همه جای این استدلال به معنی آنچیزی است که هدف خلقت است و انسان در پایان مرحله زندگی دنیوی به آن می رسد (یا نمی رسد!- در دنباله می گویم چرا ممکن است نرسد). پس در استدلال بالا مغالطه عدم تکرار حد وسط بکار نرفته است. همینطور، کمال آن کمالی نیست که خداوند دارد و مطلق است بلکه همان کمالی است که خداباور ادعا می کند انسان قرار است به آن برسد.
ممکن است خداباور پاسخ دهد که کمالات ابتدایی در انسان قرار داده شده است. مانند عقل و فطرت و نیز خداوند با فرستادن پیامبران و دین و نشان دادن راه و روش رسیدن به کمال همه چیز را برای انسان ها تمام کرده است. ولی این پاسخ برای نجات خداوند پذیرفته نیست چرا که همچنان از یک موجود کامل و خالق انتظار می رود مخلوقی کامل و درست خلق کند و بر این پایه دلیلی برای فرستادن پیامبر و دین نباشد، دین و پیامبر خود نشانه ای از کمال نداشتن انسان است که به همین دلیل (نشان دادن راه کمال) عرضه شده اند. پاسخ باید دلیلی منطقی داشته باشد تا قانع شویم چرا این عمل انجام نشده است. گذشته از آن، بسیاری از انسان ها با دین و پیامبر به کمال نمی رسند و به آنها توجهی ندارند. گرچه می توان این پاسخ را انتظار داشت که هدف خلقت، به کمال رسیدن همه ی انسان ها نیست بلکه به کمال رسیدن عده ای است که به اینها توجه دارند. باز هم می گوییم همان عده ی کم بایستی در شرایط کمال خلق می شدند. در واقع دامنه بررسی را از همه انسان ها به معدودی از آنها کاهش دادیم.
یک پاسخ دیگر اینست که اختیار خود از جمله ی کمالات است و اگر انسان در کمال خلق می شد مختار نبود و همواره به جهت کمال اخلاقی، خوبی را برمی گزید، پس آنگاه یکی از کمالات را (که اختیار باشد) نداشت. یکم اینکه از کجا معلوم اختیار جزو کمالات است؟ در جاهایی که داشتن اختیار سبب بروز بدی و شر می شود چه استدلالی داریم که آن را جزو کمالات بدانیم؟ در اینمورد پاسخ خداباور اینست که همین اختیار است که سبب می شود برخی انسان ها به کمال برسند و برخی نرسند (در بالا گفتیم که برخی ممکن است به کمال نرسند). در پاسخ باید گفت همین جمله پیشین نشان می دهد که اختیار در جاهایی با کمال تضاد دارد و سبب به کمال نرسیدن می شود، لذا جزو کمالات نیست. دیُم اینکه اگر اختیار خود جزو کمالات باشد، آنگاه رسیدن مخلوق به کمال ممکن نیست. چرا که انسانی که کمال دارد نمی تواند مختار باشد (طبق پاسخ خداباور) ولی انسانی که مختار است می خواهد به کمال برسد و رسیدن او به کمال مستلزم از دست دادن اختیار است چرا که همواره مجبور است طبق کمال خود، خوبی را برگزیند. سیُم اینکه طبق باور خداباوران، پیامبران (و امامان در شیعه) دارای کمال هستند و نیز مختارند. این مورد مثالی است برای خداباور از اینکه انسان می تواند مختار و کامل باشد.
شاید تصور کنید که با خلقت در حد کمال مساله بهشت و جهنم و جزا و پاداش بی مورد می شود. خب اینها از اینجا ناشی می شوند که انسان در حد کمال خلق نشده است و بر این پایه می تواند برخی اعمال نکوهیده و بد را انجام دهد ولی اگر از ابتدا کمال می داشت دیگر دلیلی برای برقراری قیامت و سیستم جزا و پاداش در میان نبود. گذشته از اینها، گفته شد که رسیدن به کمال برخی (و نه همه ی) انسان ها هدف است. پس می شد آن برخی انسان ها در شرایط بهشتی به سر برند و آن عده ی باقیمانده مستقیمن به جهنم وارد شوند. حتمن می گویید خب این می شود ظلم چرا که خداوند به جهت کار نکرده، انسان هایی را جزا داده است (قصاص پیش از جنایت). در پاسخ می گوییم که خدا می تواند به بشر نشان دهد که اگر به جهان می آمد و در این فاز زندگی می کرد چه راهی را در پیش می گرفت و به کجا می رسید. مگر این نیست که زمان مختص ماده است و غیر ماده از جمله خدا و روح در انحصار زمان نیستند؟ پس آگاهی از آینده می تواند برای روحی که به جهنم گسیل می شود وجود داشته باشد. یعنی جمله "قصاص پیش از جنایت" اشکال دارد و اشکال آن در قید زمانش (پیش از) است.
پایان سخن
خلاصه اینکه مساله اختیار راه گریزی برای خدا باز نمی کند و همچنان می توانیم به او خرده بگیریم که چرا انسان را در شرایط کمال خلق نکرده است. هیچ چیز کمکی به خدا نمی کند، چرا که این موجود (خدا) صفاتی دارد که بر پایه آنها کارهایش سنجیده می شود. خدایی که بی هدف و بیهوده کار نمی کند نمی تواند خلقت بی هدف انجام دهد و نیز با در نظر گرفتن هدف مورد اشاره، باز هم یکی دیگر از صفات او (کمال) زیر سوال می رود.
جهان و مخلوقی که خدا می آفریند می بایست همانند بهشت باشد به طوری که انسان در حدِ آن نهایت خوبی که قرار است آن را کسب کند در آن لذت ببرد. این کمترین انتظاری است که از موجودی مانند خدا می رود. همانطور که از یک مهندس کمترین انتظاری که می رود طراحی و پیاده سازی فلان سیستم است. ولی بیشترین انتظاری هم هست که از خدا داشته باشیم! اینکه به جهت خوبی مطلق (نیک سرشتی) خود، همه را ببخشاید و همه موجودات/انسان ها را در بهشت آزاد و رها کند.
این استدلال گونه ی دیگری از "برهان شر" است با این تفاوت که برهان شر یک برهان شهودی است ولی این مورد یک برهان قیاسی منطقی است.
در اینمورد بخوانید: "مساله شر در جهان" در تارنگار ناباور، "برهان شر" در تارنگار خردگرایی و ایمان ستیزی و نوشتاری با همین نام در تارنگار زندیق و تارنگار تازینامه.
بدرود.