شنبه، آذر ۲

برهان شر، بخش نخست

شرح و تفسیر برهان شر

با درود؛
پس از آوردن دو مورد از مهمترین دلایل اعتقاد عوام به خدا و رد آنها، اینک بد نیست نگاهی ساده به یکی از دلایل قدیمی و مهم رد اثبات خدا داشته باشیم. توضیح آنکه مابقی براهین اثبات وجود خدا نیز همگی قابل رد شدن هستند اما بنده به دلیل کم اهمیت و ضعیف بودن آنها و اینکه همگی شهودی هستند و از درجه اعتبار پایین تری نسبت به براهین عقلی یا منطقی برخوردارند، ترجیح می دهم آنها را مورد بحث قرار ندهم و بروم به سراغ دلایل بی اعتقادی به خدا.


مقدمه:

برهان شر یکی از قدیمی ترین برهان هاست پیرامون خداشناسی. فیلسوف معروف" اپیکروس" که در 350 سال قبل از میلاد می زیست آن را چنین بیان کرد:
یا خدا می خواهد شر را ازمیان بردارد اما نمی تواند؛ پس او ناتوان است.
یا اینکه می تواند اما نمی خواهد؛ پس او شرور و نابه کار است.



یا اینکه هم نمی تواند هم نمی خواهد؛ پس او هم ناتوان و هم شرور است.
اما اگر هم می تواند و هم می خواهد پس چرا در جهان شر وجود دارد؟

این برهان از جمله براهین شهودی ست. اما با این حال یک برهان قوی و محکم در رد وجود خدا حساب می شود. برهان شر سعی می کند نشان دهد که دنیای ما با دنیایی که یک موجود خوب مطلق و توانای مطلق و دانای مطلق پدید آورده باشد فاصله دارد.
در این جهان سالانه تعداد بسیاری در تصادفات، زلزله، بیماری های مرگ بار کشته می شوند. در آن جنگ، ترور شکنجه ویروس های واگیردار، تولد بسیاری کودکان ناقص الخلقه، دیوانگی، دوجنسیتی، دوقلو های متصل، انسان های شرور و بد ذات، طوفان آتشفشان، برخورد اجرام آسمانی، گرسنگی، فقر و بسیار بسیار اتفاقات حزن انگیز و غم انگیز دیگر رخ میدهد. با این حال، آیا این دنیا را همان خدایی که پیشتر تعریف کردیم ساخته است؟
فرتورهای زیر را ملاحظه کنید، اولی را "کوین کارتر" از یک کودک سودانی در حال مرگ گرفته که یک لاشخور منتظر مرگ او نشسته است؛ این عکس جایزه بهترین عکس سال را دریافت کرد اما آقای کارتر پس از دریافت این جایزه از فرط افسردگی خودکشی کرد! آیا کارتر از خدا مهربان تر و دل نازک تر و دلسوزتر نیست؟ اگر شما خدا بودید چه می کردید؟ دومی هم از کشته شدگان هولوکاست در آلمان نازی هستند که در گورهای دسته جمعی چال شده اند.


شرح کامل برهان:





با استفاده از برهان خلف، ابتدا عکس حکم درست فرض می شود و سپس با رسیدن به تناقض نشان داده می شود که فرض اولیه غلط و حکم درست است.





- وجود شر و وجود خدا توامان ممکن نیست؛ خدا هست، شر می بایست نباشد؛
- در دنیا شر وجود دارد؛
- پس خدا وجود ندارد.




اگر دو فرض اول درست باشد، نتیجه نیز درست خواهد بود. پس به سراغ بررسی فرایض اول و دوم می رویم.





فرض دوم بسیار بدیهی و محرز است. به نظر نمی آید کسی باشد که آن را قبول نکند. تعدادی از شرهای دنیایی را در بند ششم نام بردیم. مشخصن، منظور از شر همان "شر طبیعی" یعنی چیزی که موجب "رنج یا مرگ زودرس" می شود است. نوع دیگر شر، "شر مصنوعی" ست که علتی فاعلی دارد. مانند شکنجه یا ترور. ملاک ما بیشتر شر طبیعی است.




پس می ماند فرض نخست. "آیا وجود خدا با وجود شر در تناقض است؟" بسیاری فلاسفه معتقدند اگر دو چیز ضد یکدیگر باشند و یکی به مقدار بی نهایت موجود باشد، اثری از دیگری باقی نمی ماند. پس اگر خدا "خیر بی نهایت" باشد، شر وجود نخواهد داشت. به همین سادگی فرض اول نیز ثابت می شود. اما برای کسانی که موشکافی می کنند و بعضی که عادت به پیچیده کردن مسایل دارند می بایست بیشتر توضیح داد.





پس با آوردن اثبات و استدلال قوی تری برای فرض نخست، کل برهان را ثابت می کنیم. برای این کار استدلال دومی در درون استدلال اولیه وارد می کنیم.





  1. یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.
  2. یک موجود قدیر قدرت جلوگیری از تمامی شرها را دارد.
  3. موجودی که قدیر، علیم، حاضر در همه جا، ابدی و ازلی و خالق هر چیزی جز خود است می تواند جلوی تمامی شرها را بگیرد.
  4. خدا بنابر تعریفش: قدیر، علیم، حاضر در همه جا، ابدی و ازلی و خالق هر چیزی جز خود است.
  5. اگر خدا وجود داشته باشد، نمی بایست شری در جهان وجود داشته باشد.
  6. در جهان شر وجود دارد پس خدا وجود ندارد.





بند پنجم برابر با بند اول از استدلال قبلی ست. یعنی اگر 4 بند اول این استدلال صحیح باشد، بند پنجم آن نیز صحیح خواهد بود و سپس می توان به بند ششم یا حکم رسید. چهار بند دوم تا پنجم به راحتی قابل اثبات و یا بدیهی هستند. به طوری که:





یک موجود قدیر می تواند همه کارها را انجام دهد. قطعن جلوگیری از شر هم یک کار است. خداوند کامل است. کمال او به این معنی ست که خدا اگر ویژگی یا صفتی را دارد، آن را در حد نهایتش دارد. پس اگر بتواند یک کار را بکند، می تواند همه کارها را بکند. لذا فرض دوم صحیح است.





