پنجشنبه، بهمن ۱۰

روح بخش چهارم

بخش آخر از "مساله روح"

با درود؛

در 3 بخش پیشین پاره ای از علل و عوامل باور به روح را برشمردیم. اکنون به سه مورد دیگر از این دلایل می پردازیم.


***


دژاوو


دژاوو(Deja vu) به رویدادی گفته می شود در آن که تصور می شود واقعه ای در زمانی پیش از حالا برای فرد اتفاق افتاده است. واژه دژاوو در زبان فرانسوی به معنی از پیش دیده شده است و اول بار توسط امیل بوراک(Emile Boirac) روح شناس فرانسوی به کار رفت. این پدیده نیز مانند دیگر پدیده ها، تا زمانی که ناشناخته و نا معین بود، دلیل خوب و قابل اتکایی برای دین فروشان و باورمندان به روح بود تا عامه مردم را از این طریق به باور روح متقاعد کنند.
اما وقوع این تجربه از دو حالت خارج نیست:

1. چنین رویدادی تا پیش از این برای فرد اتفاق افتاده است و اکنون به دلیل فراموشی و مرور زمان، از یاد رفته است. یا مثلن به دلیل عدم توجه به شرایط و محیط، آن را به خوبی به یاد ندارد و تنها سایه روشنی از آن در ذهن دارد. برای مثال اگر شخصی 40 ساله است و در این سن شروع به خواندن کتابی کند، هیچ عجیب نیست که تصور کند این کتاب را قبلن خوانده چرا که ممکن است در نوجوانی مانند آن یا خود آن را خوانده باشد. یا فردی که تلفن چی باشد و در روز با عده بسیاری گفتگو کند، روزی صدایی بشنود که تصور کند این صدا را پیش از این هم شنیده است. پروفسور "سوسومو تونگاوا"(Susumu Tonegawa) برنده نوبل پزشکی سال 1987 و مامور تحقیقات "انستیتوی تحقیقات پزشکی هووارد هیوجز"(Howard Hughes Medical Institute) که به طور مکرر در جهان در حال سفر است، تجربه اتفاقی خود را از یافتن فرودگاهی فوق العاده آشنا در یک شهر بیان می کند که در آن چیدمان ورودی ها، صندلی ها و غیره سبب این شباهت و اشتباه مغز در یادآوری است+.

2. اما بررسی های علمی دانشمندان مغز و اعصاب، نشان می دهد که این پدیده هم مانند اکثر دلایل روح، ریشه در مغز انسان دارد. پروفسور سوسومو تونگاوا می گوید: "این احساس از ناسازگاری و تداخل بین دو بخش مغز ناشی می شود. نئوکورتکس(neocortex) آگاه است که این پدیده تا به حال رخ نداده است، اما هیپوکومپوس(hippocampus) می گوید چرا! روی داده است!"+. وی همچنین می گوید: "هیپوکومپوس از مشاهده ها و تجربیات انسان نقشه برداری می کند و آنها را برای استفاده در آینده آماده می کند. به سبب وجود همین ویژگی است که انسان با دیدن چهره ها و مکان های آشنا، سریعن آن ها را به یاد می آورد. اما هنگامی که تجربه شبیهی روی دهد، این نقشه ها به روش های گوناگونی بازخوانی و تعبیر می شوند."+


همچنین دژاوو در بیمارانی که دچار صرع هستند بیشتر مشاهده می شود+.


رویاهای راستین (صادقه)


رویاهای راستین خواب ها و رویاهایی هستند که انسان میبیند و سپس در آینده به حقیقت بدل می شود. این نیز یکی از دلایل رایج باور به روح در میان عوام است. اما این رویاها چگونه پدید می آیند؟


