سه‌شنبه، آبان ۷

مناظره میان مزدک بامداد و کورش بی‌خدا در باره ی سوسیالیسم و کاپیتالیسم - بخش دوم

این پیک در پاسخ به پیک دوم جناب "مزدک بامداد" نوشته شده است. من در این پیک به تحلیل مفهوم دولت در سامانه کاپیتالیستی می پردازم و ضمنن به بخشی از سخنان ایشان نیز پاسخ می دهم.
این مناظره را در این آدرس دنبال کنید.


تا به اینجا همه تلاش من این بود که از حق مالکیت فردی پدافند کنم. گفتم که پدید آوردن جهانی که در آن نیازها به آسانی برآورده شوند، نمی تواند از راه فراموش کردن حقوق اولیه انسان ها ایجاد شود. ما ناگزیر به پذیرش حق مالکیت افرادیم. حکمن تنها با این شرایط است که باید آن جامعه ای که مد نظر شماست بوجود بیاید، نه از راه سلب حقوق ابتدایی جامعه. آنچه از این پس می آید، اشاره به تبعات این حق مالکیت است. چرا که فرد می تواند با دارایی های خود ابزار قتل و کشتار نیز پدید آورد. پس ساز و کاری باید باشد که با کمک آن، استفاده های نابهنجار و غیر اخلاقی از دارایی را پیش بینی و جلوگیری کند. من نام این ساز و کار را سامانه "دولت" می گذارم. در اینجا دولت نهادی است که ضمن برآمدن از جامعه، حق‌نگهدار و پشتیبان جامعه نیز هست. من مطلقن مدافع بهره کشی یا بهره برداریِ نااخلاقی یا نامشروع یا هر چیزی مانند این نیستم. من در اینجا مدافع سیستمی کاپیتالیستی هستم که در آن مالکیت در همه حوزه ها به رسمیت شناخته می شود و ضمنن قانون هایی جاری هستند که رخ دادنِ بی اخلاقی ها و ستم ها را به کمترین میزان برسانند.



آرمان سوسیالیسم رسیدن به جامعه ای بی طبقه و یکدست است. پرسش اینست که آیا چنین چیزی اصولن ممکن است؟ در توضیح خیالی و غیر واقعی بودن این مقصود همین بس که چنین جامعه ای همانقدر دست یافتنی است که جامعه ای عاری از گناه برای معتقدان به امام زمان! تنها چیزی که دست یافتنی است، بهتر کردن است. تفکر روز در حوزه ی "تحلیل سیستم ها"، تفکرِ بهبود مستمر (continual improvement) است. بهبود مستمر بر این اصل استوار است که هر سیستمی همواره جایی برای بهینه تر شدن دارد. خودِ این نیز از آنجا سرچشمه میگیرد که هیچ سیستمی کامل و نهایی نیست و برای نقض آن تنها می توان یک سیستم را مثال زد که کامل بوده و جا برای بهبود نداشته باشد! چیزی هم که غیر واقعی ست به قول فلاسفه اسلامی "ممکن الوجود" نخواهد بود. به همین دلیل است که جامعه بی طبقه هرگز در آرمان‌شهر سوسیالیسم مشاهده نشده است. به قولِ زنده یاد رضا فاضلی، مگر راننده استالین با خودِ او واقعن در "یک طبقه" ی اجتماعی بودند؟ اگر نیز این جامعه بی طبقه "تا حدی" اجرا شده باشد، به بهای از دست رفتن بسیاری داشته های دیگر مانند آزادی و انسانیت و بروز دیکتاتوری و فساد رخ داده است. بر پایه آمار سازمانِ شفافیتِ بین المللی، کشورهایی که دولتشان کمترین میزان "فساد دولتی" را تحمل می کنند، همگی کشورهایی کاپیتالیست و با سیستم آزادِ مالکیت و حقوق افراد است. به وارونِ آن، کشورهایی چون کوبا (58ام)، جمهوری خلق چین (80ام)، ونزوئلا (165ام)، کره شمالی (174ام) همگی داعیه سوسیالیسم و پدافند از حقوق کارگر و ایجاد جامعه بی طبقه را دارند. در این لینک نگاه کنید که کشورهای به رنگ روشن همگی متعلق به اروپای غربی و امریکای شمالی هستند. 



