دوشنبه، دی ۲

روح، بخش نخست



مساله روح


پیش درآمد


مساله روح از دیرباز در میان اقوام و ملل رایج بود و از باورها و اعتقادات اساسی بشمار میرفت. در اقوام بدوی حتی به موجودات بی جان طبیعت هم نسبت روح می دادند و به نوعی، روح را در هر چه می دیدند جا می دادند. اما امروزه دین باوران و سوء استفاده کنندگان دینی انسان و حیوان را دارای این ویژگی می دانند. در دین اسلام هم مساله روح به روشنی بیان شده و اعتقاد به آن از اعتقادات اساسی بشمار می رود. امروزه با روشن شدن بسیاری مسائل در علم و دانش و نیز فهمیدن علت مادی و معلول مادی و علاوه بر اینها، بی پایه و اساس بودن باور به روح از نگر دانش، دیگر دلیلی برای باور به آن نخواهد بود. البته، هستند کسانی که می پرسند “اگر روحی در کار نیست پس فرق مرده و زنده چیست؟” یا “چرا با تعویض کلی سلول های بدن در طی نزدیک به 7 سال!(منبع؟) باز هم ما خودمانیم” و ازین دست اباطیل. ندانستن عیب نیست، اگر این پرسش ها از طرف پرسش کننده هدف دانایی و دانشوری به دنبال داشته باشد جای تحسین بسیار دارد، اما آندسته دین خویان و دین پرورانی که سعی می کنند افکار پوچ و یاوه گرایی را با توسل به این سوالات و ابهامات غلط و بی پایه که مدت هاست در دانش روشن شده اند رواج دهند، باید بدانند که ره به جایی نخواهند برد و انسان راه خود را به سوی دانایی در تاریکی هم پیدا می کند. از آنجا که بیشتر دوستان و هموطنان ما در دام اسلام گرفتارند و مساله مذهبی را باید به مساله اسلامی تعبیر کرد در ابتدا به بیان چند مورد از موارد اشاره اسلام در باب روح می پردازیم. سپس به تحلیل مساله روح ادامه می دهیم.
روح در اسلام

اسلام اعتقاد و باور غیر قابل انکاری به روح دارد. گرچه تصور می کنم این مورد مورد توافق است، اما به ذکر چند مورد از سندیات اسلام می پردازم:

"پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد"- الحجر آیه 29
مهمترین مساله از دید اسلام که دلالت بر روح کند، دمیدن روح به کالبد انسان از طرف خداست. در "افسانه خلقت" خداوند پس از پیکربندی انسان، از نفس(روح) خود به آن دمید! و انسان را دارای نفس(روح) خدایی و ربانی کرد.

"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ستاند"- الزمر آیه 42
پس روح چیزی ست که پس از مرگ به سمت مبدا خودش خدا باز می گردد. در ضمن، روح همان عامل زندگی و تمایزگر مرده از زنده است.

"و در باره روح از تو مى‏پرسند بگو روح فرمان پروردگار من است و به شما از آن جز اندك دانشی داده نشده است"- السراء آیه 85


گویا نضربن حارث از پیغمبر در مکه درباره روح سوالی کرده بود. پیغمبر هم از آنجا که اطلاع زیادی در این باره نداشت با این سخن خود را از زیر بار مسئولیت پاسخ گویی رهانید و بعدها با اسیر کردن وی در جنگ بدر، دستور گردن زدن وی را داد و مقداد اطاعت امر کرد.


فکر نمی کنم بیان بیش از این تعداد آیات نیاز باشد. در سخنان و روایات بجا مانده از بزرگان اسلام از جمله محمد و علی هم مساله روح مانند قرآن مورد تایید قرار گرفته است. از آن جمله در نهج البلاغه خطبه های 81 و 163 و غیره.


رد روح
رد مساله روح کار به نسبت دشواری ست. از آنجا که ادعایی واهی و بدون شواهد و قرائن علمی ست. تصور کنید عده ای این باور را دارند که موجودی فرامادی و نامرعی به نام "بک بک" در کار است که با قلقلک دادن شما باعث ایجاد خارش در شما می شود و شما احساس خارش در بدنتان می کنید! حال چطور می شود نبود این موجود را ثابت کرد؟ شاید با ارائه دلایل و قرائن علمی به فرد مدعی بگویید که دلیل خارش پوست یک دلیل مادی و علمی ست. فرد مدعی در جواب می گوید بسیار خب، تمامی این دلائل در کار است اما "بک بک" هم در کار است و تا او شما را قلقلک ندهد شما خارشتان نمی گیرد!

روح هم بسیار شبیه به این "بک بک" خیالی ما است. در پاسخ به مساله روح، باید ابتدا از آن تعریفاتی بیان کرد و سپس در تعریفات آن تناقضات مطرح را بیان کرد و از اصل "ناممکنی اجتماع نقیضین" وجود چنین موجودی را رد کرد. چنانکه در باب مساله "بک بک" باید آن را ابتدا تعریف کرد و سپس به مساله مورد اشاره آن پرداخت و بیانات و دلایل علمی آن مساله را مورد بررسی و بازشماری قرار داد و سپس به جهت اینکه دلیل روشن و واضحی مبنی بر اعتقاد به "بک بک" وجود ندارد و وجود آن از معبر "خرد" عبور نمی کند، آن را نابود و نیست فرض کرد تا روزی که خلاف آن ثابت شود. من سعی می کنم در این نوشتار تا حد توان این مساله را واشکافی و بررسی کنم.
چیزی که مشخص است امروزه کارکردهای مختلفی برای مغز انسان روشن است. تقریبن هر آنچه را به روح نسبت می دهند کارکردی از کارکردهای مغز است که به دلیل ناشناخته بودن آن در قرون گذشته، آن را به جایی فرا بشری و نادیدنی نسبت می دادند. صفات و ویژگی هایی مثل فکر، خواب و رویا و ... امروزه تقریبن برای علم مشخص و روشن هستند. حتی اخلاقیات و تلقین ها هم اعمال و ویژگی های مادی هستند که در درون ژن های ما کدبندی و ذخیره شده اند(Time Magazine, Dec 3 2007). عشق ورزیدن و تنفر هر دو از چشمه های بدنی و مادی برون می جهند و سبب فعالیت غدد درون ریز بدن و ترشح هورمون هایی می شوند که ما این احساسات را پیدا کنیم(The Daily Compus, Jan 1 2006). در ادامه مباحث به سراغ این ویژگی های مادی انسان خواهیم رفت. اما روح چیست؟

تعریف روح

به طور خلاصه روح موجود(وجود)ی مجرد است که حیات و زندگی اعضای بدن به آن وابسته است. روح از آنجا که غیر مادی و مجرد است، نباید هیچ کدام از خصوصیات ماده را دارا باشد. زندگی موجود زنده وابسته به روح است، و در صورت نبودن روح فعالیت اعضا از کار می افتد و مرگ در می رسد.
شاید تعریف گفته شده کامل ترین تعریف روح نباشد، اما کافی ست. چه تعریفی می توان از یک چنین موجود افسانه ای و غیر قابل شهود داشت تا بگوییم این تعریف کامل است؟ روشن است که تعریف یک چیز از روی کارکرد ها یا خصوصیات آن مشخص می شود. ویژگی و خصیصه روح اینست که به تن جان میدهد ولی در عین حال غیر مادی ست.

تناقضات در تعریف روح

نخستین مورد در تعریف روح غیرماده و مجرد بودن آنست. نخست باید تعریف کنیم ماده چیست. ماده در تعریف کلاسیک فیزیکی هرچیزی ست که فضا اشغال می کند و جرم دارد. اما با ظهور انیشتین این نابغه تاریخ فیزیک، تعریف قدیمی کم رنگ شد. چرا که حال می دانیم در تهی ترین فضاهای جهان و حتی در صورت نبود ماده ای قابل شهود، آن فضا آکنده از ماده و ناخالی ست. بدین معنی که انرژی و موج هم خانواده ماده هستند و در هیج جای جهان سراغ نداریم که انرژی یا موج موجود نباشد. از بحث خارج نشویم؛ روشن است که غیرماده(مجرد) هر ویژگی که ماده دارد نباید داشته باشد. چرا که اگر ویژگی مادی را دارا باشد آنگاه قابل مشاهده و تجربه است و مادی می شود. زمان و مکان 4 بعد از ابعاد ده گانه مادی هستند. مکان دارای 3 بعد طول و عرض و ارتفاع و زمان بعد چهارم ازین ابعاد است. با داشتن سه تای اولی و فرض کردن یک نقطه صفر فضایی، می توان ماده را تصور کرد و با داشتن 4امی یعنی زمان، می توان سرعت حرکت آن را نسبت به مبدا خاصی سنجید.