برای جلوگیری از وقوع شر، می بایست در محل وقوع حضور یافت یا قدرت خود را در آنجا بکار گرفت، همچنین باید از وقوع آن اطلاع یافت. خداوند با داشتن ویژگی های حاضر بودن در همه جا، علیم بودن و قدیر بودن، این توانایی را دارد. حضور خدا به معنی حضور فیزیکی نیست. بلکه همانطور که گفته شد به معنی بکار گرفتن قدرت او در آن محل است. پس فرض سوم هم درست است.




فرض چهارم تعریفی فلسفی از خداست که مورد قبول فلاسفه دینی است. اگر موجودی تنها یکی از ویژگی های فرض چهارم را نداشته باشد یا ناقص داشته باشد، او قطعن خدا نیست.




پس برای اثبات فرض پنجم و نتیجه استدلال، کافی ست فرض اول را بررسی کنیم. آیا یک موجود اخلاقمدار و نیک ، بنابر تعریف خوب بودن باید لزومن جلوی تمامی شرهایی را که بتواند بگیرد؟





شرایط زیر را در نظر بگیرید: شخصی با اصلحه ای قصد کشتن انسان بی گناهی را دارد. شما اطمینان دارید که با دخالتتان می توانید بدون آسیب دیدن خود، از این کار جلوگیری کنید. در این حال، اخلاقی ترین کار کدام است؟ جلوگیری یا اجازه وقوع؟ به نظر می رسد که اگر کسی دومی را انتخاب کند درست است اگر به نیک بودن او اعتراض کنیم و او را شرور بدانیم. چرا که حتی چنین شخصی را می شود شریک جرم دانست.





یا کسی شرایط را طوری محیا کند که شری اتفاق بیفتد. مثلن حالتی که با ورود شخصی به داخل اتاقی، وی به داخل چاه عمیقی بیفتد و آسیب ببیند. یا مین گذاری یک معبر عبور پیاده. آیا این کار دقیقا ارتکاب جرم نیست؟





اگر شما فرض نخست استدلال جدید را قبول دارید مساله تمام است و شما به برهان شر اعتقاد دارید. اما برای موشکافی بیشتر و پاسخ به برخی پرسشها این سوال را مطرح می کنیم که آیا اگر هر کسی جلوی هر شری را نگیرد، می توان به نیک بودنش اعتراض کرد؟





مثلن جراحی که قبل از عمل، به بیمار خود آمپول می زند و او را جراحی می کند. از طرفی آثار هر عمل جراحی مدتی باقی ست. آیا این جراح شرور است؟ یا پدر و مادری که برای آشنایی فرزند خود با آتش و شناختن آن، اجازه می دهند به صورت کنترل شده ای دست کودکشان یکبار با آتش بسوزد. این پدر و مادر شرور هستند؟ یا فرمانده ای که برای آماده نگهداشتن سربازانش آن ها را با تمرینات و کارهای سخت ورزیده می کند و مقداری شر به آنها تحمیل می کند. او چطور؟ شرور است؟





آشکار است که برخی از شرها مثل سه مورد بالا، نه تنها بد نیستند بلکه خوب و مفید هم هستند. حتا می شود گفت یک پدر و مادر خوب چنین کنترل شده این مقدار شر را به کودکشان تحمیل می کنند. پس اگر شری برای جلوگیری از وقوع شر بزرگتری، یا مثل مثال فرمانده و سرباز، برای نیل به خیری مفید حادث شود، خوب و پذیرفته شده است. و لذا بوجود آورنده آن شر شرور و نابه کار نیست.





این مساله باعث می شود به فرض نخست استدلال جدید شک کنیم. فلاسفه شکلی کامل از اخلاقمدار بودن و نیک بودن را ارایه می کنند:





یک موجود نیک و اخلاقمدار مانند P میتواند اجازه وجود شرّی مانند E را بدهد تنها و تنها در صورتی که یکی از قضیه های دو گانه زیر یا هردو آنها در مورد آن صدق کنند:
یک- اگر E برای رسیدن به خیری بزرگتر ضرورت داشته باشد.
دو- اگر وقوع E برای جلوگیری از شرّی بزرگتر از E ضرورت داشته باشد.





شری که در تعریف بالا صدق کند شر اخلاقی نام دارد. در غیر اینصورت آن را شر غیر اخلاقی می گوییم.





پس برای درستی برهان شر، باید تغییری در فرض اول برهان جدید وارد کنیم. فرض اول می گفت: یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.





برای همخوان کردن این فرض با تعریف جدید از اخلاقمداری، آن را به این شکل تغییر می دهیم: یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهای غیر اخلاقی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.





پس فرض پنجم هم که نتیجه چهار فرض قبلی ست دچار تغییر می شود: اگر خدا وجود داشته باشد، نمی بایست شری غیر اخلاقی در جهان وجود داشته باشد.





حال فرض ششم یا حکم نیز اینگونه می شود: در جهان شر غیر اخلاقی وجود دارد، پس خدا وجود ندارد.





بنابر این، با تغییرات حاصل در استدلال دوم، در استدلال نخست نیز تغییراتی حاصل می شود:





- وجود شر غیر اخلاقی و وجود خدا توامان ممکن نیست؛ خدا هست، شر غیر اخلاقی می بایست نباشد؛
- در دنیا شر غیر اخلاقی وجود دارد؛
- پس خدا وجود ندارد.





پس مساله از بحث پیرامون "شر" به "شر غیراخلاقی" تغییر یافت. خداباور باید ثابت کند که تمامی شرها اخلاقی هستند. و خداناباور کافی ست تنها یک شر غیر اخلاقی نام ببرد تا از آن با توجه به استدلال تصحیح شده اول، عدم وجود خدا را ثابت کرده باشد.





می توان شرهای غیر اخلاقی زیادی را نام برد. مثلن واقعه هولوکاست که یکی از فاجعه بارترین وقایع تاریخ است. چرا خداوند شرایط را طوری محیا نکرد که هولوکاست رخ ندهد؟ چرا خداوند هنگامی که یهودیان، کولی ها، رنگین پوستان، معلولین، همجنس گرایان و ... در اردوگاه های نازی های نژاد پرست زندانی بودند به نظاره نشست تا اکنون شریک جرم تلقی شود و از طرف مدافعان برهان شر مورد حمله قرار گیرد!؟ ممکن است خداباور بگوید نابودی نازی ها که سر انجام توسط آمریکا و شوروی انجام گرفت خواست خدا بود و خدا بالاخره این کار را کرد، اما مسئله این است که حتی اگر قبول کنیم خدا در نابودی نازی ها نقش داشته است، خدا این کار را خیلی دیر انجام داده است، و درنگ او موجب وقوع شر فراوان شده است.