این سخن شما که در کشورهای سرمایه داری شکاف میان بالادست و پایین دست وجود دارد خارج از واقعیت نیست. ولی من این را یک اشکال نمیبینم. همانطور هم که قبلن گفتم، چیزی جز این نمی تواند واقعی باشد و اگر هم باشد به بهای از دست دادن آزادی های اساسی بوجود می آید. گذشته از این، همچنان که این را هم پیشتر توضیح دادم، یکدست بودن جامعه لزومن به معنای راضی بودن افراد جامعه نیست. اصولن چرا باید به دنبال جامعه ای یکدست باشیم؟ تنها چون به این دلیل که گرسنگی را ریشه کن کنیم و حق کارگر را ادا؟ هنوز کسانی که زندگی در شوروی را تجربه کرده اند در بین ما موجودند. کمبود کالاها، کمبود گزینه ها، رشوه خصوصن برای مشاغلی ضروری و حساس چون پزشکی و بسیاری خاطرات سیاه دیگر، حاصل این بهشتِ خیالیِ چپی هاست که بسیار هم به بهشت واقعی نزدیک می نماید. صف های طولانی برای غذا و اجراهای خیابانی نوازندگان محلی برای تامین مخارج زندگی نتیجه ی دلسوزی و دادگریِ سوسیالیستی‌ست.





این چیزها همین اکنون در چینی که داعیه کمونیسم دارد ولی راه پیشرفت را در رسمی دانستن سرمایه داری پیدا کرده است نیز کمابیش وجود دارد. چین کمونیست پس از دهه ها تجربه عملی و کشتن میلیون ها بی گناه، اکنون در اولِ خطِ پیشرفت به سر می برد که همان هم به خاطر پشت پا زدن به تئوریِ پایه ایِ سوسیالیسم است.


گمان کنم بهتر است شما به عنوان یک مدافع سوسیالیسم، بجای بازخوانی مسائلی که قبلن پاسخ داده شده اند به مسائلی بپردازید از قبیل اینکه چرا در جامعه آرمانی شما شاخص های توسعه انسانی، دریافت کالری غذایی، تولید ناخالص داخلی، امید به زندگی و بسیاری شاخص های اجتماعی دیگر انقدر مفتضحانه پایین است؟ این جامعه خیالی سوسیالیستی که فقط در کتاب ها و اذهان شکل می گیرد چرا یک ما به ازاء بیرونی ندارد؟ آیا مانند بسیاری از سوسیالیست ها یا مارکسیست های اسلامی معتقدید این جامعه ی موهومی هنوز پدید نیامده است و جهان باید باز هم به پای آن گوشت تازه قربانی کند؟

واقعیت اینست که از جمله چالش های جدی سوسیالیسم در باب اخلاق، ایجادِ بستر یک سیستم دولتی فاسد و زورگو و قدرتمند است. من بعید میدانم شما به عنوان یک مدافع سوسیالیسم بتوانید حتا یک دولت غیرفاسد و غیردیکتاتورِ سوسیالیست را نام ببرید. علتِ آن چیزی جز تمرکز ثروت و قدرت در دست دولت نیست. امروزه آن چیزی که اقتصاد دانان و صاحب نظران بر آن توافق دارند، کاستن از قدرت دولت در برابر ملت هاست. به طوری که دولت را می شود در بسیاری کشورهای غربی، رو در رو کوبید و به انتقاد از آن پرداخت.
 