در تعریف روح می گوییم روح جا دارد، جای آن در بدن موجود زنده(به طور مشخص انسان) است. و در ضمن در فاصله زمانی t1 تا t2 در این بدن زندگی میکند. چگونه است که یک مکان را به یک چیز غیر مادی نسبت می دهند؟ در آیات به وضوح بیان شده است که روح در کالبد واقع است و عامل مرگ چیزی جز ترک کالبد توسط روح نیست. آیا اگر چنین باشد، روح یک انسان تازه متولد شده همراه با کالبدش رشد می کند؟ رشد کردن یعنی تبدیل صورت های گوناگون ماده در طبیعت به صورت اعضا و جوارح انسان، مختص موجود زنده و دارای خصوصیات مادی ست. اگر روح رشد نمی کند و در عین حال در درون بدن انسان قرار دارد، پس همواره کوچکتر از کالبد است. اما در کجای بدن انسان قرار دارد؟ در آنجا چه می کند؟ آیا به نظر شما عبارت "درکجای بدن" برای روح یک عبارت متناقض نما نیست؟(چرا که روح جا و مکان ندارد). و آیا به نظر شما این تناقض از تعریف روح سرچشمه نمی گیرد؟


به نظر می رسد در زمان محمد زندگی اغلب افراد یا در اثر پیری و فرتوتی یا در اثر بیماری های ناشناس به پایان می رسیده است. (گذشته از جنگ جویان و کشته شدگان). آنگاه به نظر عقلانی ست اگر بگویند عامل مرگ، ترک روح است. اما اگر عامل زمینی و مادی برای مرگ وجود داشته باشد، آنگاه جایگاه ترک روح به عنوان تنها عامل مرگ چیست؟ به عبارت دیگر، رابطه و پیوند و همکنشی میان اجزای بدن و روح چیست؟ گاهی عامل مرگ، در یک تصادف خونریزی مغزی و صدمه دیدن سلول های عصبی مغز است، گاهی سکته قلبی ناشی از مصرف الکل و سیگار، گاهی وجود یک تومور سرطانی و گاهی هم شُک ناشی از یک پخ کردن! این جناب آقای روح چطور و به کدامین دلیل تصمیم به ترک بدن می گیرد و از کجا متوجه می شود که به قول مشقاسم "پنداری وقت رفتن است"؟
در مورد مرگ مغزی پاسخ چیست؟ بیماری به هر دلیلی دچار این عارضه یا بهتر بگوییم مرگ نسبی شده است. همه اعضای او به غیر از مغز دارای فعالیت و زندگی هستند و با تغذیه مصنوعی حیات دارند. این بیمار زنده است یا مرده؟ روح دارد یا ندارد؟ اگر مغز او را عوض کنند مشکل او حل می شود و به زندگی باز می گردد چرا که تنها مشکلش مغز از کار افتاده اش است. علم پزشکی به این سو می رود که در آینده بانک های اعضای بدن انسان ها تشکیل خواهد شد تا به محض دچار شدن فردی به عارضه ای بدنی، آن بخش از بدن او را با بخش مشابهی از بدن سالم مردگان که در این بانک ها نگهداری می شود تعویض کنند. به طریقی که گمان می رود اینکار برای تمامی اعضا در آینده میسر شود. آنگاه اگر به طوری بشود تمامی اعضای بدن یک فرد را با فرد دیگری تعویض کرد، فرد جدیدی بوجود آمده است که دارای خصوصیت های بدنی جدید است. تکلیف روح این وسط چیست؟ به کدامین بدن وابسته است؟ این مساله مهمترین چالش باور به روح است که از آن تعبیر به مساله ذهنی بدنی (Mind-body problem) می شود.
در آینده به باقی مسائل مطرح در زمینه روح از قبیل علت زندگی و تجدید پذیری سلول ها، خواب ها، رویاهای صادقه و غیره می پردازیم.









برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

چهارشنبه، آذر ۲۷

تعریف خدا



خدا چیست؟

با درود؛

تا به حال سعی کردیم برخی اشکالات و ایرادات پیرامون خداباوری را با ذکر دلیل و برهان برشمریم. در هر مورد ناگزیر به نگاه کردن به برخی صفات و ویژگی های خدا بودیم. خب برای آنکه برخی سوالات و شبهات پاسخ داده شود می بایست بر سر تعریف خدا به یک توافق برسیم.

خدای هر شخص با دیگری متفاوت است. هر کسی خدا را یک جور و با یک سلیقه خاص می داند. مثلن خدای احمدی نژاد یک خدای ضد اسراییلی ست و خدای اسراییلیان یک خدا ضد احمدی نژادی. شما هم اگر با نزدیکترین فردتان هم اکنون به بحث بنشینید متوجه خواهید شد خدای شما در برخی ابعاد با یکدیگر متفاوت است. اما این تفات از کجا ناشی می شود؟ ما سعی داریم علت آن را اینگونه توضیح دهیم که خدا چیزی مانند جن و پری و دیو غیره، یک مخلوق ذهنی ست؛ ذهن بشر. هنگامی که پاسخ بسیاری نادانسته ها روشن نبود، بشر آن را به خدا نسبت می داد. اما امروزه که بسیاری از آن ها شناخته شده اند، این خدا آن چنان پیچیده شده است که از توجه به امور پایین تنه تا هدف مندی و سرنوشت بشر را رقم می زند و در باب آن سخن می راند. کما اینکه در اندیشه اسلامی، "افتادن حتی یک برگ از روی درخت" هم با اختیار او انجام می پذیرد.

اما از این تفاوت ها که بگذریم، خدای همه مردم و ادیان، دارای خصوصیات و ویژگی های زیر است که سبب خدا بودن می شود. عدم وجود و یا نقص در تنها یک مورد از این ویژگی ها سبب می شود خدا را از مقام خدایی کنار کنیم و آن را شایسته این مقام ندانیم. به این خصوصیات بنگرید:


  1. یک موجود(وجود) است و وجود داشتن او عینی است.

  2. خالق مطلق است.

  3. دارای شخصیت، شعور و اختیار مطلق است.

  4. ناظم و نگهدارنده و ناظر مطلق است.

  5. خیر و نیک مطلق است.

  6. زیبای مطلق است.

  7. بزرگ مطلق است.

  8. بخشنده و عادل مطلق است.

  9. ماورای طبیعی است و غیر مادی و غیر فیزیکی و بدون بدن است.

  10. ازلی و ابدی است و جاودان است.

  11. بدون اشکال و کامل مطلق است.

  12. در ذات خود ثابت و لایتغیر است.

  13. بینهایت است.

  14. مقدس است.

  15. زیبایی و والایی مطلق است.

  16. قدرتمند و قادر، و قدیر مطلق است.

  17. دانای کل، و علیم مطلق است.

  18. همه جا حاضر است.

به نظر نمی رسد کسی با این صفات خدا مشکل داشته باشد. نبود هر کدام از آنها، قابل قبول نیست. اشکالات متعددی در بین همین صفات وجود دارد مانند تناقض بین مختار بودن و دانای کل بودن که در جای خود بحثش رفت.

حال این نکته را پاسخ می گویم که مراد از خدا در این تارنگار، خدایی ست که دارای تمامی این ویژگی ها باشد. اگر دوستی هست که به خدایی بدون شخصیت و غیر مادی اعتقاد دارد که سرمنشا تمامی کائنات است، با او سخنی و بحثی نداریم. اما همین اعتقاد در حوزه افکار شخصی بلا اشکال است و به محض اینکه در حوزه عمومی و تنها با یک نفر دیگر در میان گذاشته شود، باید ادله و استدلال آن نیز مطرح شود. چرا که طرف مقابل حق دارد بگوید: چرا؟

بدرود
تعریفات برداشته از تارنگار زندیق است.
برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

سه‌شنبه، آذر ۱۹

برهان اختیار







شرح برهان اختیار برای اثبات عدم وجود خدا



با درود؛

در بخش دوم برهان شر، به شکل گذرا از برهان اختیار نام بردم. برهان اختیار از جمله براهین منطقی(عقلی) است و از درجه اعتبار بالاتری نسبت به براهین شهودی(قلبی) برخوردار است و یک دلیل و برهان محکم و روشن برای بی خدایی است و در واقع تلاشی است برای نشان دادن تناقض بین صفات خدا. می دانیم خداوند باید ویژگی هایی داشته باشد. از جمله اینکه دارای اختیار و آزادی عمل از خود باشد، همچنین باید علیم(همه چیز دان) باشد، علیم بودن او به این معنی است که باید از گذشته و حال و آینده همه امور آگاه باشد. قطعن خداباوران همگی این دو ویژگی را در خدای خود قبول دارند. هیچ کس خدایی را که علیم و مختار نباشد قبول ندارد. در این برهان نشان داده می شود که بین همین دو ویژگی یعنی "مختار بودن" و "علیم بودن" خدا تناقض وجود دارد. و این دو صفت در خدا مجتمع هستند و سپس از اصل "محال بودن اجتماع نقیضین" نتیجه شود موجودی که در درون خود متناقض است وجود نخواهد داشت و لذا وجود خدا ناممکن است.

شرح برهان

چه موجودی را مختار و چه موجودی را مجبور می گوییم؟ روشن است که مختار بودن به این معنی است که موجودی در یک زمان با چند گزینه نابرابر مواجه باشد و توانایی انتخاب یکی و همچنین رد کردن دیگر گزینه ها را داشته باشد. هیچ چیز هم او را وادار به انتخاب یا رد هر کدام از گزینه ها نکند. یعنی اینکه او قبل از انتخاب، باید یک مرحله شک و تردید را پشت سر بگذارد تا به یقین برسد و سپس انتخاب کند. شک و تردید یعنی عدم اطمینان و قطعیت، در شرایطی باید رخ دهد که هنوز انتخاب صورت نگرفته و گزینه ها نیز شرایط انتخاب بالقوه برابر را دارند. اگر موجودی علیم باشد و از همه چیز خبر دار باشد نمی تواند دارای اختیار هم باشد. اگر آن موجود توانایی پیش بینی انتخاب خود را دارد(طبق تعریف علیم بودن) پس حتمن همان را انتخاب خواهد کرد. اما اگر مختار باشد باید بتواند همان را که پیش بینی کرده بود انتخاب نکند!