در بخش های پیشین گفتیم که هوشیاری و تفکر، قدرت ذاتی یک مغز است. خواب دیدن انسان تا حدودی ناشی از تفکر است. در حالت خواب هم فکر انسان مشغول است و این مغز همواره در حال انجام وظیفه طبق طبیعت و سرشت خود است. همین موضوع سبب می شود افکار و تجزیه و تحلیل های مغز در خواب هم تا حدودی منطقی و رئال باشند. انسان در حالت عادی و به طور روزمره همواره در حال پیش بینی است. از روی داده ها و اطلاعات خود، موردی را برای آینده پیش بینی می کند. مثلن همین الان ممکن است شما در حال فکر کردن راجع به پایان این نوشتار باشید. در حالت پیشرفته، قوه پیش بینی و تجزیه و تحلیل مغز در کارهای تخصصی و مشاغل حرفه ای(مانند یک اقتصاددان) متجلی می شود. پس اگر مغز آدمی برای همین کار به دست طبیعت طراحی شده است، هیچ بعید نیست از آن کاری برآید که مطابق ذاتش است.


برای مثال اگر شخصی بخواهد فردا در مصاحبه ای برای استخدام شرکت کند، طبیعی است که در آن شب خواب ببیند که رد شده است. یا کسی که پدر مریضی دارد خواب ببیند که وی را از دست داده است. پس اگر شخصی در طول زندگی در رابطه با مرگ 1000 نفر خواب ببیند، هیچ بعید و عجیب نیست که 3 مورد آن به حقیقت بپیوندد.

در رابطه با خواب دیدن این نکته نیز قابل ذکر است که در هر شب انسانها حدودن 2 ساعت از خواب خود را به دیدن رویا می گذرانند(خواب رِم) و هر رویا نیز به طور متوسط 5 دقیقه به طول می انجامد(البته در مراحل غیر رم-non rem- هم خواب دیده می شود)+. با این حساب در شبانه روز هر انسان به طور متوسط 25 خواب فقط در مرحله رم می بیند. با احتساب جمعیت 7 میلیارد نفری کره زمین و احتمال یک هزارم درصد برای اینکه یک رویا به حقیقت بپیوندد، می بایست در هر شبانه روز یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار رویا تعبیر شود! این در حالی ست که احتمال تعبیر هر خواب دقیقن برابر باشد، در صورتی که اینچنین نیست و برخی خواب ها با احتمال به حقیقت پیوستن بیشتری وجود دارند.

در این مورد، شباهتی نیز با دژاوو دیده می شود و آن اینکه گهگاه انسان ها پندار این را دارند که با رویدادی از قبل آشنا شده اند و به یاد نمی آورند و سپس نتیجه میگیرند که آن را در خواب تجربه کرده اند. حال ممکن است آن رویداد برای آنها اصلن اتفاق نیفتاده و یا به فراموشی سپرده شده باشد.


احضار ارواح


در جلسات احضار ارواح، معمولن شخصی که خود را مدیوم(meduim)و واسط دنیای مادی و دنیای ارواح می خواند، ادعا می کند که می تواند صداها و تصویرهایی را ببیند یا بشنود که دیگر افراد حاضر قادر به آن نیستند. در مواردی که شخصی شکاک یا خردگرا در جمع حضور یابد روند به گونه ای پیش می رود که ارواح خود را نمایان نمی کنند و ادعا می شود که انرژی مجلس به میزان کافی مثبت نیست و باید باور به روح در قلب تمامی حضار وجود داشته باشد! دراین باره، دانشنامه بریتانیکا(The Encyclopedia Britannica) می نویسد: "واسط های مدعی ارتباط با ارواح، یک به یک برای بررسی احتمال کلاهبرداری مورد مطالعه قرار گرفتند. آنها برخی اوقات شیوه ها و تکنیک های جادوگری و تردستی را برای متقاعد کردن مراجعه کنندگانشان به کار می بندند... افشای این کلاهبرداری ها، شدیدن شهرت و اعتبار آنها را ویران کرد و آنها را در جامعه ایالات متحده درون تنگنا قرار داد"+.


در شکل دیگری از این جلسات، بوسیله تخته ای که روی آن حروف الفبا و کلمات بله و خیر قرار دارد(تخته اوجا-Ouija Board) ارتباط شکل میگیرد. وسیله ای را روی این تخته قرار می دهند و انگشت خود را بر روی آن گذاشته و ادعا می کنند که از طریق انگشت آنها نیروی محرکه و انرژی لازم برای حرکت این وسیله فراهم می شود.

