دوشنبه، مهر ۶

پیرامون مهبانگ



مهبانگ

پیش درآمد

چندی پیش با دوست سال های دبیرستان گپ می زدیم. بحث رسید به اینجا که این جهان چگونه شکل گرفته و تئوری خلقت چقدر کودکانه و خنده دار است. وی که اکنون یک کارشناس فیزیک شده است به من گفت: «اتفاقن با علم فیزیک آدم به این نتیجه میرسه که حتمن یه چیزی هست و این دنیا خود به خودی نیست». رسیدیم به اینجا که مهبانگ یا همان بیگ بنگ چه می گوید. درست کلمات و عبارات رد و بدل شده بینمان را به خاطر نمی آورم ولی به یاد دارم که ایشان گفتند که اگر جهان عمر محدودی ندارد، پس مهبانگ چه می گوید؟

من در کمال تعجب با خودم گفتم که از یک کارشناس فیزیک بعید است ولی خب از آنجا که در سیستم ایران علم را به کسی نمی آموزند (حتا در دانشگاه ها) و خود شخص باید جویای علم باشد، شنیدن این مطلب جای تعجب ندارد. به هر حال همین بحث مختصر با این دوست قدیمی انگیزه ای شد برای نگارش این سطور تا شاید بتوانم منظور و جایگاه مهبانگ را در اندیشه امروز بیان کنم. اگر یک تحصیل کرده فیزیک اینچنین نسبت به نظریه مهبانگ نا آگاه باشد، از مردم عادی چه انتظاری می توان داشت؟

مهبانگ چگونه متولد شد؟

مهبانگ نظریه ای است که به توضیح ساختار کنونی جهان پیرامون اختصاص دارد. در سال های حدود 1920 میلادی، دانشمندانی که مشغول بررسی طیف نوری ستارگان بودند به این مطلب پی بردند که طیف همه آنها به طور نسبی، همانند هم به سوی سرخ میل می کند. معنی این پدیده چیست؟ بر اساس «اثر دوپلر» اگر یک منبع انتشار امواج با فرکانس ثابت به سوی نقطه ای حرکت یکنواخت کند، در جلوی منبع و مابین منبع و مقصد، برای ناظر ساکن، فرکانس دریافتی از منبع زیاد می شود. عکس این اتفاق در پشت منبع می افتد. یعنی در پشت منبع، ناظر ساکن فرکانس کمتری نسبت به وضعیت سکون منبع، دریافت می کند.

اثر دوپلر (Doppler Effect): فاصله نقاط متناظر هر دو موج در طرف حرکت منبع موج (سمت چپ) کمتر است و در خلاف آن بیشتر- فرتور از موسسه آموزش الکترونیکی جان داتن

درست مانند اینکه شما برای شنا به دریا رفته باشید و به سوی امواج شنا کنید. تنها تفاوت اینست که شما بجای منبع حرکت می کنید. میبینید که اگر در حالت سکونتان در لب ساحل هر 2 ثانیه یک موج به شما می خورد، اکنون با حرکت شما به سوی موج ها، هر یک ثانیه یک موج به شما میخورد و این یعنی افزایش فرکانس موج ها.

با این شرح می توانیم نتیجه بگیریم که ستارگان دیگر در حال دور شدن از ما هستند چرا که بسامد (فرکانس) نور سرخ کمتر از سایر نورها است. پس اگر طیف نوری به سمت سرخ خود جابجا شود، به این معنی است که فرکانس آن کاهش یافته است؛ فرکانسی که کاهش یافته است به این معنی است که ما در سمت راست فرتور بالا قرار داریم. یعنی منبع نور (ستارگان) در حال دور شدن از ما هستند.

با این کشف، به این دلیل که برداشت غالب ساختار ماکروسکوپیک جهان این بود که جهان ایستا است، انتظار دانشمندان و صاحب نظران این بود که میزان گرایش به سرخ با گرایش به آبی در امواج دریافتی از جای جای جهان یکسان باشد. یعنی خط سیر ستارگان کاملن تصادفی باشد به طوریکه برخی از آنها در حال دور شدن از ما و برخی در حال نزدیک شدن به ما باشند. ولی اکتشاف «ادوین هابل» همه را حیرت زده کرد.

وی در سال 1929 دریافت که طیف بیشتر امواج دریافتی (به این دلیل می گوییم امواج که تنها نور مرئی در این بررسی ها شرکت ندارد بلکه بررسی امواجی مانند امواج ماکرو ویو هم همین نتیجه را می دهد) به سمت سرخ جابجا می شود. شگفت تر آنکه این میزان گرایش به سرخی هم تصادفی نیست. بلکه با میزان فاصله منبع از ما رابطه دارد. هر چه ستاره مورد نظر دورتر باشد، با سرعت بیشتری در حال دور شدن است!

جامعه علمی آن روز در تعجب این اکتشاف به سر می برد. ایده جهان ایستایی که هزاران سال بشر را پیرو خود کرده بود در معرض خطر قرار گرفته بود. جامعه علمی نیاز به یک تجدید نظر کم سابقه در نظرات خود داشت و این تجدید نظر را هابل سبب شد. اکنون دیگر جهان ما ایستا نیست و همه چیز در حال دور شدن از هم هستند. همه اجرام از یکدیگر فرار می کنند. بنابر این انتظار می رود که در یک دقیقه آینده فاصله ما با کهکشان همسایه بیشتر از اکنون باشد. با همین استدلال می شود گفت یک دقیقه پیش فاصله ما با آن کمتر بوده است. همین استدلال را می توان به تقریبن همه جای جهان نسبت داد.

البته شاید بگویید ممکن است ما در مرکز عالم قرار داشته باشیم و از این جهت است که همه عالم از ما در حال دور شدن است. ولی این امر با توجه به تغییر گرایش به سرخ به واسطه تغییر فاصله از ما، رد می شود. برای اینکه مبحث را چندان پیچیده و سنگین نکنیم، به طور خلاصه توضیح می دهم که این موضوع مانند اینست که ما در حلقه وسط یک فنر باشیم و فنر را با نیروی یکنواخت باز کنیم. در اینصورت، همه حلقه ها (که نقش کهکشان ها را دارند) از ما دور می شوند و هر چه فاصله شان بیشتر باشد، سریعتر دور می شوند.

مهبانگ چه می گوید؟

اگر با استدلال ذکر شده بخواهیم وضعیت اجرام را در زمانی بسیار پیشتر از اکنون شبیه سازی کنیم، به این نتیجه می رسیم که باید روزگاری بوده باشد که اجرام و کهکشان ها بسیار به هم نزدیک بوده اند تا جاییکه همه عالم هستی در یک نقطه متمرکز شده و از آنجا شروع به گسترش کرده است. این است نظریه مهبانگ.

این نظریه بسیار دیر متولد شد. «سر آیزاک نیوتون» در اواخر قرن 17 نظریه گرانش را پایه ریزی کرد و «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» را منتشر ساخت. آگاهی از قوانین گرانش دلیلی بر فهمیدن عدم ایستایی جهان است. چرا که اگر جهان ایستا باشد، بی درنگ تحت تاثیر جاذبه اجرام، در خود فرو میریزد. در واقع نیوتون که باور به جهان ایستا داشت، خودش می بایست این شک را ایجاد می کرد و دست کم، در نظر آن را دنبال می کرد تا روزی بوسیله تلسکوپ ها و فن آوری طیف نگاری به اثبات برسد. ولی امان از باورمندی و دین گرایی که نیوتون را هم درگیر کرده بود!

تصویری سه بعدی از جهان، بعد عمودی زمان را نشان می دهد - از ویکی پدیا

بنابر این، مهبانگ می گوید که روزی همه چیز در یک نقطه (نقطه نه به معنای ریاضی، معنای فیزیکی آن مد نظر است، در فیزیک بسته به مقیاس، ممکن است یک سیاره را هم نقطه بدانیم) متراکم بوده است حتا خود فضا و زمان. به دلیلی مهبانگ روی داده است و فضا و زمان گسترش یافته اند. در طول این زمان که چیزی حدود 13.8 میلیارد سال تخمین زده می شود، وضعیت جهان ما چنین شده است (برای اطلاعات بیشتر درباره مراحل گام به گام مهبانگ مراجعه کنید به اینجا).

مهبانگ چه نمی گوید؟

مهبانگ در مورد اینکه ما و جهان ما و خود آن نقطه متمرکزی که مهبانگ از آن شروع شده است از کجا آمده اند چیزی نمی گوید. مهبانگ نمی گوید منشاء ماده و انرژی چیست. مهبانگ نمی گوید در درون نقطه متمرکز چه روی داده است. لازم به ذکر است که به نقطه ای از فضا زمان که خمیدگی فضا - زمان در آن بی نهایت است «تکینگی» (Singularity) گفته می شود. این نقطه از فضا - زمان دارای چگالی چنان بزرگی است که همه چیز را در خود نگه می دارد و اصولن قوانین علم در آن فرو میریزد. یعنی در آنجا دیگر نور هم با وجود جرم بسیار ناچیز خود نمی تواند از دام گرانش آن چگالی فرار کند. نمونه ای دیگر از تکینگی ها، سیاه چاله ها هستند.