می دانیم موجود علیم هیچ گاه در مرحله شک و عدم اطمینان قرار نمی گیرد. او می داند که کدام را بر می گزیند. لذا بلافاصله انتخاب خواهد کرد. اما اگر الان می داند که در آینده چه می شود، پس در آینده نمی تواند گزینه خود را تغییر دهد. چرا که مجبور است همان را که می دانسته برگزیند. اما اگر مختار است، پس می تواند همان را که می دانسته بر نگزیند و یکی دیگر را اختیار کند. و این یعنی اینکه از قبل نمی دانسته کدام را اختیار خواهد کرد؛ می دانسته که کدام خواهد بود، اما بر اساس مختار بودنش تصمیم به تغییر گزینه از پیش دانسته گرفته است.

اگر خدا قدیر است و طبق تعریف قدیر بودن می تواند هر کاری را بکند و لذا می تواند تصمیمش را نیز تغییر دهد، در عین حال علیم هم هست. یعنی از آینده مطلع است. آن را می داند. پس آینده تغییر ناپذیر است و لذا خدا مجبور به انتخاب فقط "یک آینده" است.

مثلن من می توانم برای صرف شام، یک یا دو شمع را روی میزم روشن کنم. من علیم هستم یعنی می دانم که حتمن یک شمع را روشن خواهم کرد. پس به وقت روشن کردن می بایست از بین این دو گزینه، تنها یکی، یعنی روشن کردن یک شمع را برگزینم. این به معنی مجبور بودن من است؛ مجبورم همان را که می دانسته ام انجام دهم. پس من علیم هستم اما مختار نیستم. حال اگر بخواهم مختار باشم، باید بتوانم از بین این دو گزینه، بدون پیش بینی یکی را برگزینم. یعنی احدی نتواند از قبل بگوید که من کدام را انتخاب خواهم کرد. اگر هم کسی بگوید و پیش بینی کند، من بتوانم انتخابم را عوض کنم. پس من در این حالت مختار هستم اما علیم نیستم. چون از قبل نباید گزینه خود را بدانم.

فرض کنید ما اختیار داشته باشیم که یک وزنه بیست تنی را بالای سر ببریم. خب اختیار داریم، می توانیم امتحان کنیم، اما حتمن در امتحان شکست می خوریم. این یعنی اینکه ذات و طبیعت ما، ما را محدود و مجبور کرده است، محدود به اینکه نتوانیم آن وزنه را بلند کنیم. اما آیا خدا هم محدود است؟ طبیعت و ذات خدا با انسان قابل مقایسه است که از آن نتیجه بگیریم "خداوند فقط در برابر گزینه هایی که با طبیعتش سازگارند مختار است"؟

تنها بهانه و راه فرار از این برهان اینست که بگوییم زمان برای خدا بی معنی است و آینده و گذشته را نمی توان برایش در نظر گرفت. میتوانیم پاسخ دهیم که بسیار خب، بجای گذشته و اکنون از لغت فاز یا بخش که اشاره به زمان ندارد استفاده می کنیم. ما که نمی دانیم بی زمانی چیست و چگونه است! ولی برای آسودگی خاطر خداباور، نام فاز یا بخش را برای دو حالت در نظر می گیریم. باز هم خدا در فازی که مخلوق موجود نیست با فازی که مخلوق موجود شده است، باید مقایسه شود و نتیجه فرقی نمی کند.

اما با نگاهی عمیق تر همین حرف هم پر از اشکال است. اگر زمان برای خدا غیر قابل تعریف باشد، پس خدا نمی تواند دارای شعور و شخصیت باشد. مثلن گفته می شود خدا جهان را خلق کرد. این یعنی زمانی جهان خلق نشده بود. در آن زمان خدا حتمن موجود بوده است. چرا که ازلی ست. پس زمانی رسیده که خدا جهان را خلق کرده است. پس استفاده از هر فعلی برای خدا ناممکن می شود. چرا که فعل یا کار در زمان و مکان انجام پذیر است و خداوند با آن سر ناسازگاری دارد. موجودی هم که توانایی انجام فعلی را نداشته باشد عاری از شخصیت است و نمی تواند خدا باشد.

رابطه بین مختار و علیم بودن یک رابطه منطقن متناقض است. همانند اینکه می گویند آیا خدا می تواند سنگی را خلق کند که خود نتواند بلند کند؟ این عبارت در درون خود تناقض دارد و نشدنی است. همانطور که بدی و خوبی، زیبایی و زشتی، شب و روز، هستی و نیستی با هم متناقضند و جمع ناپذیر.

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.







بدرود.



منبع: زندیق با توضیحات


یکشنبه، آذر ۱۷

برهان شر، بخش دوم



شبهات و پاسخ های برهان شر
با درود؛

پس از بیان برهان شر، بد نیست پاسخ های آن را نیز بررسی کنیم تا یک بررسی و نگرش تمام و کمال انجام داده باشیم.

عمده ترین پاسخ ها در واقع به میان کشیدن "سنت های الهی" است. منتقدین برهان شر با آوردن این پاسخ ها سعی می کنند شرهای موجود در جهان را سازگار با وجود خدا و اخلاقی جلوه دهند. البته همانطور که گفته شد وجود تنها یک شر غیر اخلاقی نیز باعث می شود برهان شر موفق شود. این پاسخ ها بایست تمامی شرها اعم از طبیعی و مصنوعی را شامل شود.

سنت اختیار
خداوند به انسان اختیار داده است تا از بین نیکی و بدی یکی را برگزیند. برای آنکه بتوان در مورد انسان قضاوت کرد باید او را مختار کرد. زیرا در غیر اینصورت قضاوت در مورد اعمالی که در انجام دادن آنها اختیاری در دست نبوده عادلانه و منطقی نیست و از عدالت خدا انتظار می رود با دادن اختیار اجازه وقوع مقداری شر را بدهد تا خیر بزرگتری حاصل شود.
این پاسخ توجه را از خدا به سوی انسان جلب می کند. در واقع بیان می شود که این انسان است که با داشتن اختیار موجب بروز شر می شود. و این به دلیل رسیدن به خیر بزرگتری ست؛ لذا شرهایی اخلاقی در پس پرده دنیا وجود دارد.
نخست آنکه در مورد مختار بودن انسان شک و تردیدهای اساسی وجود دارد. چگونه انسان مختار است در صورتی که حتی به دنیا آمدن و نحوه و محل تولد خود را انتخاب نکرده است؟ در مورد مختار بودن انسان توافق نیست و این پاسخ مستلزم اینست که نخست مختار بودن انسان اثبات شود و سپس این پاسخ بیان شود.
گر آمدنم به من بدی نا مدمی ******* ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟

به زآن نبدی کندر این دیر خراب ******* نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
خیام

وانگهی، اثبات مختار بودن انسان زمانی سخت تر و نشدنی تر می شود که برهانی قوی و محکم به نام "برهان اختیار" مبنی بر مختار نبودن خود "خدا" به میان آید. یعنی اثبات می شود که خدا نمی تواند مختار باشد. پس چطور یک موجودی که خود مختار نبوده و نیست، می تواند موجوداتی مختار بیافریند؟

در دو، اصلن اجازه دهید مختار بودن خدا و حتی انسان را درست فرض کنیم. آیا این عادلانه است که خدا به بهانه نایل شدن به خیر، اجازه وقوع شر را بدهد؟ حتمن پاسخ اینست که در صورت مختار نبودن انسان عدالت خدا زیر سوال می رود! و این مساله ضرورت دارد. اما آیا تام الاختیار بودن انسان نیز ضروری است؟ مانند آنکه شخص جنایت کاری اسلحه ای به دست دارد و در آستانه شلیک به مردم بی گناه است و ما جلوی آن را نگیریم(در حالی که می توانیم) تنها به این بهانه که او با انجام عمل خلاف قتل، مجازات خواهد شد و در صورت مجازات از خلاف کاری دست خواهد کشید و این خیر آن عمل قتل است. یقینن اجازه وقوع این عمل یک کار غیر اخلاقی است. یا مثل آنکه پدری پسر خود را که شنا بلد نیست به رودخانه بیندازد و بگوید او اختیار دارد که خفه شود یا نشود! در همه نظام ها و جوامع اخلاقمدار، آزادی و توانایی از افراد شرور سلب می شود، مثلن به زندان می افتند یا تبعید می شوند(درست مانند آقایان خمینی، خامنه ای و رفسنجانی شرور که در دوران پهلوی تبعید یا زندانی شدند).

در سه، سعی این پاسخ اینست که نشان دهد خدا با مختار کردن انسان ها شرور بودن را از خود دور کرده است. اما باید توجه شود که خود خدا با مختار کردن انسان ها به طور غیر مستقیم عامل شر است. مانند آنکه رهبر یک گروه خلافکار با تهیه اسلحه برای اعضایش باعث آدم کشی بشود و بگوید آنها خود این را برگزیده اند. خدا از یک طرف با خلق کردن انسان و از طرفی با دادن اختیار به او عامل شر و شرور است.