نمونه ای از تخته اوجا


در این مواقع شک گرایان یا خرد گرایان پیشنهاد می کنند که تخته جابجا شود یا حروف به هم ریخته شود و یا چشمان حضار بسته شود و فردی خارج از جمع پاسخ ها را مشاهده کند. در اینصورت دیده می شود که جواب ها پرت و پلا خواهند بود و یا اصلن پاسخی دریافت نمی گردد. پیشنهاد دیگر اینست که افراد انگشت هایشان را از روی تخته بردارند و منتظر جواب بمانند. در این جلسات، معمولن پرسش ها جهت دارند و فرد اداره کننده جلسه، خود پاسخ همه پرسش ها را می داند و اگر پرسش دیگری برای مچ گیری طرح شود، ادعا می شود که جواب آن جزو اسرار است و غیر قابل افشا!

چیزی که روشن است اینست که تا به حال هیچ کدام از این تجربه ها و ادعاها در شرایط تحت کنترل و آزمایشگاهی و به روش علمی پیش نرفته است. مدعیان هرگز روش خود را به طور کامل بازگو نکرده اند و همواره از پاسخ هایی مبهم مانند اینکه "این نیرویی خدادادی و غیر اکتسابی ست" برای اغفال دیگران استفاده کرده اند. این ادعاها هرگز از روش های معمول علمی و در مراجع معتبر بیان نشده است و به طور دهان به دهان چرخیده است. "موسسه آموزشی جیمز رندی"(The James Randi Educational Foundation) مبلغ یک میلیون دلار جایزه برای کسی که بتواند هرگونه توانایی مافوق طبیعی را تحت شرایط و معیارهای مشخص و معمول علمی نشان دهد تعیین کرده است+.


بنابر این اگر شما به چنین جلساتی دعوت شدید و حضور داشتید، به خود مسلط باشید و یک به یک شرایط را با خرد خود بسنجید. به راحتی می توانید مچ طرف را بگیرید و خردمندی خود را ثابت کنید.


***


نتیجه اینکه تا به حال دلیل قابل قبول و روشنی برای باور به روح اقامه نشده است. هر کدام از دلایل و ویژگی های روح به نحوی در ارتباط با مغز و توانایی های آن است. ادعای روح یک ادعای بی پشتوانه و بی اساس است از طرف کسانی که به آن نیاز دارند و آن را وسیله ای برای رسیدن به هدف خود کرده اند.


بنابر این از این پس هر چه را که شنیدید باور نکنید و آن را با سنگ محک خود که همان قوه تعقل و خردمندی شماست، بسنجید. از نظر یک انسان خردگرا و متکی به تعقل، باور به روح یک باور پوچ و خیالی و نمادی برای عقب افتادگی و ساده اندیشی انسان های پیشین و نیز مکاری و حیله گری دین فروشان و دینداران امروزین است.


خردمند باشید... بدرود.



برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

چهارشنبه، دی ۲۵

روح، بخش سوم



بخش سوم از "مساله روح"


با درود؛

تا به حال در دو بخش پیشین، تعریفاتی از روح ارائه دادم و نشان دادم که این تعریفات گهگاه با یکدیگر تناقض دارند و نیز بعضن درون خودشان متناقضند. سپس به مساله زندگی و مرگ و رفتار مغز در بدن پرداختم. در این بخش تلاش دارم تا به بررسی دلایل رایج برای باور به روح بپردازم.

*****

گذشته از تعریفات و داستان سرایی های باورمندان، در میان عامه مردم نیز دلایلی برای باور به روح موجود است. دلایلی که یا از روی ناآگاهی توسط مردم بیان شده است و یا از روی آگاهی و با قصد و غرض از دکان دین فروشان عرضه شده است.

هوشیاری

یکی از مهمترین دلایل اعتقاد به روح همین مساله آگاهی یا هوشیاری(consciousness) بوده است. این مساله از اینجا ناشی می شود که میان ذهن(فکر) و مغز پیوندی نیست و تفکر و ذهنیت جدای از بدن انسان و چیزی خارج از آن است.