بنابر این، در نقطه تکینگی هیچ اطلاعاتی بیرون نمی رود. نه پالسی از هیچ موجی و نه ذره ای. قوانین علم هم که بر مبنای عملکرد یکنواخت و یکسان طبیعت بنا شده اند، در آنجا کاربرد ندارند. پس نمی توانیم پیش بینی کنیم در تکینگی چه خواهد گذشت (یا گذشته است). به این جهت، نمی توانیم دریابیم که پیش از مهبانگ چه گذشته است! بله این نقطه تاریکی برای علم است. ما در مورد لحظاتی پس از مهبانگ هم اطلاعات نداریم. تا زمان تقریبی 10 به توان 43- ثانیه که عددی بسیار بسیار کوچک است و کوچکترین واحد زمان (از دید علمی. وگرنه یک ثانیه را در نظر می توان به بی نهایت واحد تقسیم کرد، تا جاییکه نتوان گفت به چند واحد تقسیم شده است) شمرده می شود برای ما گنگ است (از این واحد جهانی به نام زمان پلانک یاد می شود).

پس اینکه پیش از مهبانگ وضع دنیا چه بوده و چه مدت آن نقطه تکینگی برقرار بوده است و عامل روی دادن مهبانگ چه بوده است، چیزی نیستند که در مهبانگ پاسخ گیرند. شاید برای همیشه آن تکینگی برقرار بوده است. شاید هم جهانی پیش از مهبانگ ما وجود داشته است که خود مولود مهبانگی دیگر بوده است و پس از مدتی تحت تاثیر گرانش فرو ریخته است. شاید هم خدا آن نقطه تکینگی را ساخته و پرداخته باشد. کسی چه می داند؟

مهبانگ و خداباوری

آقا چه ربطی دارد؟ شما چرا از هر فرصتی برای ستیز با خدا استفاده می کنید؟ این فقط یک نظریه است. این که خدا را رد نمی کند.

اگر اجازه فکر کردن به خودتان بدهید شاید به نتایجی برسید. تا مدت ها ایده ای برقرار بود که جهان به همین وضع کنونی حاصل یک خلقت هوشمندانه است. خدا همه چیز را همینطور خلق کرده و بازنشسته شده است. شاید این تصور در ادیان ابراهیمی بیشتر مورد توجه باشد. بنابر این، نخستین ضربه ای که این یافته بر پیکر خداباوری می زند، از جهت همین خلقت اینچنینی است. داستان مخالفت کلیسا را با گالیله حتمن می دانید. اگر چه وی محاکمه شد و از نظر خود رسمن کوتاه آمد، ولی نه در باطن او و نه در جهان فیزیکی تغییری ایجاد نشد.

خب ممکن است خدا عامل این مهبانگ باشد. ممکن است تلنگر اولیه را خدا زده باشد. ممکن است منشاء انرژی و ماده خدا باشد. بسیار خب. ولی خود همین خدا از کجا آمده است؟ این پرسشی است که خطوط قرمز را رد می کند و شاید گناه هم باشد! ولی در علم هیچ پرسشی گناه نیست. بعلاوه، اگر قرار باشد ما تئوری خدا را باور کنیم، دیگر باید از تحقیق دست برداریم و به دنبال شواهدی برای پاسخ به «همین پرسش هایی که خداباور آنها را چالشی برای علم می داند» نرویم. دیگر لازم نیست بدانیم در درون تکینگی مهبانگ و پیش از آن چه روی داده است. پس اگر خداباور هستید لطفن در مورد این ایده کمی درنگ کنید.

لازم به تذکر است که شاید بتوان گفت اگر هم فهمیدیم «پیش از مهبانگ» چه بوده است، این امر هم نافی وجود خدا نیست. خب در آن حالت هم باید بدانیم پیش از «پیش از مهبانگ» چه بوده است! و همینطور تا جاییکه بتوانیم به عقب برویم. شاید یک خداباور با خود بگوید تا کجا می توانیم به عقب برویم؟ مگر می شود زمان در پشت سر ما بی نهایت باشد؟

پاسخ اینست که بله. زمان از ویژگی های ماده است. زمان یک انتزاع ذهنی است که در ذهن انسان نمود پیدا کرده است. هر جا ماده باشد، ذهن من و شما می تواند زمان را در آنجا جاری کند. پس ماده چه می شود؟ باید گفت ماده نه زایا است و نه میرا. یعنی نه متولد می شود و نه نابود. مقدار ماده موجود در جهان ثابت است (البته قول صحیح تر اینست که بگوییم مقدار ماده و انرژی جهان ثابت است. چرا که انرژی صورتی دیگر از ماده است و این دو یکی هستند. ممکن است از مقدار ماده کم شود ولی به همان نسبت به مقدار انرژی افزوده می شود. به هر روی برای راحتی، از واژه انرژی صرف نظر می کنیم). این مقدار در طول این 13.8 میلیارد سال ثابت بوده است. اگر بخواهیم بگوییم در لحظه ای پیش از مهبانگ، ماده موجود به طور ناگهانی زاییده شده است، باید بپرسیم از چه؟ از هیچ؟ چطور می توان گفت نیستی منشاء هستی شده است؟ مگر نیستی زایا است؟

این بخش از مبحث بهره بیشتری از علم کلام و منطق برده است. چرا که نیستی و مسائل مربوط به وجودشناسی، موضوع علم نیستند (برای اطلاعاتی درباره علم به نوشتار علم و دین مراجعه کنید). بر پایه منطق شاید باور به جهانی ازلی، بسیار بسیار به واقعیت نزدیکتر باشد. در فلسفه اسلامی هم بوده اند کسانیکه به قدیم بودن جهان معتقد بودند. مانند ابن سینا.

شاید یپرسید خود زمان از کی آغاز شده است؟ باید بگوییم که صفت زمان را نمی توان یکبار دیگر به خود زمان نسبت داد. مثلن بگوییم، این دو ثانیه، یک دقیقه طول کشیده است. اینکه بپرسیم زمان از کی آغاز شده است، مانند اینست که بپرسیم یک متر چند متر است؟ نمی توانیم در مورد خود این واحد، از واحد بهره ببریم. یعنی نمی توانیم بگوییم زمانی بوده است که در آن زمانی نبوده است! این یک تناقض است. یا اینکه بگوییم از زمان x ، زمان آغاز شده است.

به هر حال، این درست نیست که تا به یک مجهول برسیم پای این خدای مجهول الهویه را وسط بکشیم و او را به زحمت بیاندازیم. خدا جلوی پیشرفت علم را می گیرد. چرا که علم می گوید «این را نمیدانم ولی در پی دانستنش بر می آیم». ولی من و شما با پیش کشیدن تئوری خدا، بطور غیر مستقیم به علم می گوییم که «نمیخواهد در پی دانستنش بر بیایی! من خودم فهمیدم داستان چیست»!

اگر شما یک خداباور باشید، شاید قانع نشده باشید. شاید می گویید منافاتی بین علم و خداباوری نیست. ولی من شخصن با هر اکتشاف و دریافت علمی، قدرت و شوکت خدا را کمرنگ شده تر و ضعیف شده تر می بینیم. به ازای هر پاسخی که علم به پرسش ها می دهد، یک سِمَت و شغل از خدا گرفته می شود!



برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

سه‌شنبه، شهریور ۲۴

علم و دین


فرق علم و دین چیست؟
مقدمه

«علم دین را تایید می کند»، «دین از علم سخن می گوید»، «علم و دین با هم تضادی ندارند»، «علم و دین یک ریشه دارند».
این جمله ها را بارها شنیده ایم. بسیارند کسانیکه چه از روی نا آگاهی و چه از روی قصد و غرض تلاش دارند این گزاره ها را در بین مردمان جا بیاندازند و چه خوب هم جا انداخته اند. نا آگاهی مردم سبب شده است دین را در حد علم و حقایق علمی بدانند و علم را ناقص، ناکافی و محدود. غافل از اینکه اصولن بدانند تعریف علم چیست! در نوشتار پیش رو سعی میکنم علم، فلسفه علم، تفاوت آن با دین، حقایق دینی در برابر حقایق علمی و مطالبی از این دست را توضیح دهم.