در چهار، این پاسخ تنها شرهای مصنوعی را شامل می شود و پاسخی برای شرهای طبیعی ندارد. انسان ها معمولن نقشی در پیدایش و گسترش ویروس ها، انواع بیماری های کشنده، تولدهای ناقص، دیوانگی، جنون، سیل، زلزله، آتشفشان، خشکسالی، حمله حیوانات وحشی، نازایی، ضعف بینایی و بسیار بسیار عامل کشنده دیگر ندارند. چه خیری می تواند در وقوع طوفان و سیل و کوری و کوررنگی و ناقص الخلقه بودن باشد؟ حتمن همگی کلیپ نوزاد ناقص الخلقه ای را که به اندازه کف دست است دیده اید. اگر ندیده اید در اینجا ببینید. در حالی که این نوزاد چند ساعت بیشتر زنده نیست، چرا خدا اجازه حلول روح و ولادت را به آن داده است؟ کدام خدای نیک خلق و خوش رفتاری را برای اینکار سراغ دارید؟ پس مشاهده می شود که در صورت غلط فرض کردن تمامی اشکالات قبلی، تنها می توانیم برای شرهای مصنوعی، آنهم با این همه ارفاق، سنت اختیار را قبول کنیم. اما در مورد شرهای طبیعی برهان شر استوار است.

سنت تنبیه
شری که در دنیا وجود دارد نتیجه گناهان خود انسان هاست. این شرها تنها مکافات خود انسان است.


این دیدگاه مخصوصن در مسیحیت رایج است. در دین اسلام نیز به شکل موهوم و ناشایست بیان شده است. حتما شنیده اید که صدقه 70 بلا را از بین می برد؟ کدام بلا را؟ شر یا بلا؟ آیا هر دو یکی نیستند؟ بگذریم. بحث پیرامون این مطلب باشد برای بعد.

نخست آنکه، چرا خدا از ابتدا اجازه گناه را داده است و سپس برای مجازات آن باعث وقوع شر شده است؟ اجازه گناه کردن به انسان با علم به اینکه انجام گناه باعث ایجاد شر می شود جز شرور بودن نیست. به اصطلاح این پاسخ عذر بدتر از گناه است.

دو اینکه، عادلانه بودن تنبیه الهی در دنیا و آخرت، مورد توافق نیست و دارای شبهه است. ابتدا باید اثبات شود که تنبیه الهی عادلانه است.

سه اینکه، در شرهای دنیوی تنها گناه کاران(مانند حضرات خمینی و خامنه ای) هلاک نمی شوند و بسیاری بی گناهان مانند کودکان و نوزادان نیز از بین می روند. مثلن در طوفان نوح کل زمین از وجود هر موجود زنده ای، که یقینن کودکان و نوزادان هم در میان آنها بوده اند، پاک شده است. یا در قحطی ها و گرسنگی ها. مسحیان معتقدند انسان به واسطه ماجرای "آدم و حوا" ذاتن گناهکار است و مستوجب تنبیه. اما آیا یک خرد سالم و سرحال! ژنتیکی و ارثی بودن گناهکاری را قبول می کند؟ گذشته از آن، در مورد حقیقت افسانه آدم و حوا توافق در میان نیست. این داستان از نظر خردگرایان دانا و بالغ افسانه ای بیش نیست.(مطلب مسعود را در این زمینه بخوانید).

در نتیجه سنت تنبیه هم در اخلاقی جلوه دادن شرهای دنیوی ناکام است.

سنت رشد
خداوند با خلق جهان و انسان شرایطی را فراهم نموده تا انسان های مستعد رشد و تعالی، به آن برسند؛ ارزش ها و درجاتی که رسیدن به آنها بدون تحمل ریاضت و مشقت ممکن نیست. مثلن برای رسیدن به ارزشهایی همچون شهامت، صبر، بخشش و فداکاری باید رنج هایی مثل جنگ، بیماری، گرسنگی و فقر را تحمل نمود. لذا وجود مقداری شر برای نیل به این اهداف متعالی ضروری است. پس شرهای موجود همگی اخلاقی اند.
نخست، همه شرها را نمی توان برای رشد انسان ها دانست. چطور شخصی که کشته می شود می تواند به تعالی و ترقی برسد؟ این مساله تنها مربوط به انسان ها نیست. حیوانی که در جایی دور در این کره خاکی شامل حال یک شر مثل آتش سوزی یا بهمن یا غیره می شود و احدی خبردار نمی شود، چطور می تواند در تعالی و بهبود روحی روانی اشخاص تاثیر داشته باشد؟

دو اینکه وجود شر واقعی برای ایجاد رشد و تعالی در انسان ها ضروری نیست. مثلن شخص آ می تواند با هیپنوتیزم کردن شخص ب و ایجاد حس دلسوزی و ترحم و فداکاری برای کودکان فقیر، فرد ب را بدون زحمت و بدون شر به تعالی مورد ادعا برساند. نیز با خواندن داستان ها و روایت ها این کار ممکن است. نگویید نمی شود. کار برای خدا نشد ندارد. چه راه کم هزینه تر و انسان گرایانه تری!
سه آنکه میزان شری که باعث متعالی و مترقی شدن انسان ها گردد می تواند ناچیز و جزئی باشد. میزان شر موجود در دنیا بسیار بیشتر است از این مقدار. مانند آنکه پدری با علم به اینکه فرزندش شنا بلد نیست او را به داخل دریا بیاندازد و بگوید من می خواهم به او و دیگران درس فداکاری و دلسوزی و ترحم بدهم. آیا این کار اخلاقی است؟

سنت قیاس

برای شناخت خیر باید شر وجود داشته باشد. اگر شری در کار نباشد خیر بی معنی می شود. پس وجود مقداری شر اخلاقی است.
نخست، خداوند قدیر است. همه کاری می تواند بکند. لذا از او انتظار می رود مراتب را طوری اتخاذ کند که وجود شر پیش نیاز شناخت خیر نباشد. این می تواند یک برهان برای اثبات عدم وجود خدا باشد(که در آینده پیرامون پیدایش یا بنابر ادعای خداباوران، خلقت گیتی صحبت می کنیم). یعنی خداباور با آوردن این دلیل می رود تا وجود خدا را زیر سوال ببرد.

دو آنکه همانطور که در سنت رشد گفته شد، نیازی نبود که شر واقعی برای قیاس آن وجود داشته باشد. همان شبهه و ایراد قبلی بر این سنت نیز وارد است.

سوم اینکه شاید بتوان این دلیل را تنها برای اندکی از شرها پذیرفت. مانند بیماری های قابل علاج مثل سرما خوردگی. اما باید قبول کنیم که شرهای بزرگتر و غیر اخلاقی زیادی موجود است. همانطور که پیشتر گفتیم مرگ کودکان ناقص الخلقه چند ساعته. اگر برای اطرافیان باعث می شود که سلامتی را با بیماری و فرسودگی مقایسه کنند، اما در مورد خود آن کودک یک شر غیر اخلاقی و غیر انسانی صورت پذیرفته است.

سنت معاد

مساله معاد برهان شر را اینگونه پاسخ می دهد که با وجود معاد خداوند در جهان باقی، خیری بسیار بزرگتر را به انسان ها پیش کش می کند.
نخست باید معاد را اثبات کرد. معاد مورد توافق نیست. توجه کنید که فرض بر بحث بین یک خداباور و یک خداناباور است. پس ابتدا خداباور باید معاد و ضرورت آن را اثبات کند. اثبات وجود خدا و معاد تا حدودی به هم وابسته است و نمی توان در اثبات یکی از دیگری به عنوان فرض استفاده کرد.
دو اینکه با فرض درست دانستن معاد این دیدگاه پیش می آید که انسان های محتمل شر در این دنیا، در آخرت شامل خیر می شوند و به بهشت می روند. اما با توجه به باورهای دینی، که معاد یکی از آن هاست، بسیاری هم به جهنم میروند و شامل شری بسیار بزرگتر می شوند. بنابر این مساله معاد در مورد افرادی که در جهان باقی به جهنم می روند و تا ابد در آنجا محتمل شر ابدی می شوند ناکارآمد است. چقدر شر انجام دادن لازم است تا یک قاضی عادل و دانا فردی را به شر ابدی مجازات کند؟
سه آنکه به نظر نمی رسد بسیاری شرها را بتوان با خیری جایگزین کرد. مثلن قربانیان هالوکاست آیا ترجیح می دهند به آن شکل از بین بروند و در آخرت به بهشت بروند یا اینکه اصلن هالوکاستی در کار نبوده باشد؟ صدمات و ضربات روحی و روانی و اقتصادی وارد بر بازماندگان آن ها چطور جبران می شود؟ شاید جواب این باشد که در مورد آخرت و میزان خیرش اطلاعی نداریم تا آن را با شر موجود مقایسه کنیم. البته درست است، پس در این صورت اصلن نباید بحثی پیرامون آخرت به میان بیاید. این مساله یک اعتقاد شخصی ست و از فردی به فرد دیگر متفاوت. پس چنین چیزی نمی تواند پایه و اساس بحث و بررسی باشد.

سنت بهترین جهان ممکن

خداوند جهان را به بهترین شکل بوجود آورده است. هر شکل دیگری از جهان یا دارای خیر کمتر یا شر بیشتری است.
در ابتدا باید گفت این ادعا کاملن تهی و باطل است. انسان ها توانسته اند با پیشرفت دانش خود از میزان شرهای موجود بکاهند. پیشرفت علم پزشکی باعث شده است بسیاری از بیماری ها دیگر کشنده و زجرآور نباشند. اگر کسی با این موضوع مخالف است پس با کل علم و دانش و پیشرفت های حاصل مخالف است. مثلن نباید دندان عقلش را بکشد چرا که او به بهترین شکل خلق شده است. یا نباید عینک بزند.