کدامین دولت سوسیالیست را سراغ دارید که بتوان در آن به آسودگی، به انتقاد و حتا مسخره کردن شخص نخستِ کشور پرداخت؟ تمام اینها از این منشا می گیرد: "عدم تمرکز ثروت در دست دولت". ثروت خود عاملی برای قدرت است. چونان که قدرت نیز عاملی برای ثروت. هر کدام از اینها وجود داشته باشند، دیگری نیز به دنبالش خواهد بود. همچنان که دولت جمهوری اسلامی با داشتن ثروت نفت، آن را می تواند در راه خوراک دادن به خودفروختگانِ ضد مردم مصرف کرده و راه را برای اعتراض مردمی، ولو آرام، ببندد. دولت در سیستم سرمایه داری، وامدار مردم است، نه روزی ده آنان. دولت مادامیکه برای گذران و تامین مخارج، نیازمندِ مردم باشد تلاش میکند آنان را راضی نگه دارد. این ویژگی تنها در یک دولت بنا شده بر پایه مالیات بروز می کند. مالیات، اصلی ترین و مهم ترین منبع تامین هزینه های دولت است. این را دولت جمهوری اسلامی هم فهمیده و بر این پایه است که به دنبال تنظیم یک سیستم مالیاتی مناسب و قابل اتکا برای خود است. ولی علت فرارهای مالیاتی و عدم ارزش دهی به آن، چیزی نیست جز اینکه دولت منبعی غیر از مالیات در دست دارد که آن همان نفت است. لذا هرجا دولت، روزی ده و تامین کننده معیشت مردم باشد، چنین مشکلاتی کمابیش پدید می آید. حتا کشورهای نفت خیز بسیاری هستند که با مدیریت منابع خود، همچنان وامدار مردم برای تامین بودجه مانده اند و با تصمیم هایی، مانع بروز بحران هایی چون بیماری هلندی شده اند. در فهرست این کشورها مشاهده می کنید که اغلب آنها دارای سیستمی دیکتاتوری یا شبیه به آن هستند که مردمشان توانایی سوال از حاکمیت را ندارند. این مشکل برای این مردم از جایی پدید آمده است که دولتشان، کاملن محتاج آنان نیست و اگر فردا کشور تصمیم بگیرد دولت را به زیر بکشد، با استفاده از دسترسی به منابع مالی دیگر، آنها را سرکوب می کنند. این مسائل در دولت های سوسیالیست بسیار پررنگ تر است. دولت سوسیالیستی با به دست گرفتن ثروت ملیِ حاصل از کار کارگران و تلاشگرانش، به بهانه ی توزیع عادلانه ی آن، این خورشید قدرت را به دست خود میگیرد و مردم را هرجور می خواهد می رقصاند تا ناچار شوند برای مشتی نان، به پای آن تعظیم های جاهلانه به سبک دوران های پادشاهی و ارباب رعیتی کنند.


بیچاره این مردم کره شمالی که به تمنای فردایی بهتر و آسوده تر، مالکیتِ دزدانِ ژنده پوشِ شوروی را بر منابع خود پذیرفتند و اکنون ناچارند از ترسِ توسری، سر تعظیم در برابر حتا مجسمه ی بی جانِ تفاله های تاریخ فروآورند؛ چه رسد به کالبدِ جاندار آنان. کجاست نتیجه ی آن دانشگاه ها و آزاداندیشی ها و آموزش ها که مدعیش هستید؟ واقعن پیوندی منطقی بین مالکیت ابزار تولید و دین باوری مردم وجود ندارد. این تعظیم ها و مقدس سازی ها، چه چیزی کمتر از دین و خدا و پیغمبر دارد؟ گویا سیاستِ چماغ و هویج را به راستی سوسیالیست ها ابداع کردند. مردم را به زورِ سیاست، بیدین یا بادین کردن هنر نیست. این فهم از طریق کارِ فرهنگی و آموزشی امکان پذیر است. چنانچه کارِ فرهنگی درکار بود، چنین تصویرهای خجالت آوری امروز شما را برای دفاع از تئوریتان به چالش نمی انداخت. و البته این درست نیست که کاپیتالیسم از راه دین وارد می شود. چنین چیزی یقینن به کاپیتالیسم نمیچسبد. کاپیتالیسم به وارونِ شما، مغایرتی بین پیشرفت و دین باوری مردمانش نمی بیند. همچنان که مالزی هم کشوری پیشرفته و دارای مردمی مسلمان است؛ امریکا هم کشوری پیشرفته و دارای مردمانی به شدت مذهبی ست. مهم ساختارِ اقتصادی و حقوقی دولت است نه ساختار اجتماعی دین. دخالت در دین مردم، بیشتر به سوسیالیسم می چسبد. همه از برنامه های ضد دینیِ دیکته شده از طرف دولت کمونیستی بر جامعه آگاهی دارند؛ دستگیری کشیش ها و پلمپ کلیساها و غیره. همکاری های گسترده حزب خائن توده ی ایران با جمهوری اسلامی و انقلابیونِ ایران هم که کاملن در تاریخ هک شده است.