تعدادی از قربانیان هولوکاست




یا چرا عده ای معلول، ناقص، دوجنسه، نابینا، ناشنوا و ... به دنیا می آیند؟ اگر می گویید برای اینکه حتما با سالم به دنیا آمدنشان ممکن بود نقصی در جایی دیگر مثلن در مادر او ایجاد شود، این جواب پذیرفته نیست چرا که با فرض پذیرفتن این جواب، در هر دو حالت نتیجه یکی ست و آن ناقص شدن یک انسان است.
در مورد زلزله چطور؟ چرا باید بوقوع بپیوندد و موجب ترس و وحشت و حتی مرگ و میر فراوان شود؟ اگر جواب اینست که نبود زلزله ممکن است زمین را به حالت انفجار در آورد، در رد آن می گویم که از خدایی که همه کار می تواند بکند انتظار می رود این مشکل را به گونه دیگری با خرد و فکر خود حل کند.
در مورد قحطی ها و گرسنگی ها و مرگ و میر ناشی از سوء تغذیه چطور؟ کدام خیری در مرگ یک کودک بی گناه که هنوز طعم زندگی را نچشیده است وجود دارد؟



دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود؟
ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟


"خیام"
در پیام بعدی شبهات و ایرادات وارد بر این برهان را پاسخ می گوییم.
بدرود.

از زندیق، با شرح و تفصیل

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

یکشنبه، آبان ۲۶

برهان نظم



رد برهان نظم
(اشکالات برهان نظم)


با درود؛ پس از آوردن "رد برهان علیت" دومین برهان و دلیل معروف اعتقاد به خدا رو در این پیام خواهیم آورد. مطالعه بفرمایید:
در جهان شكل هاي مختلفي از نظم وجود دارد، و مي دانيم كه نظم بدون ناظم ممكن نيست، و يك مجموعه ي منظم نمي تواند اتفاقي شكل گرفته باشد، پس جهان ناظمي دارد.
مثال های زیادی در این رابطه زده می شود. مثلن ساعت، چشم و گهگاه سامانه خورشیدی. اما ابتدا باید نظم را بشناسیم تا در رابطه با وجود و یا عدم آن اظهار نظر کنیم. مشکل و ایراد این برهان هم در همین بیان نظم نهفته است.
در این مثال ها نظم ویژگی درونی چیزها و مجموعه ها در نظر گرفته شده است. به شکلی که با مطالعه تنهای مجموعه می توان در این مورد نظر داد. چشم منظم است چون اعضایش به خوبی در کنار همند و با هم در تعاملند و از هم نمی پاشند. اما آیا واقعن منظم است؟ رعد و برق را در نظر بگیرید. آیا پیدایش یک جرقه عظیم الکتریکی با آن خطوط و مسیر کج و معوج منظم است؟ یا زلزله چطور؟ چطور می گوییم اینها منظم هستند؟ ممکن است بگویید خب اینها نامنظمند، اما ما ادعا می کنیم منظمند؛ توجه کنید: اگر در تعریف نظم تغییری با این مضمون که "نظم با توجه به هدف تعیین می شود" ایجاد کنیم، آنگاه مکانیزم رعد و برق و زلزله هر دو منظم می شوند. یکی برای تخلیه انرژی الکتریکی و بار ساکن ابرها و دیگری برای تخلیه انرژی کرنشی و لایه های زیر زمین روی میدهد و لذا منظمند. در این حال هدف چیزی ست خارج شی و با مطالعه تنهای شی نمی توانیم نظم را اثبات کنیم.
اما هدف چطور؟ چطور هدف ها را تعیین کنیم؟ در مثال چشم، چشم منظم است چون می تواند ببیند اما چرا "شنیدن" را هدف آن در نظر نگیریم؟ یا راه رفتن! را؟ اگر چنین باشد چشم همه افراد نامنظم است. اما باز هم در همین حال می شود گفت منظم است چرا که سیستم رگهای آن به خوبی سلول ها را تغذیه می کند و از هم نمی پاشد و اعضا با هم در تعاملند و غیره. پس کی و کجا یک چشم را می توان نامنظم در نظر گرفت؟ به نظر میرسد هر حالتی را بتوان به هدفی نسبت داد!
ميبينيم كه در تعيين منظم بودن مجموعه ها مشكلات بسيار بزرگي داريم. در مورد ماهيت نظم، مثالي ديگر را در نظر بگيريد. فرض كنيد به جايي وارد مي شويد، بدون آنكه اطلاعاتي از آنجا داشته باشيد. ميزي در آنجا مي بينيد، كه يك صندلي پشت آن و يك جا سيگاري روي آن قرار گرفته. روي زمين تعدادی چوب كبريت افتاده، و ظاهر آن طوريست كه معلوم است از روي ميز افتاده اند و شكل آنها اتفاقيست. هم اكنون شكلي براي آنها در نظر بگيريد.اكنون با سيستمي روبرو هستيم كه آن را اتفاقي مي دانيم. بهتر است بگوييم احتمال بسيار زيادي مي دهيم كه اتفاقي باشد. حال فرض كنيد ما در دنيايي زندگي ميكنيم، كه در آن گروهي جنايتكار حرفه ای وجود دارد، كه نشان آنها تعدادي خط بهم ريخته است، كه بسيار شبيه شكل آن چوب كبريتهاست. بسيار خوب، با اين فرض جديد چه نتيجه أي مي گيريم ؟ مسلما نتيجه مي گيريم كه اين چوبها به آن نشان مربوط ميشوند و كسي آنها را به آن شكل "چيده" است، و بعيد مي دانيم كه بر اثر يك اتفاق از روي ميز پرت شده باشند و چنان شكلي گرفته باشند.