دو آنکه وجود دنیای بدتر، یک عبارت غلط و غیر منطقی است. چرا که خدا به دلیل داشتن کمال اخلاقی مطلق، نمی تواند و نباید دنیایی بدتر را خلق کند. گفتن اینکه دنیا در بهترین حالت است به این معنی است که دنیاهای بدتری هم ممکن بوده است خلق شود اما نشده. یعنی دنیا می توانسته بدتر خلق شود اما نشده. در حالی که این مساله با فرض وجود خدا ممکن نیست. پس دنیای بدتر بی معنی است. لذا بهترین دنیای ممکن هم بی معنی است.

برخی می گویند انتخاب بهترین دنیا ممکن نیست چرا که می شود خیر را در هر درجه ای که وجود دارد باز هم افزایش داد. مانند بزرگترین عدد. پس برهان شر ناکارآمد است. اما با فرض درست دانستن این ادعا که "بهترین دنیای ممکن، ممکن نیست"، چطور می شود خلق هر دنیایی را برای خدا اخلاقی دانست؟ مانند اینکه بگوییم چون بهترین نظام حکومتی ممکن نیست چرا که همواره سیستم های انسانی را می توان بهبود بخشید، پس انتخاب نظام جمهوری اسلامی یا نظام نازیسم یا فاشیسم انتخابی درست است. یا چون نمی توان فقر را مطلقن از بین برد پس تلاش برای کاهش آن بیهوده است. اما این ادعا اشکال دیگری هم دارد. این ادعا می گوید که تصور جهانی با حداکثر خیر و حداقل شر ممکن نیست، اما به این معنی نیست که نمی توان شرهای طبیعی را از بین برد.

گذشته از همه، اگر جهان خوب مطلق و دارای خیر بی نهایت نا ممکن است، پس چطور خداباوران همین تصور را از خدا دارند؟ آیا این خود جوابی به خداباوری نیست؟
سنت نادانسته

ممکن است سنتی وجود داشته باشد که ما از آن بی اطلاعیم و در آینده کشف شود و وجود آن باعث شود شرهای موجود اخلاقی باشند.
نخست باید گفت که ندانستن دلیل بر بودن نیست. ما نمی توانیم بگوییم نمی دانیم اما وجود دارد و بنابر این بر آن اساس تصمیم بگیریم. ندانستن تنها به معنی ندانستن است. تذکر اینکه این ادعا سفسطه ای تحت نام سفسطه مصادره به مطلوب است. یعنی حکمی که باید اثبات شود را درست بدانیم و از آن به عنوان فرض همان برهان در جهت اثبات همان حکم استفاده کنیم.

دوم اینکه اگر فرض کنیم چنین سنتی وجود دارد، می توانیم این فرض را هم داشته باشیم که پاسخی برای آن وجود داشته باشد تا آن را ناکارآمد جلوه دهد.

سوم اینکه، اگر این بحث درست باشد جایگاه خردگرایی در اثبات یا نفی خدا زیر سوال می رود. خداباور با این حرف می گوید که خدا وجود دارد اما نمی دانیم چرا! خب روشن و واضح است که استدلال و بحث و بررسی برای کسانی موضوعیت دارد که جایگاه خرد خود را به رسمیت بشناسند و عقلایی رفتار کنند.

چهارم اینکه اگر استفاده از چنین مفروضاتی مجاز است، بی خدا هم می تواند ادعا کند که برهانی بسیار قوی و محکم برای رد وجود خدا برقرار است که هنوز کشف نشده است و من هم آن را نمی دانم. اما در آنصورت هر دو کرکره خرد خود را پایین کشیده اند.

نتیجه
در نهایت به شما دوست و خواننده گرامی توصیه می کنم که ازین پس با دیدن هر چیزی شبیه شر، آن را با قوه خرد خود بسنجید و در ترازوی برهان شر وزن کنید.

خدایی در کار نیست، از ابتدا نبوده و نخواهد بود، اما آسمان به زمین نیامده است، زندگی جاریست.

بدرود.

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

شنبه، آذر ۲

برهان شر، بخش نخست

شرح و تفسیر برهان شر

با درود؛
پس از آوردن دو مورد از مهمترین دلایل اعتقاد عوام به خدا و رد آنها، اینک بد نیست نگاهی ساده به یکی از دلایل قدیمی و مهم رد اثبات خدا داشته باشیم. توضیح آنکه مابقی براهین اثبات وجود خدا نیز همگی قابل رد شدن هستند اما بنده به دلیل کم اهمیت و ضعیف بودن آنها و اینکه همگی شهودی هستند و از درجه اعتبار پایین تری نسبت به براهین عقلی یا منطقی برخوردارند، ترجیح می دهم آنها را مورد بحث قرار ندهم و بروم به سراغ دلایل بی اعتقادی به خدا.


مقدمه:

برهان شر یکی از قدیمی ترین برهان هاست پیرامون خداشناسی. فیلسوف معروف" اپیکروس" که در 350 سال قبل از میلاد می زیست آن را چنین بیان کرد:
یا خدا می خواهد شر را ازمیان بردارد اما نمی تواند؛ پس او ناتوان است.
یا اینکه می تواند اما نمی خواهد؛ پس او شرور و نابه کار است.



یا اینکه هم نمی تواند هم نمی خواهد؛ پس او هم ناتوان و هم شرور است.
اما اگر هم می تواند و هم می خواهد پس چرا در جهان شر وجود دارد؟

این برهان از جمله براهین شهودی ست. اما با این حال یک برهان قوی و محکم در رد وجود خدا حساب می شود. برهان شر سعی می کند نشان دهد که دنیای ما با دنیایی که یک موجود خوب مطلق و توانای مطلق و دانای مطلق پدید آورده باشد فاصله دارد.
در این جهان سالانه تعداد بسیاری در تصادفات، زلزله، بیماری های مرگ بار کشته می شوند. در آن جنگ، ترور شکنجه ویروس های واگیردار، تولد بسیاری کودکان ناقص الخلقه، دیوانگی، دوجنسیتی، دوقلو های متصل، انسان های شرور و بد ذات، طوفان آتشفشان، برخورد اجرام آسمانی، گرسنگی، فقر و بسیار بسیار اتفاقات حزن انگیز و غم انگیز دیگر رخ میدهد. با این حال، آیا این دنیا را همان خدایی که پیشتر تعریف کردیم ساخته است؟
فرتورهای زیر را ملاحظه کنید، اولی را "کوین کارتر" از یک کودک سودانی در حال مرگ گرفته که یک لاشخور منتظر مرگ او نشسته است؛ این عکس جایزه بهترین عکس سال را دریافت کرد اما آقای کارتر پس از دریافت این جایزه از فرط افسردگی خودکشی کرد! آیا کارتر از خدا مهربان تر و دل نازک تر و دلسوزتر نیست؟ اگر شما خدا بودید چه می کردید؟ دومی هم از کشته شدگان هولوکاست در آلمان نازی هستند که در گورهای دسته جمعی چال شده اند.


شرح کامل برهان:





با استفاده از برهان خلف، ابتدا عکس حکم درست فرض می شود و سپس با رسیدن به تناقض نشان داده می شود که فرض اولیه غلط و حکم درست است.





- وجود شر و وجود خدا توامان ممکن نیست؛ خدا هست، شر می بایست نباشد؛
- در دنیا شر وجود دارد؛
- پس خدا وجود ندارد.




اگر دو فرض اول درست باشد، نتیجه نیز درست خواهد بود. پس به سراغ بررسی فرایض اول و دوم می رویم.





فرض دوم بسیار بدیهی و محرز است. به نظر نمی آید کسی باشد که آن را قبول نکند. تعدادی از شرهای دنیایی را در بند ششم نام بردیم. مشخصن، منظور از شر همان "شر طبیعی" یعنی چیزی که موجب "رنج یا مرگ زودرس" می شود است. نوع دیگر شر، "شر مصنوعی" ست که علتی فاعلی دارد. مانند شکنجه یا ترور. ملاک ما بیشتر شر طبیعی است.




پس می ماند فرض نخست. "آیا وجود خدا با وجود شر در تناقض است؟" بسیاری فلاسفه معتقدند اگر دو چیز ضد یکدیگر باشند و یکی به مقدار بی نهایت موجود باشد، اثری از دیگری باقی نمی ماند. پس اگر خدا "خیر بی نهایت" باشد، شر وجود نخواهد داشت. به همین سادگی فرض اول نیز ثابت می شود. اما برای کسانی که موشکافی می کنند و بعضی که عادت به پیچیده کردن مسایل دارند می بایست بیشتر توضیح داد.





پس با آوردن اثبات و استدلال قوی تری برای فرض نخست، کل برهان را ثابت می کنیم. برای این کار استدلال دومی در درون استدلال اولیه وارد می کنیم.





  1. یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.
  2. یک موجود قدیر قدرت جلوگیری از تمامی شرها را دارد.
  3. موجودی که قدیر، علیم، حاضر در همه جا، ابدی و ازلی و خالق هر چیزی جز خود است می تواند جلوی تمامی شرها را بگیرد.
  4. خدا بنابر تعریفش: قدیر، علیم، حاضر در همه جا، ابدی و ازلی و خالق هر چیزی جز خود است.
  5. اگر خدا وجود داشته باشد، نمی بایست شری در جهان وجود داشته باشد.
  6. در جهان شر وجود دارد پس خدا وجود ندارد.