بعید می دانم منکر بله قربان گوییِ حزب بدنام توده در برابر مسکو باشید. اگر چنین باشد ثابت می شود که به وارونِ "ادعا"، که البته سوسیالیست ها در این یک زمینه (ادعا) انصافن موفقند، این سوسیالیسم است که بسته به اینکه گوشت را چه کسی پرت می کند، برایش دم تکان می دهد. پس دخالت در دین داری یا دین گریزی مردم، وصله ای ناجور بر تن کاپیتالیسم است و به وارون، بسیار برازنده ی اندام سوسیالیسم.



همچنان که گفتم، "تمرکز قدرت و ثروت" یکی از بزرگترین چالش های یک دولت سوسیالیست است. من شکی ندارم که سوسیالیسم حاصل تفکر و تلاش آزادمردان و غیورمردانی است که به امید پرداختن به حقوق افراد و اجتماع، سینه خود را در برابر ضحاکان سپر کرده و زندگی خود را فدا کردند. من شکی ندارم که جوان انقلابی موجود در فرتوری که حضرتعالی در پیک نخستتان قرار دادید، با سودای رسیدن فردایی که در آن بی دغدغه از تهیه نان شب و تامین خوراک زن و فرزند باشد، خود را در معرض خطر قرار داده است. سوسیالیسم در واقع حاصل تفکر و عمل نقادانه ی عده ای آزادمرد است که شوربختانه به دلیل ضعف های سیستمی و ماهوی خود و به دلیل تضادهای درونی خود به بار ننشست و نخواهد نشست. اینکه این سیستم، "همواره" خود را در سیطره دیکتاتوری دیده است، به راستی ایرادی بر خودِ سیستم است، نه دیکتاتورانِ حکومتگرش. تمرکز قدرت و ثروت در دولت، دولت را از مردم جدا می کند، آن را به نهادی فراقانونی (به مدد دسترسی به منبع قدرت) تبدیل می کند، پتانسیل توتالیتارسیم را افزایش می دهد، مردم را مزدبگیر و چشم به دستِ دولت تربیت می کند و در یک کلام، نهایتن سامانه ای برپادِ آنچه بنا بود پدید می آورد. سوسیالیسم با ایجاد این بستر، موجب می شود که حتا اگر فردی که قبلن دیکتاتور نبوده و مانند بسیاری، به شعار دادن های مردم پسند اشتغال داشته، اکنون با رسیدن به قدرت و تکیه بر کانون قدرت، تصمیماتی شخصی و قائم به فرد برای ملت بگیرد. شاید کمتر مطالعه گرِ آزاداندیشِ تاریخ را بیابیم که در میهن پرستی و مردم دوستی شاهان پهلوی تردید کند؛ ولی در پاسخ به این پرسش که چرا یک فرد وطن پرست و مردم دوست، در گاهِ قدرتمندی دیکتاتور معاب و خودمحور میشود، همان وجه مشترک این نظام با نظام های سوسیالیست به ذهن می رسد. سوسیالیسم با ایجاد فضا و آماده سازی شرایط برای "تربیت دیکتاتور" حتی انسان های راستین را تبدیل به ستمگران تاریخ می کند. دلیل اینکه حتا یک نظامِ مردم سالار و نادیکتاتور از سوسیالیسم در تاریخ به یادگار نمانده چیزی جز این نیست. این به واقع، یکی از بزرگترین چالش های اخلاقی یک چنین تئوری می باشد.
ولی این پتانسیلِ اهریمنی چگونه در سیستم سرمایه داری مهار می گردد؟ همانطور که در آغاز این پیک عرض شد، یک ویژگی مهم و بایسته دولت ها برای دوری از دیکتاتوری، نداشتن قدرت و ثروت "در برابر مردم" است. تا زمانیکه نجار چوب را به دست دزد ندهد، از او توسری هم نمیخورد. به وارون، اگر دولت محتاج و وامدارِ مردم باشد، ترازو به سودِ مردم سنگین می شود. این روش "تنها" با بهره گیری از سیستمِ تامین هزینه های دولت بر مبنای مالیات شدنی است. قصدِ ورود به یک بحث حرفه ای اقتصادی ندارم. تنها به صورت ضمنی کفایت می کند که این را توضیح دهم که در سرمایه داری، دولت در برابر ملت همچون یک آژانس و خدمتکار می ماند که وظیفه دارد با تامین بودجه، به هزینه کردِ آن بپردازد. خودِ این هزینه ها باید چیزی در جهت منافع عام باشد. برای نمونه، منافع عام ایجاب می کند فردِ دارای ثروت، مالیاتِ بیشتری نسبت به فردِ کم درآمد بدهد؛ تمامی افراد باید بهره مند از خدمات بهداشت و درمان رایگان باشند؛ هیچ تازه متولدی نباید با ترس از گرسنگی به دنیا بیاید؛ حداقلِ امکانات و هزینه های زندگی، برای افراد بیکار در نظر گرفته شود. چنین پتانسیلی در دولت های کاپیتالیستی وجود دارد و در مرحله ی اجرا نیز هست. کاپیتالیسم توانایی این را دارد که در سایه ی ارج نهادن به حقوق فردی انسان ها و آزاد دانستنِ حق مالکیت فردی، شبح