تعریف علم

Science در زبان فارسی برابر خوبی ندارد. گرچه شاید بتوان «دانش» را برابر این واژه دانست، ولی آنچه که در فارسی امروز به جای این لغت بکار میرود «علم» است که البته خود این لغت عربی است و مانند اکثر لغات عربی دارای چند معنی است. ولی در این نوشتار، منظور از علم یا دانش، همان برابر انگلیسی ساینس است.


تعریف علم البته در همه جا کاملن شبیه به هم نیست ولی آنچه که به طور کل می توان درباره علم گفت اینست که «علم، آگاهی یا داده ای است که به طور سیستماتیک و ساختارمند درباره جهان فیزیکی پیرامون و پدیده های مرتبط با آن تولید یا کشف شده است» (1). همانطور که در تعریف هم آمد این تولید دانش و علم دارای سیستم یا نظام و ساختار است و به هر شکلی پدید نمی آید. این ساختار چیزی است به نام روش علمی (یا متد علمی) که چارچوبی است برای تولید دانش.


توضیح ماهیت علم و تحقیقات علمی، پروسه تحقیقات، الگوی استدلالات، روش های محاسباتی و ارائه رئوس و ابزارهای مورد استفاده در تحقیقات بر دوش «فلسفه علم» است که شاخه ای پر محتوا از فلسفه را می سازد. (2)


Scientific method - روش علمی


روش علمی زیربنای تولید دانش است. هر آگاهی، دانش و داده ای که از این روش پیروی کرده باشد ارزش علمی دارد. به طور خلاصه مراحل روش علمی چنین است:
  1. پرسشی مطرح می شود.
  2. تحقیقات درباره آن انجام می شود.
  3. فرضیه ای آزمون پذیر و سازگار با تحقیقات تولید می شود.
  4. فرضیه تولید شده مورد آزمون قرار می گیرد.
  5. نتایج آزمون مورد بررسی قرار می گیرد.
  6. اگر نتایج درست باشد اعلام می شود و در غیر اینصورت بازگشت به مرحله .2
در مرحله نخست، با دیدن یک پدیده در طبیعت و یا از جانب سایر فرضیات و نظریات، یک پرسش مطرح می شود که رسیدن به پاسخ آن، هدف محقق است. سپس او در مرحله بعدی به جمع آوری مشاهدات، تحقیقات، نظریه های مرتبط و ... می پردازد. پس از آن، با بررسی این شواهد، یک نظریه ابتدایی تولید می کند که این نظریه باید دارای یک ویژگی خیلی مشخص و مهم باشد که آن «آزمون پذیر بودن» است (این آزمون پذیری را در یاد داشته باشید تا بعدن بیشتر درباره آن صحبت کنیم). در مراحل بعدی، محقق باید نتایج آزمون را با مشاهده ای که در مرحله اول سبب طرح پرسش شده بود مطابقت دهد تا ببیند آیا این فرضیه، آن پرسش را پاسخ می دهد یا خیر؟ اگر بله، پاسخ به دست آمده است البته نه پاسخ نهایی (در ادامه توضیح داده خواهد شد) و اگر نه دوباره مراحل از پله دوم تکرار خواهند شد.


علم پویاست

گزاره های علمی پویا هستند. به این معنی که یک گزاره علمی، پس از آنکه از تمام مراحل روش علمی عبور کرد و در پایان، یک نظریه آزمون پذیر تولید کرد، باز هم از گزند تغییر و تحول در امان نیست! یک نظریه علمی، همواره در حال آزمایش شدن است. فرض کنید درباره چرایی یک پدیده مثلن علت افتادن سیب به زمین نظریه ای ایجاد شود. آن نظریه توضیحی از این پدیده بدهد و پاسخی برای آن داشته باشد و در آزمون هم موفق باشد. ولی دنیا که به آخر نرسیده تا آزمون ها هم به آخر برسند! بله آزمون ها مرتب در حال انجام شدن هستند. روزانه میلیون ها سیب و شی مانند سیب به زمین می افتد، از یک خودکار گرفته تا یک سنگ آسمانی. پس این یک آزمون همیشگی برای فرضیه است. هربار که فرضیه مورد نظر از آزمون سربلند بیرون بیاید، قوی تر و قابل اعتمادتر خواهد شد. ممکن هم هست که در برخی از این آزمون ها شکست بخورد و نتواند پدیده مشابهی را به خوبی تشریح کند، آنگاه به دست متخصصان پیرایش می شود و مورد بازنگری قرار می گیرد و احتمالن فرضیه ای جدید یا با کمی تغییر تولید می شود.


البته یک دلیل دیگر اینکه ممکن است فرضیه ای به دست فراموشی سپرده شود اینست که یک فرضیه جدیدتر خلق شود که پدیده مورد نظر را «بهتر» بتواند توصیف کند. اما بهتر از چه نظر؟ از این نظر که با توضیحات و وابستگی های کمتری بتواند چیزی را توضیح دهد. مثلن اگر دو نظریه درباره افزایش حجم یخ در دمای 0 تا منفی 4 درجه باشد که یکی بگوید علت این افزایش حجم ایجاد پیوند هیدورژنی کامل در هر مولکول آب است و دیگری بگوید علت آن، ایجاد همین پیوند هیدروژنی کامل در مولکول آب و اراده خداوند است، آن نظریه که با توضیحات کمتری این را تعریف کرده است مورد قبول است. این اصل به نام «تیغ اوکام» معروف است.


خلاصه اینکه هیچ علمی، صد در صدی و همیشگی نیست. نظریه تا جایی که بتواند به پرسش ها پاسخ دهد معتبر است و به محض اینکه در جایی گیر کند، دچار تغییر خواهد شد. البته در این میان باید تذکر داد که بین نظریه و حقیقت در علم فرق است. نظریه یا تئوری، توضیحی از یک پدیده است که تا به حال موفق بوده است. حقیقت علمی یا فکت علمی واقعیتی است در جهان پیرامون که آنقدر شواهد و اسناد درباره درستی آن وجود دارد که تبدیل به حقیقت شده است. مثلن، گردش زمین به دور خورشید یک فکت علمی است و کمتر کسی که دارای عقل سالمی باشد آن را رد می کند. ولی چگونگی و مکانیزم آن یک نظریه است. روزی نیوتون با نظریه گرانش آن را توضیح داد، امروز نظریه نسبیت عام آن را بهتر از نیوتون توضیح می دهد.


پس برای توضیح یک فکت علمی مانند گردش سیارات، در طول تاریخ نظریاتی بوده است. از زمان ارسطو که گمان می رفت زمین سطحی صاف دارد و مرگز جهان است تا به امروز که نظریه نسبیت عام را داریم. تمام اینها یک چیز را توصیف می کنند. همواره مورد پیرایش و بازنگری قرار گرفته اند و هم اکنون هم خود نسبیت عام در جایگاه یک نظریه باید منتظر این باشد که روزی در چالشی گرفتار شود و از اعتبار بیافتد! شاید تعجب کرده باشید ولی این ماهیت و فلسفه علم است.


فرق علم و دین


برخلاف علم، دین گزاره هایی تولید می کند که در طول تاریخ و زندگی بشر ایستا و بی تغییرند. یک جهت اختلاف علم با دین این است. مثلن روزه گرفتن در 30 روز متوالی برای همه ابناء بشر و در همه سنین یک گزاره دستوری دین است. این گزاره هرگز دچار تغییر نمی شود و همواره همین خواهد بود. ربطی ندارد شما چه آزمایشاتی می کنید. آیا یک خانم 60 کیلویی با یک آقای 100 کیلویی باید از همین یک نوع رژیم غذایی پیروی کنند؟ آیا تاثیرات بیولوژیکی روزه بر نوجوانان در حال رشد مفید است؟ آیا آب نخوردن در گرمای تابستان ضرر ندارد؟ آیا... . به کسی ربطی ندارد. هر چقدر مشاهدات و اسناد هم که جمع کرده باشید، این گزاره تغییر نخواهد کرد. چرا که اگر بنا باشد بشر در تعریف و تغییر این گزاره ها دست داشته باشد که دیگر دین نیست! فلاسفه دینی معتقدند دین از سوی مرجعی بلند مرتبه و فرا انسانی که به بد و خوب انسان آگاه است نازل شده است. علامه طباطبایی در تعریف دین می گوید: «دین عقاید و یک سلسله دستورهای عملی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده اند، اعتقاد به این عقاید و انجام این دستورها، سبب سعادت و خوشبختی انسان در دو جهان است».(3)

دیدید که دین از سوی خدا نازل شده است و او به امور آدمی آگاه است. پس من و شما و دانشمندان و نخبگان نمی توانیم در دستورات دین دست ببریم و آنها را دچار تغییر کنیم. حال آنکه این دقیقن بر خلاف علم است. علم از سوی هیچ مرجعی صادر نشده است و خودش ضامن خودش است. پویا و فعال است و در طول زمان دچار تغییر می شود. البته این تغییر به سوی بهتر شدن است.