امروزه مطالعات و دستاوردهای علمی نشان می دهد که هوشیاری انسان برخاسته از مغز اوست. یک آزمایش علمی بسیار مهم که توسط راجر اسپری انجام شد و سبب شد وی نوبل فیزیولوژی و پزشکی سال 1981 را از آن خود کند، نشان داد که با بریدن رشته های عصبی وصل کننده دو نیمکره مغز و با از بین رفتن این ارتباط، دو ذهن کاملن متفاوت وجود خواهد داشت، مانند دو فرد در یک بدن.

دکتر رابرت هار پروفسور روانشناسی جرم معتقد است مغز مجرمین خطرناک با سایر انسان ها به طور آشکار تفاوت های چینشی و فیزیکی دارد. اینها به آسانی حوصله شان سر می رود و از شکستن قوانین رایج اجتماع لذت می برند. همانطور که در بخش نخست و در پاراگراف رد روح ذکر شد، این فعالیت ها و عواطف ریشه در ژنوم انسان ها دارد. از مهمترین دانشمندان بیخدا و مخالف ارتباط بدن با روح، فرانسیس کریک است که به اتفاق جیمز واتسون در سال 1953 ساختار مارپیچی DNA را کشف و جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی را در سال 1962 دریافت کردند. این جمله از کاشف بزرگ DNA است: "شما هیچ چیز نیستید مگر مشتی اعصاب".

امروزه باور رایج در میان دانشمندان اینست که مغز مانند سخت افزار بدن و ذهن مانند نرم افزار آنست. این مساله که ذهن چطور با مغز در ارتباط است و به عبارت بهتر، مغز چطور منجر به ذهنیت داشتن و فکر کردن می شود از گذشته مورد توجه و علاقه فلاسفه ای چون ارسطو و دیگران بوده است. اما با پیشرفت های شتابان در زمینه های فن آوری، از نیمه قرن بیستم به اینطرف، تفاوت و دوگانگی ذهن و مغز در حال رنگ باختن است.

21 گرم

به نظر می رسد این مساله در ابتدا در سال 1907 توسط دکتر دانکن مک داگال(Duncan MacDougall) بیان شده است. وی یک بیمار در حال مرگ را برای اینکار انتخاب کرده بود و جرم وی را پس و پیش از مرگ اندازه گرفت و مشاهده کرد که مقدار 21 گرم از آن کاسته شده است! البته این آزمایش از روش علمی(scientific method) پیروی نکرده است و تنها حدس و گمان است. بعلاوه وی با پیشفرض قرار دادن مادی بودن روح(که در فلسفه اسلامی راه ندارد) این ادعا را بیان کرده است. مساله جالبی ست. مگر روح هم جرم دارد؟ بیایید ببینیم اگر روح 21 گرم جرم داشته باشد چقدر انرژی دارد. از زنده یاد اینشتین یاری میگیریم:


E=mc^2
m=0.021
c=3*10^8
E=1.89*10^15 j


این مقدار انرژی را می توان با تقصیم بر انرژی یک فوتون مادون قرمز، تبدیل به تعداد فوتون ها کرد:


N=1.89*10^15/h*10^14= 2.85*10^34

بنابر این، تعداد 28 میلیون و 500 هزار میلیارد میلیارد میلیارد فوتون در محدوده فروسرخ(یا معادل آن در هر محدوده دیگری) از بدن انسان خارج می شود اما اثری از حتی یک عدد از آن نیست!

این آزمایش همانطور که گفته شد ارزش علمی ندارد به آن جهت که بر پایه روش علمی استوار نشده است. برای این کار باید فرد بیمار را روی ترازویی درون اتاقی قرار داد که کل اتاق هم بر روی ترازویی قرار دارد و به دقت اندازه گیری می شود. در لحظه پس و پیش از مرگ باید جرم اتاق اندازه گیری شود. اگر آقای روح از بدن در رفته باشد از اتاق هم در رفته است و لذا باید از جرم اتاق هم کم شده باشد. اما اگر جرم اتاق همچنان همان است ولی فرد فوت شده کاهش جرم داشته است، پس آن گرم ها چیزی جز روح است. هیچ شاهدی بر درستی این ادعا وجود ندارد و چنین آزمایشی با موفقیت روبرو نشده است.