بند پنجم برابر با بند اول از استدلال قبلی ست. یعنی اگر 4 بند اول این استدلال صحیح باشد، بند پنجم آن نیز صحیح خواهد بود و سپس می توان به بند ششم یا حکم رسید. چهار بند دوم تا پنجم به راحتی قابل اثبات و یا بدیهی هستند. به طوری که:





یک موجود قدیر می تواند همه کارها را انجام دهد. قطعن جلوگیری از شر هم یک کار است. خداوند کامل است. کمال او به این معنی ست که خدا اگر ویژگی یا صفتی را دارد، آن را در حد نهایتش دارد. پس اگر بتواند یک کار را بکند، می تواند همه کارها را بکند. لذا فرض دوم صحیح است.





برای جلوگیری از وقوع شر، می بایست در محل وقوع حضور یافت یا قدرت خود را در آنجا بکار گرفت، همچنین باید از وقوع آن اطلاع یافت. خداوند با داشتن ویژگی های حاضر بودن در همه جا، علیم بودن و قدیر بودن، این توانایی را دارد. حضور خدا به معنی حضور فیزیکی نیست. بلکه همانطور که گفته شد به معنی بکار گرفتن قدرت او در آن محل است. پس فرض سوم هم درست است.




فرض چهارم تعریفی فلسفی از خداست که مورد قبول فلاسفه دینی است. اگر موجودی تنها یکی از ویژگی های فرض چهارم را نداشته باشد یا ناقص داشته باشد، او قطعن خدا نیست.




پس برای اثبات فرض پنجم و نتیجه استدلال، کافی ست فرض اول را بررسی کنیم. آیا یک موجود اخلاقمدار و نیک ، بنابر تعریف خوب بودن باید لزومن جلوی تمامی شرهایی را که بتواند بگیرد؟





شرایط زیر را در نظر بگیرید: شخصی با اصلحه ای قصد کشتن انسان بی گناهی را دارد. شما اطمینان دارید که با دخالتتان می توانید بدون آسیب دیدن خود، از این کار جلوگیری کنید. در این حال، اخلاقی ترین کار کدام است؟ جلوگیری یا اجازه وقوع؟ به نظر می رسد که اگر کسی دومی را انتخاب کند درست است اگر به نیک بودن او اعتراض کنیم و او را شرور بدانیم. چرا که حتی چنین شخصی را می شود شریک جرم دانست.





یا کسی شرایط را طوری محیا کند که شری اتفاق بیفتد. مثلن حالتی که با ورود شخصی به داخل اتاقی، وی به داخل چاه عمیقی بیفتد و آسیب ببیند. یا مین گذاری یک معبر عبور پیاده. آیا این کار دقیقا ارتکاب جرم نیست؟





اگر شما فرض نخست استدلال جدید را قبول دارید مساله تمام است و شما به برهان شر اعتقاد دارید. اما برای موشکافی بیشتر و پاسخ به برخی پرسشها این سوال را مطرح می کنیم که آیا اگر هر کسی جلوی هر شری را نگیرد، می توان به نیک بودنش اعتراض کرد؟





مثلن جراحی که قبل از عمل، به بیمار خود آمپول می زند و او را جراحی می کند. از طرفی آثار هر عمل جراحی مدتی باقی ست. آیا این جراح شرور است؟ یا پدر و مادری که برای آشنایی فرزند خود با آتش و شناختن آن، اجازه می دهند به صورت کنترل شده ای دست کودکشان یکبار با آتش بسوزد. این پدر و مادر شرور هستند؟ یا فرمانده ای که برای آماده نگهداشتن سربازانش آن ها را با تمرینات و کارهای سخت ورزیده می کند و مقداری شر به آنها تحمیل می کند. او چطور؟ شرور است؟





آشکار است که برخی از شرها مثل سه مورد بالا، نه تنها بد نیستند بلکه خوب و مفید هم هستند. حتا می شود گفت یک پدر و مادر خوب چنین کنترل شده این مقدار شر را به کودکشان تحمیل می کنند. پس اگر شری برای جلوگیری از وقوع شر بزرگتری، یا مثل مثال فرمانده و سرباز، برای نیل به خیری مفید حادث شود، خوب و پذیرفته شده است. و لذا بوجود آورنده آن شر شرور و نابه کار نیست.





این مساله باعث می شود به فرض نخست استدلال جدید شک کنیم. فلاسفه شکلی کامل از اخلاقمدار بودن و نیک بودن را ارایه می کنند:





یک موجود نیک و اخلاقمدار مانند P میتواند اجازه وجود شرّی مانند E را بدهد تنها و تنها در صورتی که یکی از قضیه های دو گانه زیر یا هردو آنها در مورد آن صدق کنند:
یک- اگر E برای رسیدن به خیری بزرگتر ضرورت داشته باشد.
دو- اگر وقوع E برای جلوگیری از شرّی بزرگتر از E ضرورت داشته باشد.





شری که در تعریف بالا صدق کند شر اخلاقی نام دارد. در غیر اینصورت آن را شر غیر اخلاقی می گوییم.





پس برای درستی برهان شر، باید تغییری در فرض اول برهان جدید وارد کنیم. فرض اول می گفت: یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.





برای همخوان کردن این فرض با تعریف جدید از اخلاقمداری، آن را به این شکل تغییر می دهیم: یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهای غیر اخلاقی را که بتواند، میگیرد و شرهای نابود شدنی را نابود می کند.





پس فرض پنجم هم که نتیجه چهار فرض قبلی ست دچار تغییر می شود: اگر خدا وجود داشته باشد، نمی بایست شری غیر اخلاقی در جهان وجود داشته باشد.





حال فرض ششم یا حکم نیز اینگونه می شود: در جهان شر غیر اخلاقی وجود دارد، پس خدا وجود ندارد.





بنابر این، با تغییرات حاصل در استدلال دوم، در استدلال نخست نیز تغییراتی حاصل می شود:





- وجود شر غیر اخلاقی و وجود خدا توامان ممکن نیست؛ خدا هست، شر غیر اخلاقی می بایست نباشد؛
- در دنیا شر غیر اخلاقی وجود دارد؛
- پس خدا وجود ندارد.





پس مساله از بحث پیرامون "شر" به "شر غیراخلاقی" تغییر یافت. خداباور باید ثابت کند که تمامی شرها اخلاقی هستند. و خداناباور کافی ست تنها یک شر غیر اخلاقی نام ببرد تا از آن با توجه به استدلال تصحیح شده اول، عدم وجود خدا را ثابت کرده باشد.





می توان شرهای غیر اخلاقی زیادی را نام برد. مثلن واقعه هولوکاست که یکی از فاجعه بارترین وقایع تاریخ است. چرا خداوند شرایط را طوری محیا نکرد که هولوکاست رخ ندهد؟ چرا خداوند هنگامی که یهودیان، کولی ها، رنگین پوستان، معلولین، همجنس گرایان و ... در اردوگاه های نازی های نژاد پرست زندانی بودند به نظاره نشست تا اکنون شریک جرم تلقی شود و از طرف مدافعان برهان شر مورد حمله قرار گیرد!؟ ممکن است خداباور بگوید نابودی نازی ها که سر انجام توسط آمریکا و شوروی انجام گرفت خواست خدا بود و خدا بالاخره این کار را کرد، اما مسئله این است که حتی اگر قبول کنیم خدا در نابودی نازی ها نقش داشته است، خدا این کار را خیلی دیر انجام داده است، و درنگ او موجب وقوع شر فراوان شده است.


تعدادی از قربانیان هولوکاست




یا چرا عده ای معلول، ناقص، دوجنسه، نابینا، ناشنوا و ... به دنیا می آیند؟ اگر می گویید برای اینکه حتما با سالم به دنیا آمدنشان ممکن بود نقصی در جایی دیگر مثلن در مادر او ایجاد شود، این جواب پذیرفته نیست چرا که با فرض پذیرفتن این جواب، در هر دو حالت نتیجه یکی ست و آن ناقص شدن یک انسان است.
در مورد زلزله چطور؟ چرا باید بوقوع بپیوندد و موجب ترس و وحشت و حتی مرگ و میر فراوان شود؟ اگر جواب اینست که نبود زلزله ممکن است زمین را به حالت انفجار در آورد، در رد آن می گویم که از خدایی که همه کار می تواند بکند انتظار می رود این مشکل را به گونه دیگری با خرد و فکر خود حل کند.
در مورد قحطی ها و گرسنگی ها و مرگ و میر ناشی از سوء تغذیه چطور؟ کدام خیری در مرگ یک کودک بی گناه که هنوز طعم زندگی را نچشیده است وجود دارد؟



دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود؟
ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟


"خیام"
در پیام بعدی شبهات و ایرادات وارد بر این برهان را پاسخ می گوییم.
بدرود.