بارها افرادی گفته اند که علم قابل اتکا نیست چون در طول تاریخ تغییر می کند. ولی اتفاقن این همان نقطه اتکای علم است. چرا که با این ویژگی، علم همواره به روز است و می تواند مرجعی برای بشر باشد. بر خلاف دین که یکبار برای همیشه یک دستور صادر می کند و هرگز هم تغییر نمی کند.

یک تفاوت دیگر علم با دین در این است که همانطور که گفته شد، گزاره های علمی از «روش علمی» پیروی می کنند و تولید می شوند. یکی از ویژگی های تولیدات این روش، آزمون پذیر بودن آنهاست. اگر به خاطر داشته باشید، در چند بند بالاتر گفتم که در این باره سخن خواهیم گفت. این همان چالش دین است. بسیاری از گزاره های دینی اصلن قابل آزمایش نیستند. بنابر این از روش علمی پیروی نمی کنند. مثلن دین می گوید خدا وجود دارد! آیا کسی هست که بتواند این گزاره را آزمایش کند؟ یا مثلن می گوید روح و زندگی جاویدان حقیقت است. آیا می شود کسی را کشت و سپس زنده کرد تا از این موضوع سخن بگوید؟ (حتمن به ذهنتان رسیده است که برخی دارای تجربه نزدیک به مرگ بوده اند و زندگی پس از مرگ را تجربه کرده اند. البته این مطلب یک نوشتار مفصل را می طلبد که امیدوارم در آینده بتوانم آن را تهیه کنم ولی همینقدر بدانید که همه این ادعاها تاکنون پوچ و بی اساس بوده اند و یا سند درستی نداشته اند). فراتر از آن و به فرض شدنی بودن این آزمون، آیا ادعای بی مدرک آزمایش شونده، یک یافته علمی است؟

در واقع باید گفت، علت ایستایی دین در برخی موارد بر می گردد به همین آزمون ناپذیری. یعنی تا چیزی آزمایش نشود، طبیعتن نقاط ضعفش هم برملا نمی شود تا مورد بازنگری قرار بگیرد. اگر چه در بسیاری موارد هم با وجود آزمون پذیری، دلایل غیر قابل دسترسی در آن مورد ذکر می شود. مثلن درباره روزه، با وجود تحقیقات طبی و علمی که تاکید بر ردّ این رژیم غذایی دارند، ولی دلایل خنده داری همچون لطافت روح، شادی روحانی، ثواب اخروی و ... از سوی باورمندان ارائه می شود.

جمع بندی

چیستی علم به طور خلاصه گفته شد. روش تهیه علم هم به طور مختصر ذکر شد. همینطور ماهیت دین و فرق این دو. آخرین نکاتی که مایلم تذکر دهم اینست که به خاطر داشته باشید هر نظر و تئوری که از روش علمی پیروی نکرده باشد، علمی نیست و ارزش آکادمیک ندارد. البته شاید به درد حوزه های علمیه بخورد! مانند ادعاهایی که درباره تاثیر صوت بر مولکول های آب گفته می شود (ناباور عزیز در اینجا یک مطلب جالب در این زمینه دارد). در واقع این قبیل ادعاها «شبه علم» هستند نه علم.

همانطور که در تعریف علم گفته شد، حوزه تحقیق و بررسی علم، دنیای فیزیکی پیرامون است نه چیز دیگر. مثلن اگر کسی مدعی شد که بوسیله علم وجود روح ثابت شده است، به سخن آن اعتنایی نکنید. کمتر کسی که خبری از علم و دانش داشته باشد اینگونه سخنان را می زند، مگر اینکه منظوری داشته باشد. پس اگر ادعاهای ماوراء طبیعی در علم وارد شود، آن مبحث دیگر ارزش علمی ندارد. در هیچ کتاب دانشیک و علمی نمی بینید که از خدا و جن و ارواح سخن رفته باشد. هیچ کتابی نمی گوید زمین کروی است و به دور خورشید می گردد چرا که خدا خواسته است. البته به شرط آنکه آن کتاب در مجامع معتبر علمی و نه در بلاد اسلامی و زیر دست دکتر نماها و استاد نماهای آنان نوشته شده باشد.

دست آخر اینکه علم اگر در مورد پدیده ای اطلاعات کافی ندارد، می گوید فعلن آن را نمی دانم ولی تلاش می کنم بدانم. علم به نادانی خود داناست. بر خلاف دین که از نادانی های بشر سوء استفاده کرده است و آن ها را به نفع خود مصادره کرده است و به همین نادانی خود هم دانا نیست و به اصطلاح در جهل مرکب گرفتار است.

در پایان، یک تارنگار جالب و خواندنی درباره نظریه فرگشت (تکامل) معرفی می کنم. این تارنگار درباره فرگشت مطالب زیبا و جالبی دارد و این فکت و تئوری را به طور جذابی توضیح داده است. خواندن آن را از دست ندهید. آدرس آن:


پانویس
  1. http://www.britannica.com/EBchecked/topic/528756/science
  2. http://www.britannica.com/EBchecked/topic/528804/philosophy-of-science
  3. علامه سید محمد حسین طباطبایی، خلاصه تعالیم اسلام، برگ 4

برای بحث به گفتگو دات کام بپیوندید.

شنبه، شهریور ۲۱

اگر قرآن اشکال دارد، پس چرا خود اعراب این را نمی فهمند؟



اگر قرآن اشکال دارد پس چرا اعراب این را نمی‏فهمند؟



مقدمه

برخی از مسلمانان با طرح این پرسش در برابر شکاکان و کسانی که آنها را برای تحقیق بیشتر، یا بررسی ادعایی به قرآن رجوع می دهند، تلاش می کنند استدلال کنند که قرآن اشکالی در خود ندارد (1). چرا که اگر داشته باشد، نخستین قومی که متوجه آن می شوند اعراب هستند زیرا همزبان قرآن هستند، در حالیکه آنها مسلمانند.

منظور از اشکالات قرآن، اشکالات و تناقضات منطقی، دستورهای ضد اخلاقی و خطاهای دستور زبانی آن است(2). پرسشگر با اشاره به عرب زبان بودن اعراب و طبیعتا فهم بهتر اشکالات فوق توسط آنان، استدلال می کند که قرآن بلا اشکال است.

در واقع فرضیات این استدلال اینها هستند:
  1. قرآن اشکال دارد.
  2. وجود اشکال در قرآن برابر است با ردّ اسلام.
  3. اعراب قرآن را می خوانند و می فهمند.
پرسشگر اشکال را در فرض نخست می بیند و نتیجه می گیرد که آن نادرست است و قرآن اشکالی ندارد. در نوشتار پیش رو، نشان می دهیم با توجه به درستی فرض نخست(3) و بر خلاف انتظار ما ایرانیان، فرض دو و سه نادرست هستند. این مورد افزون بر چند مورد دیگر که بیان خواهند شد، دلیل این می شود که اعراب همچنان مسلمان باقی بمانند.

برای بررسی، اشکالات و ایرادات قرآن را به دو گروه «اشکالات اخلاقی» و «اشکالات منطقی، علمی و زبانی» تقسیم می کنیم و پاسخ ها را با نگاه به این دو مورد می دهیم. چرا که برای هر گروه از این اشکالات، تقریبا پاسخی جدا وجود دارد.

بی اخلاقی های قرآن، برای اعراب بی اخلاقی نیستند

این مورد اشاره به دستورهای ضد اخلاقی قرآن دارد و در واقع اشکالات اخلاقی قرآن را نشانه می رود. فرض اینکه اگر اعراب دستورهای ضد اخلاقی قرآن را بفهمند، از این کتاب ناراحت می شوند و دوری میکنند فرض نادرستی است. اعراب هم اکنون با همه این قوانین و دستورهای ضد اخلاقی و ضد بشری قرآن زندگی می کنند. عدم دادن حق رای برای زنان، عدم دادن حق رانندگی برای آنها، قطع ید، عدم اجازه خروج بانوان از کشور بدون همراهی فرد مذکر محرم، عدم اجازه ورود بانوان به ادارات دولتی بدون همراهی فرد مذکر محرم(4)، عدم اجازه اجرای مراسم حج بدون همراهی فرد مذکر محرم به بانوان زیر 45 سال(5)، چند همسری مردان، دشمنی آشتی ناپذیر با یهودیان(6) و بسیاری از قوانین بدوی، متحجرانه و ضد انسانی که در جوامع عربی وجود دارد، نمونه ای از رواج این قوانین است.