فرق در چيست ؟ در هر دو حالت، امكان به وجود آمدن چنان شكلي در اثر يك پرتاب اتفاقي يكي ست، و هيچ تفاوتي در مورد چوب كبريتها وجود ندارد. ساختار آنها كاملا مانند يكديگر است. در حالي كه مطمئنيم يكي از آنها اتفاقيست، و شك نداريم كه ديگري اتفاقي نيست. چرا؟ مشخص است كه چيزي در درون اين سيستم باعث نشده است تا چنين نتيجه أي بگيريم (چون آن دو كاملا مانند يكديگر بودند)، بلكه چيزي خارجي، يعني رابطه بين آن سيستم، و عناصر ديگر جهان باعث شد چنين نتيجه ای بگيريم. پس آنچه مشخص است، نظم چيزي نيست كه بتوانيم آن را به يك مجموعه به تنهايي نسبت دهيم، و نياز به يك قطب ديگر هم دارد، و آن، معيار قضاوت (اینکه چه هدفي مد نظر است) و محيط قرارگيري ست. با اين حساب، در مورد ساعت به اين خاطر برايش سازنده أي در نظر مي گيريم، كه نخست ساختارش مناسب نشان دادن گذشت زمان است، و گذشت زمان (به اين شكل) قرارداد ما انسانهاست، و هدف و معياريست كه براي ما انسانها عموميت دارد. پس طبق معيارهاي ما اين ساعت هدف مند است (مانند چوب كبريتها در حالت دوم)، در حالي كه مي توانستيم با ساختار ديگري از معيارها بار آمده باشيم كه اين ساعت براي ما هدف مند نباشد، و در نتيجه توجه ما را جلب نكند (مانند چوب كبريتها در حالت اول)، كه اگر شرايط خاص ديگری نيز فراهم باشد، آن را به هيچ وجه مجموعه أي منظم نخواهيم دانست. از سوی دیگر، دلیل مهم دیگری که ساعت را دارای سازنده ی هوشمند می دانیم این است که تا جایی که امکان تحقیق وجود داشته، به ما ثابت شده که طبیعت چیزی مانند ساعت به وجود نمی آورد، و هرکجا ساعتی بوده سازنده ای داشته. در نتیجه اگر باز هم ساعتی ببینیم به طور استقرایی نتیجه می گیریم که سازنده ای دارد، در صورتی که اگر قبلا هیچ آشنایی با ساعت نمی داشتیم (و چیزهای شبیه آن، مثلا چیزهایی که از فلزات صیغل شده ساخته شده اند و ...) آنرا ساخته شده توسط یک انسان نمی دانستیم. می دانید مانند چیست؟ ما اگر اکنون یک بلور را ببینیم، با وجود اینکه ساختار منظم (از نظر هندسی) آنرا می بینیم، در حالتی که انگار کنار هم چیده شده اند، تصور نمی کنیم که انسانی هوشمند آن را ساخته باشد، بلکه آن کار را به طبیعت نسبت می دهیم، زیرا می دانیم طبیعت چنین ساخته هایی دارد، در حالی که اگر قبلا با بلورها آشنا نبودیم، احتمالا با دیدن ساختار آن احتمال می دادیم کسی هوشمندانه اجزای آن را چیده باشد.

در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده ای دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد؟ چرا، باز هم هدف ديدن را ارضا مي كرد. اگر قادر به ديدن فاصله ي بيشتر از يك سانتيمتر نبود، آن را منظم نمي دانستيد؟ چرا، باز هم به هدفي خاص خود مي رسيد. در نهايت اگر حتا قادر به ديدن نيز نبود چطور؟ چرا، باز هم آن را منظم مي دانستند، زيرا جرمي ماديست كه در جاي خود به طور پايدار قرار گرفته و با ديگر مواد به طوري برنامه ريزي شده و منظم در تعادل است، و لذا منظم. همانطور كه انگشت كوچك پا را نامنظم نمي دانيم. پس چه زمان به عنصري نامنظم مي رسيم؟ با اين ترتيب كه ما پيش مي رويم، هرچه "وجود" داشته باشد برچسب منظم مي خورد. (اگر کسی به این فکر کند که صرف وجود داشتن نیز برای رسیدن به خدا کافیست، باید یادآوری کنم که این مطلب به برهان علیت مربوط می شود)
مي دانيد چرا؟
به اين خاطر كه برخلاف ديدگاه سنتي، اين قوانين نيستند كه وجود را مي سازند، بلکه قوانين روابطی هستند که با "وجود"ها متناظر می شوند. برخي فكر ميكنند قوانيني وجود دارند كه به چيزها شكل مي دهند، و لذا اگر بتوانيم قانوني را بين اشيا كشف كنيم، به آن ايده ی خارق العاده نزديك شده ايم. در حالي كه قوانين برداشت ما از وجود اشيا هستند.