گرسنگی و احتیاج و کارتون خوابی را از جامعه خود بردارد. این نقطه تمایز بزرگِ سوسیالیسم و کاپیتالیسم است. سوسیالیسم هرگز نمی تواند در سایه ی رسیدن به این اهداف، حقوق اولیه ی مالکیتِ فردی را نیز پاس بدارد. سوسیالیسم یک سیستم بسته، کم ظرفیت، کم تلرانس و دین‌گونه است و در برابرش کاپیتالیسم بسیار پرظرفیت، عادلانه، شدنی و منعطف است. البته اینها به این معنی نیست که طوری شرایط ایجاد گردد که بازارِ تنبلی و تن پرودی به راه افتد. فرد باید بداند که با بیکاری می تواند حداقلِ زندگی را سر کند: زندگی نباتی. تمام اینها از کیسه مالیات تهیه می شود. مالیات برای کسی وضع می شود که تولید کند؛ بهره وری داشته باشد؛ فکر خلاق و ناب داشته باشد و در یک کلام، امیدوار به "سیستم جزا و پاداش" باشد. وظیفه دولت این نیست که به مردم صدقه بدهد. ولی وظیفه دولت اینست که در درون حوزه اش، مردمی گرسنه و محتاج موجود نباشند. فرد باید بداند که زندگی او از کانال حقوق بیکاری تامین نمی شود. شخص باید بداند که برای اینکه اقتصاد به او کمک کند، باید او نیز به اقتصاد کمک کند. باید اهمیت سیستم جزا و پاداش را دریابد. این کافی نیست که "به اندازه ای تولید شود که کسی نیازمند نباشد"! این یک دیدگاه قدیمی اقتصادی ولی رایج در سوسیالیسم است. مازادِ تولیدات داخلی در بسیاری موارد با استفاده از "سیاست های حمایت از مصرف کننده" صادر شده و به مثبت شدن "تراز بازرگانی" کمک می کند؛ یا در صورت امکان، خریداری شده و "ذخیره" می گردد؛ یا با سیاست "تحدیدِ کشت" کنترل می گردد. حتی در یک بحثِ تخصصی تر، گاهی نیاز است اگر تولید مشتری هم نداشته باشد، به تولیدِ مازاد بر نیاز پرداخته شود. در این نظام، هیچ راهی برای یک فردِ تنبل، مفت خور و بی تفاوت باقی نمی ماند جز کار و تلاش. پیرامون این سیستم جزا و پاداش پیشتر به خوبی توضیح دادم. اینکه آیا کارگر باید به اندازه کارفرما پاداش بگیرد یا خیر چیزی ست که در پیک بعدی به آن می پردازم. ولی آنچه که من توضیح دادم، یک سیستم جزا و پاداش منطقی است. نه کلوچه و تازیانه! این قبیل تعابیر از آنچه به شکلی روشن و منطقی شرح داده شده است چیزی جز تهی بودن فرنود را نمی رساند. با چه منطق و چارچوبی می توان سیستم جزا و پاداش را نادیده گرفت؟ البته من این کاستی را تنها به پای سوء تفاهمی ناشی از تبیین نشدن نقش کارگر و کارفرما در سیستم جزا و پاداش قرار میدهم. انتظار داشتم با منطق روشن و دلیل کافی، این سیستم را پیشاپیش قبول کنید که البته انتظار بیجایی هم نیست. با هیچ استدلالی نمی شود به خواننده قبولاند که سیستم جزا و پاداش، شبیه آنچه شما کلوچه و تازیانه تعبیر کرده اید است. این نظام طبیعت است. فرگشت نیز برای استعدادهای گوناگون، فرصت های گوناگون تدارک دیده است. انتخاب طبیعی استعدادهای ضعیف را مورد سرزنش قرار داده یا در مواردی حذف می کند. سیستم پاداش طبیعی مغز نیز بر همین اساس کار میکند. سیستم آزمون های علمی و رتبه بندی دانشجویان، ورزشکاران، انتخابِ وزراء و همه و همه بر همین اساس است. روشن است که فرد پر استعداد بیشتر از فرد کم استعداد به کاشت می پردازد، پس غیر منطقی نیست اگر کمتر از او درو نکند. این استعداد، تنها آنچه که ذاتیِ فرد می نماید نیست؛ گاهی تلاش و کوشش را نیز شامل می شود. قصد ندارم درباره موضوعِ گذشته روده درازی کنم، تنها این را می گویم که راهی جز پذیرش این سیستم ندارید؛ اگر چنین نبود، که چه نیازی به این بحث ها و مناظره ها بود؟ گویا شما دارید از سیستم عدم پرداخت یکسان به کارگر و کارفرما در سامانه کاپیتالیستی انتقاد می کنید، در حالیکه خود خبر ندارید برای این منظور دارید این نابرابری را با واژگانی دیگر با عنوان "پرداخت یکسان به همه استعدادها و کوشش ها" پدافند می کنید! اگر قرار است منطق جزا و پاداش (دریافت بر مبنای پرداخت) جاری نباشد که چه نیازی به ستیز با سرمایه داریست؟ پس این چالش منطقی سوسیالیسم را بپذیرید چرا که راهی جز پذیرش این سیستم جزا و پاداش ندارید!