اینچنین است که گفته می شود، اعراب اسلام راستین را می شناسند و اجرا می کنند. تمامی این قوانین ضد بشری و مردود، همچنان نیز در هزاره سوم زیربنای زندگانی آنها را تشکیل می دهد. پذیرش برخی از این قوانین برای ایرانیان آزاده و روشنفکر مشکل است. مثلا اگر این قوانین را که برگرفته از ریشه و بطن اسلام ناب محمدی است به مسلمانان آماتور ایرانی «معرفی» (!) کنیم، آنها باور نخواهند کرد. به همین دلیل، ایرانیان این برداشت نادرست را در مورد اعراب هم دارند و گمان می کنند که آنها نیز با بی اخلاقی مخالفند!

اسلام برگرفته از فرهنگ تازی است

پس از تذکر مورد پیشین، این پرسش پیش می آید که چرا اعراب با اینچنین قوانین خجالت آوری مشکل ندارند؟ باید گفت اسلام اعراب، همان اسلام راستین خشن، بی اخلاق، بی منطق، دروغین و گمراه کننده است که از آن برای رسیدن به اهدافی مانند ثروت و قدرت می شود بهره برد. قوانین و سنن اسلامی، از طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه گرفته تا دستورهای زناشویی و تعدد زوجین، همگی در فرهنگ و اندیشه عرب پیش از اسلام موجود بوده است. برای نمونه، اعراب پیش از اسلام در طواف کعبه، لبیک یا لات، لیبک یا عزّی و لبیک یا منات می گفتند(7) (لات، عزی و منات، نام سه بت بزرگ و معروف عصر جاهلیت است) یا «می توان گفت احکام راجع به زنا و لواط و مسائل مربوط به تعدد زوجات و طلاق و بسیاری از احکام دیگر تعدیلی است از شرایع یهود و اصلاحی است در عادات متداول میان عرب».(8)

بنابر این، اعراب، اگر هم به فرض نادرست، چهره قرآن را نشناسند، با شناختن آن از آن روی بر نمی گردانند. چرا که قرآن همان فرهنگ ترور و قتل و غارت و چپاول و مقداری از رسوم و آیین بت پرستی عرب است که در دوران محمد به صورت کتاب و دستور آسمانی درآمد و برچسب تقدس و الوهیت خورد.

روشن کردن ذهن یک باورمند مشکل است
ذهن احمق مانند مردمک چشم است، هر چه نور بیشتری به آن بتابانید تنگتر می شود «اولیور وندل هولمز» 
یکی از دلایلی که اعراب اسلام را با وجود همه پلیدی های آن می پذیرند آنست که اعراب «باورمند» هستند. یک فرد با ایمان را به سختی می توان نسبت به ایمان خودش شکاک کرد. برای مثال، «عمربن خطاب» وقتی می بیند محمد که منادی مبارزه با بت پرستی و روی آوردن به توحید است، حجرالاسود را می بوسد تعجب می کند و خودش هم آن را می بوسید و می گوید:
«.اگر ندیده بودم که پیغمبر تو را بوسید، نمی بوسیدمت»
 (9)
ذهنی که درگیر مسایل دینی و اعتقادی شده باشد، به راحتی نمی تواند افکار خود را از این راه منحرف کند و حتی تشکیک به آنها نماید. عمر نیز که فریفته و شیفته افکار محمد و دین جدید او شده بود و یکی از معماران دولت اسلامی و مغزهای متفکر اسلام به شمار می رفت، نمونه ای از انسان های مومن است که تشکیک در امور اعتقادی برای آنها سخت و گران است.

پی بردن به اشکالات قرآن کار چندان آسانی نیست

گاهی اشکالات منطقی و علمی قرآن در لایه های مختلف آیات آن پنهان هستند، گاهی هم چنان فاصله ای از هم دارند که یک ذهن نه چندان باهوش به سختی می تواند آنها را تشخیص دهد. یکی از سریع ترین و نزدیکترین تناقض گویی های قرآن، در آیات 153 و 168 سوره نساء (سوره 4) وجود دارد. در جایی که الله می گوید قوم موسی را که کافر شده بودند و گوساله را پرستیدند بخشید ولی در چند آیه بعدتر می گوید کافران را نمی بخشد!

اگر همین آیات نزدیک به هم، با هدف نیایش و معمولا با آنچنان صوت و لحنی که حاصل از خود بیخود شدگی و غرق شدن در خیال ارتباط با عالم بالا و بهره بردن از ثواب اخروی است خوانده شود، نتیجه ای در بر ندارد (البته با توجه به مورد قبلی، انتظار نتیجه دور از ذهن است). خصوصا اگر فرد، دارای ذهن قوی و حافظه خوب نباشد که البته اعراب به اینچنین صفاتی شهره هستند. در میان ملل عرب، عراقی ها در مقایسه با سایرین، بالاترین هوشبهر (IQ)را دارند که امتیاز آنها در هوشبهر رقم نه چندان جالب 87 و رتبه 45 در جهان است.(10)

بنابر این، انتظار یافتن اشکالات مورد بحث توسط همه، انتظاری بیجاست. البته جای تذکر این نکته خالی است که در جوامع عرب هم، افراد خردگرا، بیخدا و بی دین قطعا وجود دارند(11).


زبان قرآن، زبانی کهنه و قدیمی است

قرآن کتابی است که نزدیک به 14 قرن پیش از این نوشته شده است. "عربی" مانند هر زبان دیگری، در طول این 14 قرن گوناگونی ها و اختلافاتی در دستور زبان، واژه سازی و لحن نگارش به خود دیده است. اگر اشاره‏مان به اشکالات دستوری و فنی زبان قرآن باشد، این پاسخ وجود دارد که زبان قرآن برای اعراب، کلاسیک و کهن است. برای فهم بهتر این مطلب، مثالی را از زبان فارسی با نگاهی به متنی از تنها 100 سال پیش می‏آورم که در نگارش قانون اساسی مشروطه مورد استفاده قرار گرفته است:(12)
اصل سی و سیم: قوانین جدیده که محل حاجت باشد در وزارتخانه‌های مسئول انشاء و تنقیح یافته به توسط وزراء مسئول یا از طرف صدراعظم به مجلس شورای ملی اظهار خواهد شد و پس از تصویب به صحه همایونی موشح گشته به موقع اجرا گذاشته می‌شود.
امروزه اینچنین لحن و نگارشی در "فارسی معیار" کاربرد ندارد. در مورد زبان عربی نیز می توان گفت با توجه به ورود دیگر ملل به داخل جامعه عرب، روش ایرانیان در بکارگیری الفاظ فارسی برای ارتباط با اعراب، نفوذ ترکان و سایر رویدادها، این حکم صادق است.(13)

بنابر این، چرخ اعراب پس از چرخیدن در همه موارد قبلی (!) در یک مورد می لنگد و آن روشن نبودن متن کنونی قرآن برای آنان است. شاید به راستی بتوان قرآن 1400 سال پیش را با شاهنامه 1000 سال پیش در زبانفارسی و دشواری آن در فهم و درک مقایسه کرد.

نتیجه گیری

فهمیدن و دانستن زبان اصلی قرآن (عربی) کمکی به اسلام گریزی و فرار از دام قرآن نمی کند. اگر پیش نیازهایی مانند کنار گذاردن اندیشه جزمیت، خردگرایی، پذیرفتن حقیقت، نداشتن تعصب و کمی هوش و حافظه وجود نداشته باشند، خواندن قرآن به هر لحن و زبانی، با خواندن آن به زبان های دیگر هیچ تفاوتی ندارد. اعراب تنها در یک زمینه با سایر ملل در این مورد تفاوت دارند و آن، اینست که طبیعتا آنها باید دستور زبان قرآن را درک کنند و اشکالات آن را دریابند، ولی این مهم در قرآن و عربی امروز به طور عام روی نمی دهد.

نکته آخر اینکه همه دلایل گفته شده، در عرض و دوشادوش هم پاسخ پرسش اصلی این نوشتار هستند. هیچ کدام از این نکات نسبت به دیگری اولویت خاصی ندارند.