از زندیق، با شرح و تفصیل

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

یکشنبه، آبان ۲۶

برهان نظم



رد برهان نظم
(اشکالات برهان نظم)


با درود؛ پس از آوردن "رد برهان علیت" دومین برهان و دلیل معروف اعتقاد به خدا رو در این پیام خواهیم آورد. مطالعه بفرمایید:
در جهان شكل هاي مختلفي از نظم وجود دارد، و مي دانيم كه نظم بدون ناظم ممكن نيست، و يك مجموعه ي منظم نمي تواند اتفاقي شكل گرفته باشد، پس جهان ناظمي دارد.
مثال های زیادی در این رابطه زده می شود. مثلن ساعت، چشم و گهگاه سامانه خورشیدی. اما ابتدا باید نظم را بشناسیم تا در رابطه با وجود و یا عدم آن اظهار نظر کنیم. مشکل و ایراد این برهان هم در همین بیان نظم نهفته است.
در این مثال ها نظم ویژگی درونی چیزها و مجموعه ها در نظر گرفته شده است. به شکلی که با مطالعه تنهای مجموعه می توان در این مورد نظر داد. چشم منظم است چون اعضایش به خوبی در کنار همند و با هم در تعاملند و از هم نمی پاشند. اما آیا واقعن منظم است؟ رعد و برق را در نظر بگیرید. آیا پیدایش یک جرقه عظیم الکتریکی با آن خطوط و مسیر کج و معوج منظم است؟ یا زلزله چطور؟ چطور می گوییم اینها منظم هستند؟ ممکن است بگویید خب اینها نامنظمند، اما ما ادعا می کنیم منظمند؛ توجه کنید: اگر در تعریف نظم تغییری با این مضمون که "نظم با توجه به هدف تعیین می شود" ایجاد کنیم، آنگاه مکانیزم رعد و برق و زلزله هر دو منظم می شوند. یکی برای تخلیه انرژی الکتریکی و بار ساکن ابرها و دیگری برای تخلیه انرژی کرنشی و لایه های زیر زمین روی میدهد و لذا منظمند. در این حال هدف چیزی ست خارج شی و با مطالعه تنهای شی نمی توانیم نظم را اثبات کنیم.
اما هدف چطور؟ چطور هدف ها را تعیین کنیم؟ در مثال چشم، چشم منظم است چون می تواند ببیند اما چرا "شنیدن" را هدف آن در نظر نگیریم؟ یا راه رفتن! را؟ اگر چنین باشد چشم همه افراد نامنظم است. اما باز هم در همین حال می شود گفت منظم است چرا که سیستم رگهای آن به خوبی سلول ها را تغذیه می کند و از هم نمی پاشد و اعضا با هم در تعاملند و غیره. پس کی و کجا یک چشم را می توان نامنظم در نظر گرفت؟ به نظر میرسد هر حالتی را بتوان به هدفی نسبت داد!
ميبينيم كه در تعيين منظم بودن مجموعه ها مشكلات بسيار بزرگي داريم. در مورد ماهيت نظم، مثالي ديگر را در نظر بگيريد. فرض كنيد به جايي وارد مي شويد، بدون آنكه اطلاعاتي از آنجا داشته باشيد. ميزي در آنجا مي بينيد، كه يك صندلي پشت آن و يك جا سيگاري روي آن قرار گرفته. روي زمين تعدادی چوب كبريت افتاده، و ظاهر آن طوريست كه معلوم است از روي ميز افتاده اند و شكل آنها اتفاقيست. هم اكنون شكلي براي آنها در نظر بگيريد.اكنون با سيستمي روبرو هستيم كه آن را اتفاقي مي دانيم. بهتر است بگوييم احتمال بسيار زيادي مي دهيم كه اتفاقي باشد. حال فرض كنيد ما در دنيايي زندگي ميكنيم، كه در آن گروهي جنايتكار حرفه ای وجود دارد، كه نشان آنها تعدادي خط بهم ريخته است، كه بسيار شبيه شكل آن چوب كبريتهاست. بسيار خوب، با اين فرض جديد چه نتيجه أي مي گيريم ؟ مسلما نتيجه مي گيريم كه اين چوبها به آن نشان مربوط ميشوند و كسي آنها را به آن شكل "چيده" است، و بعيد مي دانيم كه بر اثر يك اتفاق از روي ميز پرت شده باشند و چنان شكلي گرفته باشند.

فرق در چيست ؟ در هر دو حالت، امكان به وجود آمدن چنان شكلي در اثر يك پرتاب اتفاقي يكي ست، و هيچ تفاوتي در مورد چوب كبريتها وجود ندارد. ساختار آنها كاملا مانند يكديگر است. در حالي كه مطمئنيم يكي از آنها اتفاقيست، و شك نداريم كه ديگري اتفاقي نيست. چرا؟ مشخص است كه چيزي در درون اين سيستم باعث نشده است تا چنين نتيجه أي بگيريم (چون آن دو كاملا مانند يكديگر بودند)، بلكه چيزي خارجي، يعني رابطه بين آن سيستم، و عناصر ديگر جهان باعث شد چنين نتيجه ای بگيريم. پس آنچه مشخص است، نظم چيزي نيست كه بتوانيم آن را به يك مجموعه به تنهايي نسبت دهيم، و نياز به يك قطب ديگر هم دارد، و آن، معيار قضاوت (اینکه چه هدفي مد نظر است) و محيط قرارگيري ست. با اين حساب، در مورد ساعت به اين خاطر برايش سازنده أي در نظر مي گيريم، كه نخست ساختارش مناسب نشان دادن گذشت زمان است، و گذشت زمان (به اين شكل) قرارداد ما انسانهاست، و هدف و معياريست كه براي ما انسانها عموميت دارد. پس طبق معيارهاي ما اين ساعت هدف مند است (مانند چوب كبريتها در حالت دوم)، در حالي كه مي توانستيم با ساختار ديگري از معيارها بار آمده باشيم كه اين ساعت براي ما هدف مند نباشد، و در نتيجه توجه ما را جلب نكند (مانند چوب كبريتها در حالت اول)، كه اگر شرايط خاص ديگری نيز فراهم باشد، آن را به هيچ وجه مجموعه أي منظم نخواهيم دانست. از سوی دیگر، دلیل مهم دیگری که ساعت را دارای سازنده ی هوشمند می دانیم این است که تا جایی که امکان تحقیق وجود داشته، به ما ثابت شده که طبیعت چیزی مانند ساعت به وجود نمی آورد، و هرکجا ساعتی بوده سازنده ای داشته. در نتیجه اگر باز هم ساعتی ببینیم به طور استقرایی نتیجه می گیریم که سازنده ای دارد، در صورتی که اگر قبلا هیچ آشنایی با ساعت نمی داشتیم (و چیزهای شبیه آن، مثلا چیزهایی که از فلزات صیغل شده ساخته شده اند و ...) آنرا ساخته شده توسط یک انسان نمی دانستیم. می دانید مانند چیست؟ ما اگر اکنون یک بلور را ببینیم، با وجود اینکه ساختار منظم (از نظر هندسی) آنرا می بینیم، در حالتی که انگار کنار هم چیده شده اند، تصور نمی کنیم که انسانی هوشمند آن را ساخته باشد، بلکه آن کار را به طبیعت نسبت می دهیم، زیرا می دانیم طبیعت چنین ساخته هایی دارد، در حالی که اگر قبلا با بلورها آشنا نبودیم، احتمالا با دیدن ساختار آن احتمال می دادیم کسی هوشمندانه اجزای آن را چیده باشد.

در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده ای دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد؟ چرا، باز هم هدف ديدن را ارضا مي كرد. اگر قادر به ديدن فاصله ي بيشتر از يك سانتيمتر نبود، آن را منظم نمي دانستيد؟ چرا، باز هم به هدفي خاص خود مي رسيد. در نهايت اگر حتا قادر به ديدن نيز نبود چطور؟ چرا، باز هم آن را منظم مي دانستند، زيرا جرمي ماديست كه در جاي خود به طور پايدار قرار گرفته و با ديگر مواد به طوري برنامه ريزي شده و منظم در تعادل است، و لذا منظم. همانطور كه انگشت كوچك پا را نامنظم نمي دانيم. پس چه زمان به عنصري نامنظم مي رسيم؟ با اين ترتيب كه ما پيش مي رويم، هرچه "وجود" داشته باشد برچسب منظم مي خورد. (اگر کسی به این فکر کند که صرف وجود داشتن نیز برای رسیدن به خدا کافیست، باید یادآوری کنم که این مطلب به برهان علیت مربوط می شود)
مي دانيد چرا؟
به اين خاطر كه برخلاف ديدگاه سنتي، اين قوانين نيستند كه وجود را مي سازند، بلکه قوانين روابطی هستند که با "وجود"ها متناظر می شوند. برخي فكر ميكنند قوانيني وجود دارند كه به چيزها شكل مي دهند، و لذا اگر بتوانيم قانوني را بين اشيا كشف كنيم، به آن ايده ی خارق العاده نزديك شده ايم. در حالي كه قوانين برداشت ما از وجود اشيا هستند.