اما چه چیزی جز روح می تواند باشد؟ شاید آخرین دم فرد باشد. بنا بر مشاهدات، آخرین نفس انسان در مرگ عادی و بر بستر، بازدم است. یعنی دم را میگیرد و در حالت پس دادن آن میمیرد. یا می تواند خروج گازهای درون بدن بواسطه شل شدگی و عدم انقباض عضلات باشد. به هر حال هیچ مدرک معتبر و علمی مبنی بر ارتباط این کاهش جرم با روح موجود نیست. چنانچه کسی از شما منبع معتبری دارد معرفی کند تا استفاده کنیم.

تله پاتی

تله پاتی برقراری ارتباط فکری و یاعاطفی بین اشخاص بدون استفاده از هر وسیله واسطه است. این قبیل احساسات و تجربیات به فراروانشناسی(parapsychology) معروفند. آزمایشهای مختلفی از چند دهه پیش برای بررسی این امر طراحی و انجام شده است که مهمترین آنها آزمایش ورق های بازی ست که در آن فردی تعدادی ورق را مشاهده می کند و به خاطر می سپارد و فرد دومی که ادعای تله پاتی دارد در نقطه ای که در دیدرس اولی نیست، سعی می کند ورق ها را حدث بزند.

سی ای ام هنشل(C. E. M. Hansel) روانشناس معروف می گوید: "هيچگونه تضمينی در اين باصطلاح آزمايشات عليه بی صداقتی وجود نداشته است. گزارش نتيجه ی آزمايشات اغلب ناکافی هستند. بسياری از روانشناسان بر آنند که کسانی که در رابطه با درک ماوراء حسی تحقيق می کنند، داده های خود را بنحوی انتخاب می نمايند که باورداشتهای آنان مورد تاييد قرار گيرد. آنان برعکس، مدارک و شواهد مخالف را بی اهميت می انگارند. آزمايشات بعدی که يا با همان تيم يا با سوژه های ديگر صورت می گيرد، نتايج قبلی را تاييد نمی کند. اغلب روانشناسان قانع شده اند که اين مسئله از نظر علمی نمی تواند مورد قبول واقع شود".

برخی آزمایشات در اواسط قرن بیستم بعضن وجود پدیده های مشابه تله پاتی را تایید می کرد اما با گسترس دانش و استفاده از کامپیوتر، به مرور دلایل برای باور به آن رنگ باخته است. مهمترین مساله اینست که پس از گذشت اینهمه سال هنوز هیچ دانشمندی موفق به ارائه جلوه های تکرار پذیر، طبق روش علمی، برای اثبات این مساله نشده است.

در مورد این قبیل مسایل فراروانشناسی سه نظر وجود دارد. مطابق معمول یک نظر از طرف باورمندان به روح وجود دارد که این مساله را صرفن از بعد روحی و غیر مادی می نگرد اما باز هم هیچ توضیحی از چگونگی برهم کنشی و پیوند میان ماده و غیر ماده نمی دهد. در واقع ایراد همیشگی باور به روح برقرار است. چرا که چیزی غیر مادی، از روی تعریفش هیچکدام از خصوصیات ماده را ندارد. اگر ارتباطی بتوان بین ماده و غیر ماده برقرار کرد آنگاه حتمن یک نقطه اشتراکی موجود است که آنها را پیوند دهد و وجود همین نقطه اشتراک دلیلی بر ماده بودن همان مورد ادعایی ست که غیر ماده تلقی شده است.

باور دیگر اینست که این مساله کاملن مادی ست و لذا از طریق علم قابل بررسی ست. دانشمندان طرفدار این نظریه می گویند اگر امروزه توضیحی برای این ماجرا نداریم، باعث نمی شود بازایستیم و باید به وظیفه علمی خود که همان بررسی و تحلیل پدیده است، عمل کنیم.