پس جهان ما هر شکلی می داشت برای ما منظم به نظر می رسید. چرا که در مثال های گفته شده ثابت کردیم که نظم ایده ایست ذهنی و قراردادی و نه قانون و حقیقتی خارجی! اگر چیزی در درون این جهان بتواند پایدار باشد و در تعامل با دیگر چیزها، همین کافیست برای رسیدن به نظم. مانند بدی یا خوبی یک شهروند. چیزی که باعث می شود یک شخص را شهروند خوب یا بد بدانیم، هماهنگی و تطابق وی با قوانین و هنجارهای اجتماعی آن جامعه است.
هر جامعه ای، حالت خود را خوب (به جای منظم) می داند، و هرکس که مطابق معیارهای آن باشد از نظر آنها خوب (منظم) دانسته می شود. اینکه او را خوب (منظم) می دانند، تنها و تنها به این معنیست که او با سیستم جامعه و اجزای دیگر آن رابطه ای هماهنگ دارد. در مورد خود جامعه (جهان) چطور؟ خوب است یا بد؟ مسلمن هر جامعه ای خود را خوب می داند، همانطور که هر حالتی از جهان منظم نام می گیرد، به این خاطر که کل جهان خود معیار قضاوت در مورد نظم است، و اگر بخواهیم در مورد جهان قضاوت کنیم، معیار دیگری برای سنجش نداریم. چه چیز را ملاک قرار دهیم تا انضباط جهان را کشف کنیم؟
مانند اندازه گیری طول ها، که برای تعیین اندازه ی اشیا آنها را با معیار طول می سنجیم (مثلا متر استاندارد)، و در عین حال این کار در مورد خود معیار بی معنیست. مثلا اگر بخواهیم بدانیم اشیا در اثر گذشت زمان تغییر طول می دهند، یا اندازه ای ثابت دارند، آنها را یک یک با معیار طول می سنجیم و متوجه می شویم که برخی از آنها ثابت هستند، و برخی نیستند، که این تنها از رابطه ی آنها با معیار حکایت می کند (و ممکن است یک چیز بر اساس معیاری ثابت باشد و بر اساس معیاری دیگر نباشد، مانند منظم بودن و منظم نبودن در مثال چوب کبریتها). حال معیار خود ثابت است یا خیر ؟ مسلما ثابت است، چون همواره با خود برابر است. حال آیا فرقی می کند که معیار ما چه باشد ؟ خیر، معیار ما هرچه که باشد، همواره نسبت به زمان ثابت است همانظور که جهان ما نیز هرچه باشد از نظر ما منظم است. چون خود معیار قضاوت است.
در نهایت به این مسئله می رسیم که یا باید اطلاق نظم بر کل جهان را بی معنی بدانیم، زیرا در مورد کل جهان معیار دیگری برای قضاوت نداریم(هرچه هست درون جهان قرار می گیرد، و چیزی خارج آن نیست که معیار قرار گیرد)، یا کل جهان را معیار مطلق بدانیم، و در نتیجه آن را منظم بدانیم. در حالت اول دیگر نظم یا بی نظمی وجود ندارد که بخواهیم از آن وجود داشتن یا نداشتن خدایی را نتیجه بگیریم. در حالت دوم، جهان منظم است، ولی منظم بودن آن به خاطر قرارداد ماست، و ارتباطی با خدا ندارد، همانطور که ثابت بودن همیشگی معیار طول ربطی به جنس آن و اجزای تشکیل دهنده اش ندارد و تنها به قرارداد ما مربوط می شود. به عبارتی، گفتن اینکه "کل جهان، در حالتی که کل جهان معیار نظم باشد، منظم است"، مانند این است که بگوییم "جهان جهان است" یا "نظم نظم است"، که هیچ معنای جدیدی ندارد و نتیجه ای نمی توان از آن گرفت.
*****
برهان نظم به شکلی دیگر، در قالب احتمالات نیز بیان می شود. این بیان از نظر اکثر متکلمین دینی مورد قبول نیست و ایرادهای زیادی از آن گرفته اند (البته نه همه) ولی در بین عموم مردم رواج زیادی دارد:
اگر دسته ای از میمونها با یک ماشین تایپ بازی کنند احتمال دارد که مجموعه آثار شکسپیر نتیجه شود ؟ مسلمن نمی شود. پس چطور می توان انتظار داشت جهانی که بسیار بزرگتر و پیچیده تر است بتواند بر اساس اتفاق به وجود آید ؟ کافیست احتمال قرار گرفتن زمین در جایی مناسب در منظومه ی شمسی را حساب کنیم و آن را با احتمال پدید آمدن یک پروتئین ترکیب کنیم و ... به چنان عدد کوچکی می رسیم که هیچ فرد عاقلی نمی تواند آن را قبول کند.
متاسفانه برداشت اکثر افراد از احتمالات درست نیست، و این ایراد نه تنها به چنین استدلالهایی محدود نمی شود، که تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد و تصمیم گیریها و نتیجه گیریهای آنها را به خطا می کشاند. با این حال، به نظر می آید که از این وضع راضی هستند! البته شکی نیست که اگر احتمال تشکیل چنین ترکیبی از جهان را محاسبه کنیم، عددی بسیار بسیار بسیار کوچک می شود. ولی از کوچکی این عدد چه نتیجه ای می توانیم بگیریم؟ بعید بودن وقوع آن را؟ هرگز! مسئله بسیار ساده است. اگر فکر می کنید جز این است، هم اکنون آزمایشی کنید. تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید. تعجب نکردید؟ عددی بیرون آمد که احتمال بیرون آمدنش یک در میلیارد بود! چطور چنین اتفاقی افتاد؟ چطور چنین اتفاق بعیدی رخ داد؟ آزمایش را تکرار می کنیم، و هر بار بدون استثنا چنین اتفاق عجیبی می افتد! البته اگر فکر می کنید این احتمال به اندازه ی کافی کوچک نیست، می توانید تعداد آنها را به توان هزار برسانید و آزمایش را تکرار کنید، و تحقیق کنید که هر بار اتفاقی خارق العاده می افتد یا خیر. در مورد جهان، هر شکلی که می داشت، احتمالش دقیقا به اندازه ی احتمال حالت فعلی می بود. پس داشتن چنین شکلی از لحاظ احتمالی اصلا چیز عجیبی نیست، همانطور که اتفاق افتادن چیزی که احتمالا یک در میلیارد (یا توان هزار آن) در آزمایش ما بود اصلا برایمان عجیب نبود و نیاز به عامل توجیه کننده ای (خدا) نداشت.
در برخی متون برهان نظم را اینگونه خلاصه می کنند که "ساختار جهان نشان دهنده ی وجود نوعی انتخاب است"، که با وجود دقیق نبودن بیان، می تواند به خوبی روند کلی آن را مشخص کند. البته و صد البته در نگاه اول چنین می نماید که نظام جهان بر اساس یک انتخاب شکل گرفته. ولی آیا واقعا اینطور است؟ نه الزاما. ما به این خاطر احساس می کنیم انتخابی در بین است، که عادت داریم برای رسیدن به مصنوعاتی هماهنگ با جهان "انتخاب" کنیم. ولی هیچ دلیل منطقی نداریم که باور کنیم جهان خود نیز به مانند مصنوعات ما بر اساس یک انتخاب ایجاد شده. همانطور که اگر انتخابی در بین نباشد و شکلی به وجود آید(مانند آنچه در مورد چوب کبریتها وجود داشت) برای تکرار آن باید حتما انتخاب کرد، در حالی که خود آن نقش کلی و اولیه فاقد انتخاب بود. علاوه بر این باید حتما به این مسئله توجه کرد که در مورد بسیاری از چیزها در جهان انتخابی درونی وجود دارد. اینکه من به شکل فعلی هستم، انتخابی ست که توسط اجزای موجود در جهان انجام شده و نیاز به توجیه خارجی ندارد. اگر مسایل را تحلیل کنیم، می بینیم که اجزای مختلف چنان به هم وابسته هستند که بسیاری از آنها به لحاظ ساختار توسط ساختار سایر اجزا مشخص می شوند و نمی توان آنها را به عنوان مسایلی جدا در نظر گرفت.
به طور خلاصه مشکل این برهان بسط غلط موارد معمول و رایج روزمره به موارد کلی و غیر قابل احساس جهانی و در نهایت فراجهانی(خدا) است.
در مثالهای زیادی که زده می شود، مثلا انسان با تمام پیچیدگیهایش، دلیلی برای وجود یک آفریننده ی فراجهانی دانسته می شود. حال نباید این را پرسید که اگر چنین چیزی باشد، خدایی که خود نیز یک موجود با شعور و هماهنگ فرض می شود نیز حتما و حتما منظم است، و در نتیجه باید آفریننده ای بالاتر از خود داشته باشد؟ مسلما چنین چیزی را قبول نمی کنند. این مشکل تحلیل موضعی نقص برهان را نشان می دهد، مانند اکثر برهانهای دیگر. تنها راه فرار از آن این است که بگوییم نظم تنها به چیزهایی که دارای اجزا هستند تعلق می گیرد و از رابطه ی اجزا حکایت می کند(البته نشان دادیم که رابطه ی بین اجزا کافی نیست و به یک قطب دیگر نیز نیاز دارد) در حالی که خدا بسیط است (اجزا ندارد). ولی واقعا بسیط بودن خدا به چه معناست؟ چطور چیزی می تواند بسیط باشد و کاری انجام دهد، یا شعوری داشته باشد؟ درست است که برای فرار از نقد، هر چیز غیر قابل تصوری را به هر چیزی نسبت دهیم؟
اشکالی ندارد، فرض می کنیم چیزهای بسیط بتوانند شعور هم داشته باشند و کارهایی انجام دهند. ولی این سریعا به این نتیجه نمی رسد که زنجیره ی نظم ها (من منظم هستم، به خاطر نظمی که پدر و مادرم داشته اند، و نظم غذاها و اشیا و ...) می تواند به عنصر یا عناصری بسیط در همین جهان ختم شود؟ البته همینطور است. با وجود این فرض جدید که برای فرار از نقد پیشین طرح شد، دیگر نمی توان به ماده ای خارج جهان(خدا) رسید. خداباور می تواند جواب دهد که ماده نمی تواند بسیط باشد در حالی که غیر ماده می تواند، و در آن صورت خداناباور هم می گوید که ماده می تواند بسیط باشد و غیر ماده نمی تواند!
منبع: زندیق


برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

سه‌شنبه، آبان ۱۴

برهان علیت



رد برهان علیت
(اشکالات برهان علیت)
با درود؛
پیشتر گفتیم که براهین اثبات وجود خدا همگی دارای شبهات و ابهامات متعددند و بارها رد شده اند. از بین همه آنها دو برهان نظم و علیت مهمترین و عمده ترین آنها هستند. در این مطلب قصد دارم رد برهان علیت را ارائه دهم. اصل مطلب را به صورت علمی تر اما با شرح و تفصیل کمتر می توانید در تارنمای زندیق مطالعه کنید.
برهان علیت یکی از قدیمی ترین براهین است که در شکل خلاصه و کلاسیک زیر مصطلح است:
هر پدیده معلولی ست که علتی دارد و بدون علت شدنی و ممکن نیست، چون تسلسل علل ممکن نیست پس باید علت نخستینی وجود داشته باشد. این علت نخستین خدا است.
این برهان به شکل کاملا غیر منطقی نتیجه میگیرد که علت نخستین حتما خداست! اصلا به فرض که کل برهان درست باشد. از کجا معلوم که این خدا همان خدای ادیان و کتاب های دینی و ریشداران دین فروش است؟ از کجا معلوم با آن عظمت و جلال و شکوه(که حتمن دارد که توانسته نخستین علت باشد) انسان ها را تنها به خاطر نماز نخواندن یا باور نداشتن به خود، دچار عذاب همیشگی کند؟ می دانیم که خدایی که در فلسفه و عرفان وجود دارد، بی نهایت با خدای ادیان متفاوت است؛ برگردیم به اصل موضوع.
برهان علیت به طور مفصل تر می گوید:
1-علیت جهانشمول است(هر معلولی علتی دارد)؛
2-در میان پدیده ها وابستگی علّی وجود دارد؛
3-تسلسل علل ممکن نیست؛
4-لذا باید نخستین علتی باشد که آن خداست.
برویم به سراغ مقدمات برهان؛ چرا علیت جهانشمول است؟ چه دلیلی داریم؟ آیا ما کل جهان را بررسی کرده ایم که این مطلب را برداشت کنیم؟ تذکر اینکه علیت در قرنها پیش ارائه شده و امروزه در "فیزیک ریز" و در ابعاد اتم و الکترون پدیده هایی را می توانیم نام ببریم که فاقد علت هستند. پس چیز یا چیزهایی وجود دارند که بدون علت باشند.
از آنجمله جهان است که بدون علت است. اما خداباور قبول نمی کند و می گوید چطور می شود جهان بدون علت باشد؟ بسیار خب، پس به سوال اساسی ما جواب بدهد و بگوید که: علت خدا چیست؟
اگر خدا دارای علت باشد پذیرفته نیست چرا که هم از خدایی خود برکنار می شود و هم علت او هم باید علتی داشته باشد و علت علت او نیز همچنین و مجددا تسلسل بوجود می آید؛ اما این برهان برای فرار از تسلسل به خدا پناه آورده است.