پس جهان ما هر شکلی می داشت برای ما منظم به نظر می رسید. چرا که در مثال های گفته شده ثابت کردیم که نظم ایده ایست ذهنی و قراردادی و نه قانون و حقیقتی خارجی! اگر چیزی در درون این جهان بتواند پایدار باشد و در تعامل با دیگر چیزها، همین کافیست برای رسیدن به نظم. مانند بدی یا خوبی یک شهروند. چیزی که باعث می شود یک شخص را شهروند خوب یا بد بدانیم، هماهنگی و تطابق وی با قوانین و هنجارهای اجتماعی آن جامعه است.
هر جامعه ای، حالت خود را خوب (به جای منظم) می داند، و هرکس که مطابق معیارهای آن باشد از نظر آنها خوب (منظم) دانسته می شود. اینکه او را خوب (منظم) می دانند، تنها و تنها به این معنیست که او با سیستم جامعه و اجزای دیگر آن رابطه ای هماهنگ دارد. در مورد خود جامعه (جهان) چطور؟ خوب است یا بد؟ مسلمن هر جامعه ای خود را خوب می داند، همانطور که هر حالتی از جهان منظم نام می گیرد، به این خاطر که کل جهان خود معیار قضاوت در مورد نظم است، و اگر بخواهیم در مورد جهان قضاوت کنیم، معیار دیگری برای سنجش نداریم. چه چیز را ملاک قرار دهیم تا انضباط جهان را کشف کنیم؟
مانند اندازه گیری طول ها، که برای تعیین اندازه ی اشیا آنها را با معیار طول می سنجیم (مثلا متر استاندارد)، و در عین حال این کار در مورد خود معیار بی معنیست. مثلا اگر بخواهیم بدانیم اشیا در اثر گذشت زمان تغییر طول می دهند، یا اندازه ای ثابت دارند، آنها را یک یک با معیار طول می سنجیم و متوجه می شویم که برخی از آنها ثابت هستند، و برخی نیستند، که این تنها از رابطه ی آنها با معیار حکایت می کند (و ممکن است یک چیز بر اساس معیاری ثابت باشد و بر اساس معیاری دیگر نباشد، مانند منظم بودن و منظم نبودن در مثال چوب کبریتها). حال معیار خود ثابت است یا خیر ؟ مسلما ثابت است، چون همواره با خود برابر است. حال آیا فرقی می کند که معیار ما چه باشد ؟ خیر، معیار ما هرچه که باشد، همواره نسبت به زمان ثابت است همانظور که جهان ما نیز هرچه باشد از نظر ما منظم است. چون خود معیار قضاوت است.
در نهایت به این مسئله می رسیم که یا باید اطلاق نظم بر کل جهان را بی معنی بدانیم، زیرا در مورد کل جهان معیار دیگری برای قضاوت نداریم(هرچه هست درون جهان قرار می گیرد، و چیزی خارج آن نیست که معیار قرار گیرد)، یا کل جهان را معیار مطلق بدانیم، و در نتیجه آن را منظم بدانیم. در حالت اول دیگر نظم یا بی نظمی وجود ندارد که بخواهیم از آن وجود داشتن یا نداشتن خدایی را نتیجه بگیریم. در حالت دوم، جهان منظم است، ولی منظم بودن آن به خاطر قرارداد ماست، و ارتباطی با خدا ندارد، همانطور که ثابت بودن همیشگی معیار طول ربطی به جنس آن و اجزای تشکیل دهنده اش ندارد و تنها به قرارداد ما مربوط می شود. به عبارتی، گفتن اینکه "کل جهان، در حالتی که کل جهان معیار نظم باشد، منظم است"، مانند این است که بگوییم "جهان جهان است" یا "نظم نظم است"، که هیچ معنای جدیدی ندارد و نتیجه ای نمی توان از آن گرفت.
*****
برهان نظم به شکلی دیگر، در قالب احتمالات نیز بیان می شود. این بیان از نظر اکثر متکلمین دینی مورد قبول نیست و ایرادهای زیادی از آن گرفته اند (البته نه همه) ولی در بین عموم مردم رواج زیادی دارد:
اگر دسته ای از میمونها با یک ماشین تایپ بازی کنند احتمال دارد که مجموعه آثار شکسپیر نتیجه شود ؟ مسلمن نمی شود. پس چطور می توان انتظار داشت جهانی که بسیار بزرگتر و پیچیده تر است بتواند بر اساس اتفاق به وجود آید ؟ کافیست احتمال قرار گرفتن زمین در جایی مناسب در منظومه ی شمسی را حساب کنیم و آن را با احتمال پدید آمدن یک پروتئین ترکیب کنیم و ... به چنان عدد کوچکی می رسیم که هیچ فرد عاقلی نمی تواند آن را قبول کند.
متاسفانه برداشت اکثر افراد از احتمالات درست نیست، و این ایراد نه تنها به چنین استدلالهایی محدود نمی شود، که تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد و تصمیم گیریها و نتیجه گیریهای آنها را به خطا می کشاند. با این حال، به نظر می آید که از این وضع راضی هستند! البته شکی نیست که اگر احتمال تشکیل چنین ترکیبی از جهان را محاسبه کنیم، عددی بسیار بسیار بسیار کوچک می شود. ولی از کوچکی این عدد چه نتیجه ای می توانیم بگیریم؟ بعید بودن وقوع آن را؟ هرگز! مسئله بسیار ساده است. اگر فکر می کنید جز این است، هم اکنون آزمایشی کنید. تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید. تعجب نکردید؟ عددی بیرون آمد که احتمال بیرون آمدنش یک در میلیارد بود! چطور چنین اتفاقی افتاد؟ چطور چنین اتفاق بعیدی رخ داد؟ آزمایش را تکرار می کنیم، و هر بار بدون استثنا چنین اتفاق عجیبی می افتد! البته اگر فکر می کنید این احتمال به اندازه ی کافی کوچک نیست، می توانید تعداد آنها را به توان هزار برسانید و آزمایش را تکرار کنید، و تحقیق کنید که هر بار اتفاقی خارق العاده می افتد یا خیر. در مورد جهان، هر شکلی که می داشت، احتمالش دقیقا به اندازه ی احتمال حالت فعلی می بود. پس داشتن چنین شکلی از لحاظ احتمالی اصلا چیز عجیبی نیست، همانطور که اتفاق افتادن چیزی که احتمالا یک در میلیارد (یا توان هزار آن) در آزمایش ما بود اصلا برایمان عجیب نبود و نیاز به عامل توجیه کننده ای (خدا) نداشت.
در برخی متون برهان نظم را اینگونه خلاصه می کنند که "ساختار جهان نشان دهنده ی وجود نوعی انتخاب است"، که با وجود دقیق نبودن بیان، می تواند به خوبی روند کلی آن را مشخص کند. البته و صد البته در نگاه اول چنین می نماید که نظام جهان بر اساس یک انتخاب شکل گرفته. ولی آیا واقعا اینطور است؟ نه الزاما. ما به این خاطر احساس می کنیم انتخابی در بین است، که عادت داریم برای رسیدن به مصنوعاتی هماهنگ با جهان "انتخاب" کنیم. ولی هیچ دلیل منطقی نداریم که باور کنیم جهان خود نیز به مانند مصنوعات ما بر اساس یک انتخاب ایجاد شده. همانطور که اگر انتخابی در بین نباشد و شکلی به وجود آید(مانند آنچه در مورد چوب کبریتها وجود داشت) برای تکرار آن باید حتما انتخاب کرد، در حالی که خود آن نقش کلی و اولیه فاقد انتخاب بود. علاوه بر این باید حتما به این مسئله توجه کرد که در مورد بسیاری از چیزها در جهان انتخابی درونی وجود دارد. اینکه من به شکل فعلی هستم، انتخابی ست که توسط اجزای موجود در جهان انجام شده و نیاز به توجیه خارجی ندارد. اگر مسایل را تحلیل کنیم، می بینیم که اجزای مختلف چنان به هم وابسته هستند که بسیاری از آنها به لحاظ ساختار توسط ساختار سایر اجزا مشخص می شوند و نمی توان آنها را به عنوان مسایلی جدا در نظر گرفت.
به طور خلاصه مشکل این برهان بسط غلط موارد معمول و رایج روزمره به موارد کلی و غیر قابل احساس جهانی و در نهایت فراجهانی(خدا) است.
در مثالهای زیادی که زده می شود، مثلا انسان با تمام پیچیدگیهایش، دلیلی برای وجود یک آفریننده ی فراجهانی دانسته می شود. حال نباید این را پرسید که اگر چنین چیزی باشد، خدایی که خود نیز یک موجود با شعور و هماهنگ فرض می شود نیز حتما و حتما منظم است، و در نتیجه باید آفریننده ای بالاتر از خود داشته باشد؟ مسلما چنین چیزی را قبول نمی کنند. این مشکل تحلیل موضعی نقص برهان را نشان می دهد، مانند اکثر برهانهای دیگر. تنها راه فرار از آن این است که بگوییم نظم تنها به چیزهایی که دارای اجزا هستند تعلق می گیرد و از رابطه ی اجزا حکایت می کند(البته نشان دادیم که رابطه ی بین اجزا کافی نیست و به یک قطب دیگر نیز نیاز دارد) در حالی که خدا بسیط است (اجزا ندارد). ولی واقعا بسیط بودن خدا به چه معناست؟ چطور چیزی می تواند بسیط باشد و کاری انجام دهد، یا شعوری داشته باشد؟ درست است که برای فرار از نقد، هر چیز غیر قابل تصوری را به هر چیزی نسبت دهیم؟
اشکالی ندارد، فرض می کنیم چیزهای بسیط بتوانند شعور هم داشته باشند و کارهایی انجام دهند. ولی این سریعا به این نتیجه نمی رسد که زنجیره ی نظم ها (من منظم هستم، به خاطر نظمی که پدر و مادرم داشته اند، و نظم غذاها و اشیا و ...) می تواند به عنصر یا عناصری بسیط در همین جهان ختم شود؟ البته همینطور است. با وجود این فرض جدید که برای فرار از نقد پیشین طرح شد، دیگر نمی توان به ماده ای خارج جهان(خدا) رسید. خداباور می تواند جواب دهد که ماده نمی تواند بسیط باشد در حالی که غیر ماده می تواند، و در آن صورت خداناباور هم می گوید که ماده می تواند بسیط باشد و غیر ماده نمی تواند!
منبع: زندیق


برای بحث و بررسی به گفتگو دات کام بپیوندید.

فعالیت در توییتر

بازار وبلاگ نویسی مانند گذشته دیگر داغ نیست. کسانی که وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکردند امروز بیشتر در توییتر فعال هستند. من هم برای کمک و ا...