گروه سوم کسانی هستند که این پدیده را از نظر علمی مطلقن انکار می کنند. به باور آنها، عللی وجود دارد که منجر به پدیده ای مانند تله پاتی می شود که همگی تصادفی و در پیرامون اشخاص است. مانند اینکه شما به همراه برادرتان در اتاقی نشسته اید و ناگهان بادی ملایم از پنجره می وزد و این باد ملایم هر دو شما را به یاد یک خاطره از یک گردش دست جمعی می اندازد و بنابر این با به زبان آوردن آن تصور تله پاتی بوجود می آید. فیلسوف برجسته، ماریو بانج(Mario Bunge) بنابر دلایل زیر این مسایل را در زمره علم دروغین می داند:

فرا روانشناسی هيچ گونه مبنای عينی ندارد و صرفأ متکی بر نظريه ذهنی شناخت است؛
فرا روانشناسی بندرت از دانش های ديگر بخصوص رياضيات و منطق مدد می جويد؛
فرا روانشناسی متکی به فرضيات غلط و غير قابل بازبينی است؛
فرا روانشناسی از تاييد يا رد شيوه ی عمل اش توسط بديل های ديگر طفره می رود؛
فرا رواشناسی بر خلاف رشته های مختلف دانش، نه از رشته های ذيربط دانش چيزی به عاريت می گيرد و نه با آنها ارتباط متقابل برقرار می سازد؛
فرا روانشناسی حتی بشکلی نيم بند بر نظرات اثبات شده تکيه ندارد؛
فرا روانشناسی بر ايمان تکيه دارد که در چهار چوب آن نظرات علمی بصورت الفا ظ پرزرق و برق و سخنان قشنگ و اديبانه در می آيند؛
فرا روانشناسی قلمرو غير مادی (مثلأ انديشه) را وارد موضوع مورد بررسی خود می کند و بدينوسيله خود را کلأ از حوزه بررسی عينی و فيزيکی منفک و مجزا می سازد.

اگر به کل تاریخ و پیشینه فراروانشناسی نظر بیفکنید، ملاحظه می کنید که مدعیان هرگز نتایج آزمایشات خود را از طریق کانال های رسمی و معمول علمی ارائه نداده اند.+

خواب دیدن(رویا)

خواب دیدن نیز یکی از دلایل رایج برای باور به روح است. این مساله که روح در هنگام خواب آزاد می شود و در عالم سیر می کند یک باور رایج در اسلام است. اما خواب دیدن چیست و برای چه اتفاق می افتد؟

هر انسان بر اساس تحقیقات در طول شبانه روز در حدود1.5 تا 2 ساعت درمرحله خواب رم(REM: Rapid Eye Movement) به سر میبرد. مرحله رم از خواب، عمیق ترین مرحله است و نشانه آن حرکت سریع چشمان است. هر خوابی که در این مرحله دیده بشود ممکن است پس از بیداری به یاد مانده باشد. یعنی هر خوابی که شما از شب قبل به یاد دارید حتمن آن را در مرحله رم خود دیده اید. خواب رم در بزرگسالان در حدود 1.5 تا 2 ساعت به طول می انجامد ولی لزومن این دقایق پیوسته و پشت هم نیستند و ممکن است در 4 یا 5 مرحله تکمیل شوند. بنابر گزارشات، انسانها بطور متوسط در شبانه روز در حدود 2 ساعت خواب و رویا می بینند+.

بر اساس مطالعات، نوزادان و حتی حیوانات پستاندار و پرندگان هم خواب می بینند+. شرایط محیطی، محل خوابیدن، سر و صدا، مصرف مواد الکلی، قرص و ... بر خواب دیدن تاثیر می گذارد. خواب هر شخص هم در حدود زیادی تابع اطلاعات و ویژگی های اخلاقی اوست. برای مثال امام زمان هرگز در خواب یک ارتدوکس لهستانی حاضر نمی شود.

مارک سولمز(Mark Solms) ادعا می کند که بر اساس تحقیقات وی، خواب در قسمت پیشین مغز(forebrain) تولید می شود. وی در هنگام کار در بیمارستان های ژوهانسبورگ و لندن، با عده ای بیمار که دچار مشکلاتی در قسمت ساقه مغز(brain stem) شدند مواجه شد و از آنان در ارتباط با رویاهایشان سوالاتی پرسید و ادعا کرد در بیمارانی که در قطعه اهیانه ای(parietal lobe) خود دچار مشکل شدند، روند خواب دیدن متوقف شده است. البته غالب ترین نظریه در مورد خواب دیدن نظریه ای ست که آلان هابسون و رابرت مک کارلی(J. Allan Hobson & Robert McCarley) در سال 1976 ارایه دادند. طبق این نظریه که به Activation Synthesis مرسوم است، خواب دیدن تلاش های تصادفی مغز است که اطلاعات منتج از تجربیات گذشته را بازخوانی و پردازش می کند. این اتفاق برای اطلاعات بخش حافظه موقت مغز که آسان تر در دسترس است بیشتر و راحت تر می افتد. به همین جهت است که رویاهای ما بیشتر در مورد اتفاقات روزمره و نه چندان دور دیده می شوند.