خطایی دیگر در استدلالات شما اینست که گویا اگر عده ی افراد کارگر، نتوانند به میزان سرمایه داران و کارآفرینان درآمد داشته باشند، ناچار رو به بزه و کجی های اجتماعی و دزدی و تن فروشی و چه و چه می آورند. این مطلقن نادرست نیست ولی وارونِ آن نیز که مد نظر شماست نمی تواند لزومن درست باشد. در جامعه ی سوسیالیستی مد نظر شما نیز همین اتفاق می تواند برای عده ی فن آور و خلاق و خوش فکر بیفتد که مزد زحماتشان را نمیگیرند و مجبورند آن را با همگان، صرف نظر از حق و صلاحیتشان، تقسیم کنند. آنها نیز سرخورده و ناراضی از اجتماع می شوند. این سیستم جزا و پاداش کارکردهای اینچنینی نیز دارد. بدون آن، نه تنها فردِ کم بهره ور مزد بیشتر از حقش می گیرد، بلکه فردِ بهره ور نیز مزدِ کمتر از حقش میگیرد. این ناحقی و بی اخلاقی چالشی دو سویه برای شماست. نمی شود کسی را که توان دویدن و همراه کردن عده ای دیگر را با خود دارد، به بهانه های پوپولیستی و عوام پسند از حرکت باز ایستاند. حتا در حج هم برای طواف کعبه، جوانترها و قوی تر ها دایره های بزرگتر را انتخاب می کنند!
 دانشگاه پیتزبرگ کتابی را که در سال 1990 پیرامون سوء مصرف مواد در شوروی اطلاعات و تحلیل های جالبی دارد روی وبسایت خود قرار داده است. در این کتاب به آمارهای وزارت امور داخلی شوروی (MVD) در سال های 1989 اشاره می کند که بنا به ادعای این وزارت خانه، 150 هزار نفر معتاد شناسایی شده در این کشور وجود داشته است که البته به دلیل ملاحضات و دروغ پردازی های طبیعیِ سوسیالیست ها، جای شک هم دارد. در این کتاب همچنین برای تخمین صحیح ترِ آمار، از مقالات یک جامعه شناس شوروی بهره برداری شده است. برای نمونه 26.3 درصد از نوجوانان مدرسه ایِ 14 تا 17 سال تجربه استفاده از مواد را داشته اند که 2.9 درصد آنان معتاد به موادند و بر پایه جمعیت این رده ی سنی، 5 میلیون نفرشان مواد را تجربه کرده و 500 هزار نفرشان معتادند! سپس نویسنده فرض می گیرد که اگر یک چهارم معتادین شناخته شده باشند، در حدود 600 هزار معتاد در سال 1989 در شوروی وجود داشته است. مساله ی اعتیاد و سوء مصرفِ مواد در همه جوامع واقعن یک مساله است. هیچ جامعه ای نیست که از این پدیده رنج نبرد. ولی چیزی که در سخنان شما چپی ها و سوسیالیست ها غیرقابل تحمل و گاهی چندش آور نیز هست، تصویر سازی غیرواقعی و رویاگونه از آرمان های سوسیالیسم است. چه چیزی خنده دار تر از این می تواند باشد که عدم پرداختِ به حق کارگر (چنانچه واقعن این ادعا درست باشد) را به گسترش اعتیاد و ناهنجاری مرتبط کنند و این در حالی باشد که در بهشت روی زمینشان، آمارها آنان را روسیاه می کنند؟
ولی در جایی اشاره کردید به سزای درستِ کارگر. این همان چیزی است که به نظر من تبین آن، پس از اثبات غیراخلاقی بودنِ مایه ی سوسیالیسم و ضمنن اخلاقی بودن مایه ی سرمایه داری، وظیفه من در این مناظره است. این یکی از کج فهمی های رایج درباره سرمایه داری است و البته که از گذشته های دورِ برده داری سرچشمه می گیرد. تلاش شما و هم نظران شما همواره این بوده و هست که نشان دهید سرمایه داری در پی پس دادن حقوق واقعی کارگران نیست. البته این کاستی می تواند در هر سیستمی بروز کند. کما اینکه در یک جامعه سوسیالیست نیز، افراد پرتوان و خلاق نمی توانند مزد واقعی خود را دریافت کنند. آنها مجبورند منتظر حرکت عمومی بنشینند. پدافندِ شما به راستی یک تفِ سربالاست. به راستی با چه توجیهی جایگزینی "اقتصادی که در آن مزد کارگر کمتر از حقش داده می شود"، با "اقتصادی که در آن مزدِ کارفرما یا حتا همان کارگرِ ماهر و خلاق (چنانچه در پیک بعدی توضیح خواهم داد) کمتر از حقش داده می شود" عملی اخلاقی و منطقی ست؟