اما اگر خدا بی علت باشد باز هم پذیرفته نیست؛ چرا که یکی از مقدمات برهان که باعث شد به ایده خدا برسیم جهانشمول بودن علیت بود. یعنی همه چیز شامل علیت می شود. اگر قرار باشد حتی یک چیز رابطه علیت را نقض کند، باعث می شود کل برهان نقض شود. یعنی چیز یا چیزهایی وجود دارند که بدون علت هستند. لذا اصلا تسلسل علل بوجود نمی آید تا بخواهیم برای باز کردن این گره کور، به خدا پناه ببریم.
اگر من بگویم جهان علتی ندارد با اعتراض خداباور روبرو می شوم که می گوید علتش خداست اما خدا علتی ندارد! پس فرق گفته من و او چیست؟ ما هر دو یک چیز می گوییم. اما منظور من کجا و منظور او کجا!
تصور جهانی بی علت برای همه ما دشوار است. اما ظاهرا این تنها ایده و فکر درست است. ما علیت را از روی پدیده های روزمره و عینی برداشت کرده ایم، اما همانطور که گفتم در فیزیک ریز و اتمی، پدیده های فاقد علت زیادند.
جوابی برای این سوال که جهان چطور بی علت است نداریم. اما خدا هم درمان این درد بزرگ نیست. هم به دلایلی که گفته شد و هم به این دلیل که دلایل محکم و مستدل دیگری در باب اثبات وجود خدا نداریم. یعنی خدا قبلا بر ما ثابت نشده است تا بخواهیم در این مشکل نیز به او متوسل شویم. نمی دانیم. خیلی چیزها هست که نمی دانیم. اما این باعث نمی شود در شرایط نادانی، فرض را بر وجود خدا، آنهم خدایی بسیار انتقام گیرنده، صاحب جهنم و بهشت، تشنه نماز و ستایش بگذاریم.
نتیجه اینکه علیت نمی تواند جهانشمول باشد. یا دست کم بدون پذیرفتن تسلسل نمی تواند. اما در هر دو حال راه به سوی خدا نمی بریم. اگر علیت جهانشمول نباشد، همانطور که گفته شد جهان می تواند فاقد علت باشد. اگر تسلسل ممکن باشد اصلا خدایی در کار نخواهد بود.
در نهایت خداباور ممکن است بگوید که جهان نمی تواند بدون علت باشد اما خدا می تواند! ولی چرا؟ چه خصوصیتی باعث این تفاوت شده است؟ حتما می گوید جهان مادی ست و خدا غیر مادی! اما در هیچ کجای این برهان از مادی یا غیر مادی بودن علت یا معلول صحبت نشده است. اگر بنا به ادعا باشد من نیز می گویم که ماده می تواند بدون علت باشد اما غیر ماده نه! اصلا به فرض درست بودن این ادعا، چطور شده است که ماده از غیر ماده بوجود آمده؟ آیا غیر ماده علت ماده شده است؟
ممکن است خدا باور بگوید چون خدا بسیط است و نیاز به علتی برای جمع شدن اعضایش ندارد می تواند فاقد علت باشد. گذشته از این سوال که چطور چیزی بسیط دارای شعور و خرد و توانایی و اراده و غیره است برای پدید آوردن جهان؛ می گوییم که برخی عوامل ابتدایی این جهان بسیط بوده اند و آغازگر زنجیره علل! ممکن است خداباور بگوید خیر، ماده نمی تواند بسیط باشد. اما چرا؟ چه دلیلی دارید؟ هیچ پاسخی دریافت نمی شود و بحث خاتمه می یابد.
ملاحظه می کنید که برهان علیت دچار تناقضات منطقی آشکار و در برخی جاها برداشت سنتی و غلط از علیت و مشکل تحلیل موضعی است. دیدگاه انسان در طول تاریخ از علیت بسیار متحول شده است. بیان کلاسیکی که می گفت پدیده های مشابه علت های مشابه دارند امروزه اشتباه و نادرست است.
به طور خلاصه:

برهان علیت سعی میکند برای فرار از تسلسل خود بوجود آورده و البته غلط (چرا که می دانیم برخی پدیده ها بی علتند) به خدا پناه بیاورد. اما با تحلیلی دقیقتر و موشکافانه تر متوجه می شویم که ایده خدا نیز راه چاره نیست. دوستان خداباور ممکن است بیان کنند که با توجه به ادعای خود من، بعضی چیزها بی علتند و خدا نیز در زمره آنان است. ولی در متن توضیح دادم که اگر چیزهایی فاقد علت باشند در ابتدا: نیازی به رسیدن به خدا نداریم چون تسلسلی بوجود نمی آید. از دیدگاه دیگری می شود گفت خدا علت همه چیز یا علت العلل نخواهد بود و بعضی پدیده ها از علتی به جز خدا آغاز شده اند که قابل قبول نیست؛ در دوم: جهان می تواند یکی از چیزهای بی علت باشد تا خدا نخواهد وجود داشته باشد.

*****
در این زمینه، نوشتار ناباور را بخوانید.


در پیام بعدی رد برهان نظم را نگارش خواهم کرد.

خرد نگهدارتان باد.


برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

یکشنبه، آبان ۱۲

خداشناسی



وجود یا عدم وجود خدا
با درود؛

تا به حال شنیده ایم که خدا وجود دارد. همه جا هست. همه کار می کند. همه چیز می داند. مهربان ترین است و ... . ما خدا را نه دیده ایم و نه با او یک فنجان چای خورده ایم. ذاتا هم بدون علم به او به دنیا می آییم. ما ذاتا بی خدا و بی دین هستیم. این جامعه و محیط ماست که ما را خدا شناس و دین جو می کند. همانطور که در جوامع بی دین یا بی خدا، فرد از کودکی برداشت و ذهنیتی از خدا ندارد.

اما دلیل ما برای خداجویی چیست؟ به چه دلیل می گوییم خدایی هست و ما را خلق کرده؟ حتما باید دلیلی بر این ادعا و عقیده وجود داشته باشد. بسیار خب. در این وبلاگ در فضایی دوستانه و با احترام به تبادل این عقاید و افکار می پردازیم.

اولا این نکته قابل تذکر است که زحمت اثبات را می بایست خداباور بکشد. یعنی خداباور می بایست برای ادعا و سخن خود دلیل و مدرکی خرد پسند و محکمه پسند آورد، نه خدا ناباور. چرا که عدم، واضح است مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. مثلا فرض کنید کسی ادعای وجود آدم مریخی یا اسب پرنده یا قالی سخن گو را دارد. این اثبات باید با براهین و ادله خود او انجام پذیرد که چنین چیزهایی هستند، نه اینکه مایی که می گوییم چنین چیزهایی نیستند آنرا ثابت کنیم.

در رابطه با کیستی و چیستی خداوند همین مطلب درست است. ما چرا می گوییم خدا وجود ندارد و شما خداباوران اشتباه می کنید؟ دلیل ما چیست؟ برهان ما چیست؟ البته دلیل و برهان هم داریم اما برای آن کسانی که ایمان و باور را کنار بگذارند و با خرد سالم خود به قضیه نگاه کنند. همین جا می گوییم که اگر شما از آن دسته هستید که نمی توانید بر روی اعتقادات چند ساله خود پا بگذارید یا دوست دارید که خدا وجود داشته باشد! از خواندن این مطالب دست بردارید. اما این را بدانید که ادعای شما تا وقتی شخصی و مختص به شماست، هر چیزی می تواند باشد. اما همینکه با تنها یک نفر دیگر در میان گذاشته شود عمومی شده و شما باید ادله و اثباتی برای آن داشته باشید.