پانویس
  1. ر.ج "قرآن اشکالی ندارد"
  2. ر.ج نوشتاری با فرنام "غلط های املایی و تناقضات در قرآن" در "دانشنامه رشد"
  3. ر.ج "شصت مورد از دشواری ها و تناقضات قرآن"، "یازده مورد از تناقضات و اشکالات درونی تازینامه"، "تناقض گویی های قرآن"، "سوالات عجیب قرآن"، "استدلال های ضعیف در قرآن"، "آیات جنایی قرآن"، "آیات برده داری قرآن"، "آیات بی عدالتی و فساد الهی قرآن"، "زن در تازینامه"، زن ستیزی در قرآن"
  4. ر.ج نوشتاری با فرنام "زنان عربستان سعوی از تبعیض نگرانند" در تارنمای "القدس"
  5. http://www.sarmayeh.net/ShowNews.php?44762
  6. ویدئوی یک روحانی مصری که با توجه به قرآن استدلال به آشتی ناپذیری اسلام با یهودیان می کند
  7. ر.ج "23 سال"، علی دشتی
  8. همان
  9. صحیح البخاری، كتاب الحج، باب: تقبیل الحجر، حدیث شماره 1532 – نسخه عربی
  10. مرور شده در 2 سپتامبر 2009 http://en.wikipedia.org/wiki/IQ_and_the_wealth_of_nations#National_IQ_estimates
  11. ویدئوی گفتگوی تلویزیونی یک ملحد کویتی
  12. ویکی‏نبشته: قانون اساسی مشروطه
  13. برای اطلاعات بیشتر ر.ج "زبان عربی دیروز و امروز" در پایگاه اینترنتی "فصلنامه حوزه و دانشگاه"

سه‌شنبه، شهریور ۱۰

بار اثبات وجود یا عدم وجود خدا بر دوش کیست؟




این شمایید که باید اثبات کنید خدا وجود نداره



درود بر شما؛

چه کسی باید ثابت کند که با رجوع به دلایل و استدلالات، خدا بالاخره وجود دارد یا ندارد؟ خداباور یا بیخدا؟ اگر شما خداباور باشید که پاسختان بیخدا است ولی چه دلیلی برای این دارید؟ آیا باور خدا آنقدر روشن و واضح است که اثبات نبودش باید با استدلال و دلیل باشد؟ آیا خدا به صورت پیش فرض وجود دارد و این امر مانند روز روشن است؟

میدانیم استدلالات و برهان‏هایی برای خداباوری و به نفع آن وجود دارد. بیایید فرض کنیم همه اینها نادرست باشند و رد شده باشند (دست کم فرض این مطلب که ممکن است؟). پس از این، در موضعی قرار می‏گیریم که هیچ دلیل قانع کننده و منطقی برای وجود خدا نداریم. تکلیف چیست؟ هم اکنون خودتان پاسخی بدهید و این پاسخ را در ذهن داشته باشید تا در انتهای این نوشتار راجع به آن فکر کنید.


برگردیم به موضعی که دلیلی برای خدا در آن نبود. 3 گزینه ممکن است:
  1. همچنان با ایمان به خدا زندگی کنیم.
  2. موضع ندانمگرایی بگیریم و بی خیال موضوع شویم.
  3. موضع بیخدایی بگیریم و وجود او را رد کنیم تا روزی که خلافش ثابت شود.
گزینه نخست که عقلن حرام است! یعنی کسی که عقل سالمی در سر داشته باشد، همچنین مشی فکری را برنمیگزیند. وقتی دلیلی به سود چیزی نداریم، عقلانی و خردمندانه نیست که آن را باور کنیم (شما که جزو این دسته نیستید؟).

ولی دو گزینه دیگر با خرد جور هستند و دور از ذهن نیستند. در واقع بعید نیست اگر دلیلی برای چیزی نداریم، نسبت به آن چیز ندانمگرا یا لاادری باشیم. همینطور در مورد موضع بیخدایی. ولی من می‏خواهم نشان بدهم که موضع ندانمگرایی در این مورد نادرست است و باید بیخدایی را انتخاب کرد.


برای این منظور بخشی از کتاب «پندار خدا» نوشته «ریچارد داوکینز» را انتخاب کرده‏ام که نوشتاری را از «برتراند راسل» فیلسوف و ریاضی‏دان بیخدا بیان میکند:
بسياری از سخت کيشان چنان سخن می گويند که انگار وظيفه ی ردّ جزميات قديمی بر عهده‏ی شکاکان است. اين مسلماً اشتباه است. اگر من ادعا کنم که بين زمين و مريخ يک قوری چينی هست که در مداری بيضوی به دور خورشيد می‏گردد، هيچ کس نخواهد توانست حرفم را رد کند، البته به شرطی که احتياطاً بيافزايم که اين قوری چنان کوچک است که حتی با قوی ترين تلسکوپ ها هم ديده نمی‏شود. اما اگر بگويم که چون کسی نمی تواند ادعايم را رد کند، پس عقل هيچ بشری نبايد در صحت آن شک کند، آن وقت مردم حق دارند فکر کنند که چرند می گويم. اما اگر کتب باستانی بر وجود آن قوری صحه گذاشته بودند، و هر يکشنبه آن را به عنوان حقيقتی مقدس تعليم داده بودند، و در مدرسه به خورد بچه ها داده بودند، درنگ در باور بدان مدعا نشانگر انحراف قلمداد می شد و شکاک را در عصر روشنگری محتاج روان درمانی و در اعصار پيش تر محتاج تفتيش عقايد می‏نمود.
در واقع، فرض وجود این قوری سماوی فرضی نابخردانه است. چرا که دلیلی برای آن نداریم. ولی وجود آن منطقن «ممکن» است. ولی چه امکانی؟ ما در عمل، عدم وجود این قوری را  ملاک قرار می‏دهیم. مثلن تصور نمی‏کنیم اگر قرار باشد به فرض ماهواره‏ای اکتشافی به سوی مریخ ارسال کنیم، ممکن است به این قوری برخورد کند!

درباره خدا و باور به او هم همینطور است. اگر همه دلایل خداباوران رد بشود، اگرچه منطقن ممکن است دلیلی برای وجود او باشد که یافت نشده است و اصلن او وجود داشته باشد، ولی در عمل ما بیخدا خواهیم بود. یک بیخدایی ضعیف که این ایده را به این جهت انتخاب کرده است که دلیلی برای وجود خدا ندارد. ولی همچنان شکاک است و منتظر. البته نه منتظر ظهور، بلکه منتظر ارائه دلیل و مدرک به سود هر یک از دو باور.

در مورد همه ادعاها میتوان این موضع را گرفت. خصوصن در مورد ادعاهایی که خارج از روال عادی و نرم زندگی باشند. مثلن اگر کسی ادعا کند که به زندگی گذشته خود رفته است و یک رویداد را در آن تغییر داده است، هر چقدر هم که احتمال رویداد این اتفاق صفر نباشد (یعنی ممکن باشد)، ولی به آن جهت که این مساله خارج از روند و شیوه عادی و معمول زندگی و طبیعت است، مورد قبول واقع نمی‏شود و نسبت به آن بی اعتقاد می‏شویم.


ولی در مورد خدا برخی دلایل و استدلالات وجود دارند که ثابت میکنند خدا وجود ندارد. فرد پس از رد دلایل  خداباوری، با این استدلالات مواجه می‏شود. در این حالت، موضع بیخدایی قوی می‏شود. یعنی احتمال وجود نداشتن خدا، نه 100 درصد بلکه بسیار بالا خواهد بود. از آن جهت 100 درصد نیست که همواره ضن این می‏رود که نکند دلیلی و توجیهی و پاسخی باشد که نشان دهد خدایی هست.

در واقع، بیخدایی 100 درصد به قول ریچارد داوکینز، یک نوع ایمان است ولی از یک سوی دیگر قضیه. فرد باورمندی که می‏گوید 100 خدا وجود دارد، با فرد بی اعتقادی که میگوید 100 خدا وجود ندارد، هیچ تفاوتی ندارند. تنها روبروی همدیگر قرار دارند. ما همواره گمان می‏بریم که ممکن است دلیلی له یا علیه خدا شناخته شود. درست همانند علم. قوانین علم هم هیچگاه ثابت، 100 درصدی و پایدار نیستند. یک نظریه یا برداشت علمی، همواره در چالش آزمونها و اکتشافات نو قرار دارد و به مرور زمان پوست می‏اندازد، نو می‏شود و بهبود می‏یابد. در واقع فرق علم و دین همین است که علم نو می‏شود ولی دین ثابت و بدون تغییر باقی می‏ماند. بحث در مورد علم و چگونگی رشد علم مربوط به شاخه‏ای از فلسفه به نام «فلسفه علم» است که آن را به زمان دیگری موکول می‏کنیم. می‏توانید در همین تارنگار آن را پی‏گیری کنید.

بنابر این با توجه به نکاتی که گفته شد، می‏شود نتیجه گرفت تنها رد دلایل خداباوری برای رسیدن به «بیخدایی» کافی است ولی آوردن دلایل بیخدایی و برهان‏های آن، این اندیشه را قوی‏تر و محکم‏تر می‏کند؛ چرا که خداباور باید علاوه بر آوردن دلایل برای خدا، به رد دلایل علیه آن هم بپردازد. البته ناگفته نماند که درمورد موضع خداباوری قوی هم همین امر صادق است. فرد باید نخست دلایل خداباوری را رد کند، سپس دلایل ضد خدا را بیاورد.