ولی همه اینها تنها در جایی درست است که ما تجربه ی اقتصادهای سوسیالیستی را نداشته باشیم. سوسیالیسم که البته بیشتر در جوامع عقب مانده با سطح سواد و فرهنگ پایین توانسته نفوذ کند، که یقینن بر خلاف ادعای شما آن را از جهت نفوذ به تار و پود جامعه همچون دین می سازد، دستاوردهای جالبی تا اینجای کار داشته. از جمله، ابطالِ پیش بینی های پیامبرانه ی حضرات درباره افول اقتصاد امریکا از یکصد سال گذشته به اینسو. همانطور که می دانید، یکی از شاخص های اندازه گیری رفاه اجتماعی، مقدار سفرهای تفریحی خصوصن سفرهای تفریحی خارجی در ملت هاست. در آمریکایی که از نظر شما یا هم فکرانتان، سالهاست به دلیل "تضاد درونی و ماهوی" دچار فروپاشی و لاغرتر شدن و بدبخت تر شدن و سیاه تر شدن است و هر زمان که تظاهراتی آزاد در آن روی میدهد همصدا با اسلامیست ها بر تبل فروپاشی آن می کوبید و به پیش بینی مارکس و لنین و استالین از این فروپاشی اشاره می کنید، 59درصد مردمِ به تاراج رفته و گرفتار در میان کارتل ها و سرمایه دارها و بانک ها و قرض ها، قصد سفر تابستانی در سال 2012 داشته اند. در مجموع 28 درصد یعنی 65 میلیون نفر آنان به سفر خارجی رفته اند!
 