برق نگاری مغزی(EEG: Electroencephalography) نشان می دهد که امواج موجود در اندام مغز در هنگام خواب دیدن و در رم به وضوح با شرایط عادی و بیداری متفاوت است. در واقع دیدن رویا به شدت وابسته است به در مرحله رم بودن خواب.


امواج مغز در مراحل مختلف به خواب رفتن، از تارنگار دانشگاه لابرو انگلستان

بر اساس تحقیقات و آزمایشات علمی، افرادی که به طور مادر زاد نابینا هستند و هیچگونه تجربه عینی ندارند، هرگز خواب و رویا را نمی بینند بلکه همانند دنیای واقعی آن را حس می کنند. آیا می شود گفت که افراد نابینا روح ندارند و یا روح آن ها هم نابینا است؟ نکته جالب دیگر اینست که در حدود دهه های 20 تا 50 میلادی، 12 درصد از خوابهای مردم سیاه و سفید بوده اند اما پس از آن، این رقم رو به کاهش رفت و در حال حاضر 4.4 درصد از خوابهای افراد زیر 25 سال سیاه و سفید است. بررسی ها نشان می دهند که این تغییر، ریشه در ظهور تلویزیون و فیلم های رنگی و رسانه های تصویری رنگی دارد+.

در انتها این سه ایراد را مطرح کنم که نخست در برخی موارد(شاید تجربه شما هم باشد) رویا و خواب در موضوعی غیر انسانی و متضاد با قوانین مذهبی و الهی اتفاق می افتد. مثلن رویایی که در آن با یکی از محارم خود آمیزش داشته باشد و یا در عین متاهل بودن با فرد دیگری مشغول این عمل منفور الهی باشید. روح چطور راضی به اینکار می شود و به سمت اینگونه اعمال منافی عفت می رود؟! توضیح اینکه در حدود 10 درصد از موارد رویا دیدن، موضوع رویا مربوط به مسایل جنسی و آمیزشی ست و دیدن این نوع رویاها در افراد نوجوان و جوان بیشتر از میانسالان و سالخوردگان است. مورد دوم مربوط می شود به خواب دیدن کس یا کسانی که در آن زمان بیدارند. برایتان اتفاق افتاده است که خواب شخصی را ببینید که در همان زمان می دانید بیدار بوده است؟ اگر خواب دیدن سیر روح باشد، چطور می توان وجود دو روح را در یک رویا که تن یکی در خواب و دیگری در بیداری ست توضیح داد(ماسمالی کرد)؟ سوم اینکه در بیشتر مواقع عامل بیدار شدن یک عامل محیطی ست. مانند وقتی که ساعت خود را زنگ گذاشته اید تا بیدارتان کند و در وقت مقرر با صدای زنگ بیدار می شوید. این عوامل محیطی چطور روح را فراخوانی می کنند و در واقع آن را از ادامه سیر خود باز می دارند؟

ادامه دارد...




برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

جمعه، دی ۱۳

روح، بخش دوم


بخش دوم از "مساله روح"



در ادامه تناقضات روح اشاره می کنم به نظر چند فیلسوف و محقق باورمند.