با رسیدن به پایان این نوشتار، طبیعتن شمای خواننده باید چیزی را در ذهن خود شکل داده باشید. انتظار می‏رود اکنون بتوانید پاسخی به پرسش نخست بدهید. شاید اصلن آن پرسش را فراموش کرده‏اید! بنابر این بار دیگر می‏پرسیم:
بار اثبات وجود یا عدم وجود خدا بر دوش کیست؟ خداباور یا بیخدا؟
پاسخ شما اکنون چیست؟ آن را با پاسخی که در آغاز نوشتار داشتید مقایسه کنید. آیا همان است یا فرق دارند؟ چرا؟ پاسختان را در بخش «دیدگاه‏» برای من هم بیان کنید.

پاینده باشید.

برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

دوشنبه، مرداد ۲۶

معرفی یک برگه



تازش اسلام به ایران - کاری از تارنمای زندیق


با درود؛


تارنمای زندیق اخیرن یک برگه درباره تازش اسلام به ایران تهیه کرده است که در این نوشتار آن را معرفی میکنم.


این برگه، حاوی اطلاعات و داده های خوب تاریخی درباره تازش اعراب صدر اسلام به ایران است که به صورت یکجا از منابع گوناگون گردآوری شده است. برگه تازش، با محوریت نقاط و شهرها، جنبش ها و جنگ ها اطلاعات تاریخی را در خود جای داده است.


خواندن این برگه برای کسانیکه معتقدند اسلام با آرامش و میل ایرانیان در این سرزمین گشترده شده و نیز کسانیکه چنین گمانی دارند بسیار مفید است.

مثلن اگر شما خواستار تحقیق درباره مقاومت و نحوه مقابله ایرانیان یک ناحیه به خصوص (مثلن گیلان) باشید، کافی است بر روی نقطه گیلان در نقشه، یا نام گیلان در لیست شهرها کلیک کنید تا اطلاعات نشان داده شوند. برای این مثال به خصوص، در تاریخ نوشتن این سطور، نتیجه از قرار زیر است.
مردم گيلان و طبرستان و ديلمستان حدود 250 سال در برابر سپاهيان اسلام پايداری
کردند. در زمان عثمان، برای فتح طبرستان تلاش بسيار گرديد و سعيدبن عاص بدستور
عثمان بسوی طبرستان روانه شد... در اين هجوم، امام حسن و امام حسين (فرزندان حضرت علی) نيز با سعيد بن عاص همراه بودند، اما اعراب هيچگاه نتوانستند حاکميت خود را بر نواحی گيلان و طبرستان برقرار نمايند، بطوريکه اعراب اين نواحی را "ثَغَر"
میخواندند و "ثَغَر" در نزد مسلمانان عرب، مرزی بود که شهرهای آنان را از ولايات
"اهل کُفر" جدا میساخت. در ضربالمثلهای عرب نيز از مردم گيل و ديلم بعنوان "دشمنان
اسلام" ياد شده است. ( نگاه کنيد به: مختصر البُلدان، ابن فقيه، ص 152؛ فتوح
البلدان، ص 183؛ تاريخ طبری، ج5، ص 2116؛ اسلامشناسی، علی ميرفطروس، صص92–94.) ملاحظاتی در تاریخ ایران، اسلام و اسلام راستین.علی میرفطروس. آلمان. چاپ اول-1998. ص:74.پس از مرگ یزدگرد در سال 651 میلادی (31 هجری) استقلال ایران عملا پایان یافت، ولی مردم آزادیخواه ایران یکباره تسلیم نشدند و همینکه به دورویی و طمع ورزی و کذب مواعید اعراب پی بردند، تصمیم به مقاومت گرفتند. مردم آزادی دوست طبرستان، دیلم و گیلان در مقابل فاتحان عرب لجوجانه پایداری کردند و حتی نواحی کوهستانی این خطه هیچگاه به دست اعراب نیفتاد. تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. تهران. انتشارات امیرکبیر. چاپ2. جلد2 . ص:113.



همچنین چنانچه پیشنهاد اطلاعات جدیدی در باره هر نقطه یا جنگ یا جنبش دارید، میتوانید آن را در همان برگ مربوط پیشنهاد کنید تا توسط مدیر تارنما بررسی گردد. نکته مهم در باره داده های تاریخی، منبع آنهاست. منبع را فراموش نکنید.


من به عنوان عضوی از این پروژه که به همت و ابتکار آرش بیخدا تهیه و انجام شد بسیار خوشحال و مسرورم که اینچنین کاری را در زندیق انجام داده ایم. اطمینان دارم که این برگه، به عنوان منبع مناسب و خوبی برای کسانیکه قصد تحقیق درباره حمله وحشیانه اعراب به ایران یا موضوعات مشابه دارند، کاربرد خواهد داشت.

آدرس برگه تازش اسلام به ایران

http://zandiq.com/special/attack/


بدرود


برای بحث و بررسی به دفترچه دات کام بپیوندید.

جمعه، مرداد ۹

آیا خدا می‏تواند سنگی خلق کند که نتواند آن را بلند کند؟



آیا خدا می‏تواند سنگی خلق کند که نتواند آن را بلند کند؟



با درود؛
حتمن این پرسش را شنیده‏اید. آیا پاسخ آن را نیز شنیده‏اید و می‏دانید؟ به نظر شما پاسخ چیست؟ هم اکنون کمی درباره‏ی آن فکر کنید و سعی کنید پاسخ آن را بدهید. من در نوشتار پیش رو تلاش می‏کنم نشان دهم که این پرسش اساسن پرسشی نادرست و غلط است، پس پاسخی برای آن وجود ندارد. اینکه چرا یک پرسش نادرست جواب ندارد گمان نمیکنم جای بحث داشته باشد. ولی برای روشن شدن مطلب فکر کنید کسی از شما بپرسد اگر زمین گرد است پس چرا رهبر ایران خامنه‏ای است؟ آیا کسی مجبور است به این پرسش پاسخ دهد؟ خیر این پرسش پرسشی نادرست است و پاسخ به یک پرسش نادرست ممکن نیست.


برگردیم به بحث خودمان. چرا این پرسش نادرست است؟ در این پرسش مفعول یک سنگ است. ولی نه یک سنگ معمولی، بلکه سنگی با یک ویژگی خاص. "سنگی که نتوان آن را بلند کرد". خاص بودنش کجاست؟ در غیر قابل بلند کردنش است. حتا سنگی به بزرگی کره‏ی زمین یا به بزرگی همه‏ی کرات جهان را هم می‏شود بلند کرد. چطور؟ با یک نیروی فرضی کافی.


ولی کمی این گزاره را تخصصی‏تر و منطقی تر بررسی کنیم. سنگ یکی از ویژگی‏هایش "بلند کردنی" بودنش است. پس بیایید به جای واژه‏ی سنگ، از گروه واژه‏ی "چیزی بلند کردنی" استفاده کنیم. گزاره چنین می‏شود: "آیا خدا می‏تواند چیزی بلند کردنی خلق کند که نتواند آن را بلند کند؟"

اگر با منطق آشنایی داشته باشید که زودتر از این اشکال را فهمیده‏اید. اگر هم نه که با کمی راهنمایی می‏فهمید. "بلند نکردن چیزی بلند کردنی" دارای اشکال است. این گزاره پارادکس دارد و اصطلاحن متناقض نما است. یعنی چیزی بلند کردنی وجود دارد که نمی‏توان آن را بلند کرد. خب می‏دانیم که چیزی که درون خود تناقض داشته باشد، بهره مند از صفت "وجود" نخواهد شد. پس یک چنین چیزی وجود نخواهد داشت که حال خدای فرضی بتواند آن را بلند کند یا نکند.

اشکال دیگری که مطرح است اینست که در این موضوع، شخص پرسشگر مشغول مباحثه با یک خداباور است. از پیش، خدای او را پذیرفته است و اکنون با وجود پذیرش این خدا، سعی می‏کند نشان دهد که خدای فرضی دارای تناقض در وجود خود است و لذا وجود ندارد (برهان خلف). بدین شکل:


  1. یک خدای قادر مطلق وجود دارد.
  2. یک خدای خالق مطلق وجود دارد.
  3. خدای خالق و قادر مطلق می‏تواند خلق کند (نتیجه از 1و.2)
  4. خدای خالق و قادر مطلق باید بتواند هر چیزی را خلق کند (بسط .3)
  5. آیا خدا می‏تواند سنگی خلق کند که نتواند آن را بلند کند؟




بند پنجم از این استدلال پرسشی است که راه فرار برای خداباور نمی‏گذارد و او را در مخمصه می‏اندازد. چرا که اگر پاسخ بله باشد، خداوندش ناتوان می‏شود و صفت قادر مطلق از او سلب خواهد شد که نتوانسته سنگ را بلند کند. اگر پاسخ خیر باشد خدای فرضی باز هم ناتوان است و اینبار صفت خالق مطلق بودن او سلب شده است. ولی آیا این درست است؟

همانطور که گفتم، پرسشگر با یک خداباور در حال مباحثه است و برای پیشرفت استدلال خود، مجبور است فرضیات او را بپذیرد و سپس به گونه‏ای نشان دهد که این فرضیات با منطق جور نیست. ولی یکی از فرضیاتی که در بطن این استدلال نهان است و راه را برای خدا باور باز می‏کند اینست که "اراده‏ی خدای او به کارهای منطقی تعلق می‏گیرد". یعنی خلق کردن یک سنگ غیر قابل بلند کردن یک کار غیر منطقی و در واقع یک "محال منطقی" است. پس نیازی نیست خدای او بتواند این کار را انجام دهد. بر این پایه، بند سوم این استدلال یک ویرایش می‏خواهد و اینطور دگرگون می‏شود: "خدای خالق و قادر مطلق باید بتواند هر چیزی را که منطقی باشد خلق کند."