برگردیم به اصل موضوع؛ ما به خدا اعتقاد نداریم زیرا نخست دلایل معتبر و محکمی مبنی بر وجود او قابل ارائه نیست؛ و گذشته از آن دلایل محکم و معتبری مبنی بر عدم وجود خدا قابل ارائه است.
تا بخش اول این حق را به خرد می دهد که بگوید ممکن است خدایی باشد اما ما نمی دانیم. چرا که فقط دلیلی بر اثبات او نداریم. اما بخش دوم می گوید خداوند حتما نیست. بسیار دلایل و نکات جالب و خواندنی هستند.

حتما الان با خود می گویید پس اینهمه دلیل که ما می دانیم و به ما گفته اند چیست؟ برهان های نظم، علیت، ترجیح هستی، پرستش، فطرت و غیره چه می شوند؟ در پاسخ عرض می شود که اینها همه از درجه اعتبار بی بهره اند و همه آن ها را می شود نقض کرد.

براهین دو دسته اند، شهودی(قلبی) و عقلی(علمی). دسته اول از درجه اعتبار پایین تری نسبت به دومی برخوردار هستند و ملاک ما بیشتر دسته دوم است. در هر دو دسته براهین قوی و محکمی بر عدم وجود خدا هست که در آینده به آنها خواهیم پرداخت.

خداوند همانطور که گفته شد دارای اثبات های عدم وجود نیز هست. از آن دسته، تناقضاتی ست که در تعریف خدا وجود دارد. ما خدا را با صفاتی می شناسیم که دین به ما ارائه کرده است. در دین اسلام نیز خدا صفاتی دارد که در ادیان دیگر آورده نشده. گذشته از آن خدا به دلیل خدایی خود، باید دارای صفاتی باشد که لازمه وجود اوست و در همه ادیان هست، از قبیل دانا به همه چیز، حاضر در همه جا، توانا به همه کار و غیره. در بین همین صفات تناقضاتی هست که نشان می دهد هرگز دو صفت ازین دست نمی توانند با هم در یک موجود جمع شوند.

غیر از این تناقضات، دلایل عمده دیگری نیز هست که نشان دهد خداوند ممکن نیست وجود داشته باشد. از قبیل اینکه دانستن همه چیز ممکن نیست و غیره.

مقدمه ای از بحث های خداشناسی که در آینده قرار است گفته شود آوردم اما همیشه پس از اینها سوالاتی تکراری پرسیده می شود از قبیل اینکه پس ایده خدا چطور بوجود آمده؟ یا دنیا و انسان را که خلق کرده است یا پس از مرگ چه می شویم؟ به اینها پاسخ خواهیم داد اما در مورد اولی چون بی ارتباط نیست توضیح کوتاهی داده شود و آن اینکه:


خدا زاییده ذهن بشراست. وقتی انسان دلیل بسیاری از اتفاقات را نمی دانست آنها را به موجود یا موجودات ناشناخته منسوب می کرد و عدم دانایی خود را نادیده می گرفت. جالب است که در گذشته های دور حتی زلزله و آتشفشان و رعد و برق را نیز از خدا می دانستند(چه بسا کسانی هم اکنون نیز اینگونه هستند، بخصوص در جمهوری عقب افتاده اسلامی) و خدایان متعدد کارها و امور متعدد را به عهده می گرفتند! این مرحله مرحله کشف خدا بود که بشر نادان هزاران سال پیش پایه گذار آن بود.
در مرحله بعد با بالا رفتن تدریجی دانش، انسان متوجه بسیاری اتفاقات شد که علتی زمینی و مادی و نه فرازمینی و خدایی دارند. در اینجا خدا دست از کارهای این چنین کشید و کم کم از روی زمین که به شکل سنگ و چوب و حیوان در آن زندگی میکرد به هوا رفت و در آسمان مستقر شد و روی به اموری آورد که قبلا انجام نمی داد و بسیار بسیار پیچیده شد. این مرحله مرحله تصعید خدا است که با ظهور ادیان مختلف نیز همراه است. حال دیگر خدا با زلزله و رعد و برق کاری ندارد و کارهایی مثل دمیدن روح و حساب کتاب اعمال و سر و کله زدن با فرشته ها و حتی در برخی موارد تعیین کردن نتیجه یک بازی فوتبال! رابه عهده دارد.


این مختصری از پیدایش و خلقت خدا توسط انسان بود. بله خدا را انسان آفرید. انسان بی قانون و نادان گذشته های دور با خلقت خدا خیلی چیزها به دست می آورد، اما انسان متمدن و دانا و قانون مدار امروز دیگر نیازی به این عقاید کهنه و بی سر و ته و بی دلیل ندارد و خردش او را کافی ست.






امروزی هست که ما به اعتقادات و عقاید اجداد خود می خندیم، فردایی هم خواهد آمد که نوادگان ما همین کار را خواهند کرد. تصور کنید نوه 10 ام شما به شما به خاطر اینکه خدا را باور داشتید می خندد. او می گوید عدم وجود خدا کاملا واضح و آشکار است پس چطور نیاکان ما به خدا اعتقاد داشتند؟ همانطور که الان اگر او را داخل جامعه ای خداباور ببریم احتمالا خداباوران درجه یک و متعصب، به طمع بهشت او را سر به نیست می کنند؛ اگر همین خدا باور متعصب را به 7000 سال پیش بازگردانیم و او به نیاکانش بگوید نه، خدای من چوب و سنگ نیست، خداباوران متعصب آن عصر او را سر به نیست می کنند!

خدای هر عصر، و جالبتر از آن، هر کس با دیگری فرق دارد. همین الان با اولین کسی که میبینید راجع به خدا حرف بزنید. متوجه می شوید که خدای او با شما در جاهایی فرق دارد. یکی می گوید خدا نهایتا همه را می بخشد به جز قاتلان را. یکی می گوید خدا عده کمی را می بخشد و به بهشت می فرستد و آنها پاک ترین مردمان هستند. یکی می گوید اصلا خدا کاری به این مسائل ندارد، بشر را خلق کرده و رفته پی کارش و بشر خودش گلیمش را از آب می کشد!!! خدای همه با هم فرق دارد. دقیقا به دلیل اینکه: خدا زاییده ذهن بشر است و مخلوق او.

در آینده به سراغ براهین خداشناسی می رویم.

خرد نگهدارتان؛

فعالیت در توییتر

بازار وبلاگ نویسی مانند گذشته دیگر داغ نیست. کسانی که وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکردند امروز بیشتر در توییتر فعال هستند. من هم برای کمک و ا...