به قول شما هر چیزی که کهنه است لزومن نادرست نیست. در نمودار زیر هم این سخن به درستی قابل دریافت است. ببینید که هرچه افرادِ امریکایی پیرتر و کهنه فکر تر می‌شوند، واکنششان به لغت "کاپیتالیسم" مثبت تر می شود! اینها ضمنن تجربه جهانی که در آن بیش از نیمی از خاک زمین در دستان سوسیالیست ها بود را نیز داشته اند.


در پایان این بخش مایلم در حد یک پاراگراف از چارچوب موضوع اخلاقیات خارج شوم و برای خوانندگان گرامی این انجمن بخشی از تاثیرات سیستمِ "عمومی بودن ابزار تولید" را شرح دهم: سیستم سوسیالیستی مجبور است به دلیل شعارهای خود، همه را در جایی استخدام کند. نتیجه ی منطقی این استخدام (که به غیر از پشتوانه علمی، با پشتوانه تاریخی نیز همراه است)، انجام دادن کارها بصورت دستی ست در حالیکه می توانند ماشینی انجام شوند. این یک سیستم به واقع "مولد" (productive) نیست. هیچ بهره ای برای "بازتولید سرمایه" بوجود نمی آید. کارگران تنها اعداد هستند که به کار گمارده شده اند. تنها دستان آنها در کار است. آن سیستم ماقبل تاریخی مد نظر جناب مزدک به راستی ایجاد شده است ولی بدون بهره. کارگران مشغول شده اند ولی بهره وری ندارند و در نتیجه ی عدم بهره وری، بلایی که بر سر شوروی آمد نزول خواهد شد: کاهش ارزش پول. در نتیجه ی این کاهش، دولت مجبور به چاپ اسکناس می شود. چاپ پول بدون پشتوانه؛ نه تولیدی انجام شده، نه طلایی ذخیره سازی شده و نه ارز خارجی. هیچ بهره وری برای پشتیبانی پول چاپ شده وجود ندارد. در نتیجه، کارگر برای کاری که می کند، پولی با ارزش کمتر و رو به کاهش دریافت می کند. این اقتصاد رو به افول می رود تا یا ورشکست شده و به دست همان حامیان کارگر خود سرنگون شود و یا مانند چین، مالکیت ابزار تولید، حتا مالکیت خارجی ابزار تولید را به رسمیت بشمارد. مگر آنکه دولتِ کمونیستی چین را غیرکمونیستی و غیرسوسیالیستی و بی رگ و بی غیرت و ناتوان در دفاع از کارگران خود در برابر بهره کشان شرق و غرب بدانیم که مثالِ کاتولیک تر از پاپ شدن است! همانطور که می دانید برای نمونه تقریبن تمامی کمپانی های موبایل ساز یک شعبه هم در چین دارند!


من یک سیستم اقتصادی جدید و واقعی تر را پیشنهاد میکنم؛ این سیستم به ابزارهایی همچون "الهام از ماقبل تاریخ" و عدم رنج بردن از بسیاری کاستی های اقتصادی سوسیالیسم نیز مجهز است: سیستم "کوروشیسم". در این سیستم شما اقتصاد را از آنِ خر می دانید و در نتیجه، تمامی پول ها را جمع آوری کرده و آتش می زنید. بانک و وزارت اقتصاد و غیره هم تعطیل می شوند و به همین دلیل بخش بزرگی از بدنه دولت حذف می شود. همه چیز بدون پول راه می افتد. خانه برای همه هست و کشور هم به راحتی اداره می شود. مردم هم در یک مبادله کالا به کالا، نان می دهند و کلوچه قرض می گیرند. پول فقط در دست دولت می ماند تا از آن برای واردات اقلام ضروری استفاده کند. این سیستم به واقع به نظر من اجراییست. شکمی تر از تئوری های اقتصادی سوسیالیسم و مارکسیسم هم نمی باشد. اکنون منتظر می مانم تا 30 – 40 سال دیگر عده ای به تبعیت از من، امریکای عزیز را اشغال کرده و نخستین دولت کوروشیست را تاسیس کنند.





فعالیت در توییتر

بازار وبلاگ نویسی مانند گذشته دیگر داغ نیست. کسانی که وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکردند امروز بیشتر در توییتر فعال هستند. من هم برای کمک و ا...