به نظر درست هم می‏آید. یک کار اگر از نظر منطقی محال باشد، سر زدن آن از سوی هیچ موجودی، حتا خدای فرضی ممکن نیست. مثلن ساختن آینه‏ای که آینه نباشد. یا خلق موجودی که موجود نباشد، یا روزی که روز نباشد. پس اگر این خدا نتواند چنین کاری بکند، برای ما امتیازی نیست. بلکه به وارون اگر خدای فرضی می‏توانست یک کار غیر منطقی و محال منطقی را انجام دهد، آنگاه راه برای اعتراض و فریاد زدن ما بی‏خدایان باز بود. خدای فرضی اگر کاری غیر منطقی بکند، دیگر خدا نیست، چرا که از راه منطق و خرد دور شده است و در حالی با دیگر صفات او مانند علیم بودنش در تضاد است. پس خداباور می‏تواند علیم و خردمند بودن او را هم اضافه کند و آنگاه از پرسشگر بخواهد که ادامه دهد.

بنابر این، پرسش مذکور نادرست است و روشن است که به یک پرسش نادرست نمیتوان پاسخ داد و باید نادرستی آن را گوشزد کرد و در انتظار پرسشی درست نشست.

بدرود.

برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

پنجشنبه، مرداد ۱

جمهوری اسلامی مریض



ساختار بیمار نظام ولایت مطلقه



با درود؛

جمهوری اسلامی نظامی شخص محور است که بر پایه اتکا به ایدئولوژی دین، بر مردم حکمرانی می‏کند و در طول تاریخ کوتاه و خفت بار خود نشان داده است که کوچکترین احترامی به اصول پایه‏ی دموکراسی و لیبرالیسم نمی‏گذارد. سخنان سال گذشته‏ی آیت الله مصباح یزدی از مراجع با نفوذ و تندوروی نظام مبنی بر مورد نظر نبودن جمهوری در برپایی این نظام توسط آیت الله خمینی ملعون، مهر تاییدی بر این گفتار است. ایشان در نظر دارند به طور تئوریک، پایه‏های همین جمهوریت مریض و ناقص نظام را اکنون پس از سی سال سست و ناپابرجا کنند. نظر ایشان مبنی بر شرعی بودن حکومت اسلامی که حاکم آن جانشین امام زمان، مهدی موهوم است، نشانه‏ای خطرناک از خطر عقب گرد و بازگشت به اصول 14 قرن پیش دارد و باید به هر راه ممکن و با هر وسیله، جلوی چنین سخنانی گرفته شود. ما مردم نباید به آدمخواران و آدم کشان دین فروشی مانند او، خامنه‏ای، رفسنجانی، احمد خاتمی و ... پروانه دهیم چنین بی پروا از به تاراج بردن حقوق غیر قابل انکار ملت در برابر حکومت بهره ببرند. ولی در عین حال هم هوشیاریم که همین نظام آلوده و مریض کنونی هم عاری از اشکال و راه‏هایی برای بردن و خوردن حق مردم نیست.

در تالار گفتمان گفتگو دات کام، من چند وقت پیش جستاری گشودم که در آن به کمک دوستان، چارت سازمانی نظام ج.ا را بسازیم. در کنار این، یک نمودار دیگر هم ساخته شد که نام نمودار "فرآیند انتخاب و انتصاب" را بر آن نهادیم. این نمودار برای بررسی و تحلیل ساختار نظام تا حدودی مطلوب است و نکاتی را می‏توان از آن فهمید. از جمله مریض بودن این نظام و اینکه در پایه و اصل، این نظام اصلن دموکرات نیست تا اصلاح طلبان بخواهند به زور و با پاشنه کش، دموکرات بودن آن را جا بیاندازند.

در این نمودار دو دور مشاهده می‏شود که نشان از غلط بودن و ضد دموکراتیک بودن نظام دارد. یک دور اینست که رهبر با اختیارات عجیب و غیر قابل پذیرش خود، 6 تن از فقهای شورای نگهبان را بر می‏گزیند و آن‏ها هم بر کار انتخابات نظارت دارند و کاندیداها را دست چین می‏کنند تا در 3 مورد انتخابات غیر دموکراتیک، مانند مترسک رای بیاورند و به نظام خدمت کنند. یکی از این انتخابات، انتخابات مجلس خبرگان رهبری است. خود این مجلس بر رهبر و اعمال او نظارت دارد (البته تا به حال که چیزی جز تعارف و تعریف و تمجید چیزی از این مجلس فسیل پرور ندیدیم)، رهبر را انتخاب و یا عزل نمی‏کند (بخوانید می‏کند)، و رهبر مجددن فقهای شورای نگهبان را و این دور تا ابد ادامه دارد. نمودار زیر نشان دهنده‏ی این ادعاست، به مسیر قرمز نگاه کنید:


در دور دیگری که مشاهده می‏شود (فرتور زیر)، رهبر رییس قوه‏ی قضاییه را انتخاب می‏کند، وی 6 تن از حقوقدانان شورای نگهبان را به مجلس شورای اسلامی برای رای گیری معرفی می‏کند، مجلس شورای فرمایشی که خود قبلن از فیلتر شورای نگهبان و رهبری عبور کرده است، به این کاندیداها رای می‏دهد چرا که این کاندیداها با نظر رهبر انتخاب می‏شوند، خود این 6 تن در شورای نگهبان مجددن کاندیداهای مجلس خبرگان را می‏چینند و دوباره مجلس خبرگان، رهبر را کار ندارد! عجب نظام پیشرفته‏ای شد در سایه‏ی اصل مترقی ولایت فقیه.


ممکن است کسی بگوید خود رهبر برگزیده‏ی غیر مستقیم مردم است، ولی کدام برگزیده‏ای برای تمام عمر سر پست خود می‏ماند؟ یکی از اصول دموکراسی، مادام العمر نبودن پست‏هاست. یک شبهه دیگر می‏تواند اینگونه مطرح شود که رهبر تنها 6 تن از اعضای شورای نگهبان را بر می‏گزیند و 6 تن حقوقدانان را رییس قوه‏ی قضاییه انتخاب می‏کند. ولی این هم به نوعی انتخاب غیر مستقیم است، درست همانند انتخاب غیر مستقیم رهبر که ذوب شدگان در ولایت از آن پاسداری و طرفداری می‏کنند. تازه اوضاع وقتی بدتر می‏شود که بدانیم رییس قوه‏ی قضاییه برای معرفی این حقوقدانان، از رهبر هم چراغ سبز می‏گیرد! پس به نوعی می‏شود گفت کلیه‏ی 12 عضو شورای نگهبان انتخابی رهبر هستند.

اینست که این نظام مریض و بیمار است و هر کاریش بکنیم درست نمی‏شود مگر اینکه ساختار آن را به هم بریزیم و آن را از پایه ویران کنیم تا اثری ازش باقی نماند. این بیماری را کسانی که در سال 58 به پای صندوق رایرفتند تایید کردند و آنها هستند که باید جوابگوی بلای آمده بر سر ما باشند، ولی این سخنان این چنین فایده‏ای ندارد. ما خودمانیم که باید این نظام را سرنگون کنیم؛ آن هم نه بوسیله‏ی شعار و اعتصاب و انقلاب مخملی و این دست بچه بازی‏ها. تنها بوسیله‏ی جنگ و دعوای خیابانی و درگیری و خونریزی و گلوله در کردن. در آینده درباره‏ی این موضوع مطلبی خواهم نوشت.

بدرود.

برای بحث وبررسی به گفتگو دات کام بپیوندید


فعالیت در توییتر

بازار وبلاگ نویسی مانند گذشته دیگر داغ نیست. کسانی که وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکردند امروز بیشتر در توییتر فعال هستند. من هم برای کمک و ا...