ابونصر محمد فارابی معتقد است که" روح از جوهری آگاه به امور است که در عالم ملکوت بوده و در آن عالم شکل دارد ولی زمان و مکان ندارد". این جوهر آگاه به امور، تا چه حد آگاهی دارد؟ آیا به همه چیز آگاهی دارد؟ در آنصورت خداست. وی چطور به این نتیجه رسیده است که روح آگاه به همه چیز است؟ در ادامه می گوید در آن عالم شکل دارد اما زمان و مکان ندارد! چطور چیزی که شکل دارد مکان ندارد؟ شکل یعنی چه؟ آیا مختصات مکانی آن، شکل نیست؟

شیخ مفید می گوید: "روح جسم لطیف و شفافی مانند هواست که در بدن سیر می کند"(اسرار روح و شگفتی های خلقت، لطف الله بهجو) پس روح جسم است. لطیف هم هست. شفاف هم هست. در بدن هم سیر می کند. آنگاه چطور غیر مادی ست؟ چطور در اینجا مکان دارد و جسم است(جسم زمان هم دارد) اما در گفتار فارابی فاقد مکان و زمان است؟ این در حالی ست که علامه طباطبایی می گوید: "روح آدمی موجودی ست مجرد، ماورای بدن و احکامی دارد غیر از احکام بدن و هر مرکب جسمانی دیگر."(تفسیر المیزان، ج1)

ابن رشد از فلاسفه اسلامی می گوید: "ما روح و بسیاری از چیزها را درک می کنیم اما اندازه آنها را نمی دانیم و کاش حد و اندازه وجود آن را درک می کردیم."

ملا احمد نراقی نیز معتقد است: "روح چون از جنس مجردات است، به حقیقت او رسیدن و او را به کُنه شناختن در این عالم میسر نیست."

روشن است که این دوگانه گویی ها و ندانم گویی ها در گفتار باورمندان به روح ناشی از نادانی در رابطه با چیزی است که سعی در اثبات آن دارند. هر کدام نظر خود را می گویند و دلیل و مدرک روشنی هم بر آن ندارند. برداشت خود را از یک موجود خیالی و افسانه ای به شکلی کودکانه و ناشیانه بیان می کنند. آیا گفته چند آخوند و ملای به ظاهر دانشمند از چیزی که در آخر می گویند نمی شود آن را درک کرد، دلیل خوبی برای باور به آن چیز است؟ کمی بیشتر فکر کنید.

آیت الله خمینی بیان می کند که چون یک طرف از یک جسم نسبت به طرف دیگرش محجوب است و انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاهی دارند، "پس در انسان و حیوان چیزی هست که فوق ماده است و از عالم ماده جداست و با مردن نمی میرد".(ر ک معاد، خمینی)

این گفته نیاز به تحلیل چندانی ندارد. چرا که بسیار سطحی و بی معنی ست و از همان ابتدا تکلیفش روشن است. اما سوالی که مطرح است این اینست که ایشان چطور می دانند حیوان هم از اطراف خود آگاهی دارد!؟ بعلاوه آیا این آگاهی همان ثبت تصاویر و موجودات در ذهن جاندار نیست؟ آیا منظور او از آگاهی به اطراف همان است که مثلا کسی از پشت سر در حال نزدیک شدن باشد و فرد مذکور بفهمد؟ در این مورد بیش از این وقتتان را نمی گیرم.

ابن سینا در "النفس من کتاب الشفا" می گوید: "ما اجسامی را میبینیم که تغذیه و تولید مثل و حرکت و اراده دارند و این امور برای این اجسام از جهت جسم بودنشان نیست. پس باید در ذات این اجسام مبادی غیر از جسمیت آنها برای این کارها باشد تا این کارها از آنها صادر بشود، مبادی آنچه مبدا کارهایی ست که پیوسته بر یک نهج واقع نمی شود و از روی اراده است آن را نفس(روح) می نامیم".

برهان خوبی است. اما مقدمات آن نیاز به اثبات دارد. یکی از این مقدمات اینست که ادعا شده است که کارهای مذکور از جهت جسم بودنشان نیست! اگر این مساله ثابت شود آنگاه برهان درست است. اما متاسفانه برای آقای شیخ الرییس خبر بدی داریم و آن اینکه این کارها همگی در علم امروزه قابل بررسی و تجزیه وتحلیل هستند و منشا مادی و جسمی دارند. به همین راحتی یک برهان برای عوام و نا آگاهان تولید شد و دلیلی بر وجود روح اقامه شد!

می دانیم ماده همان جنبش یا انرژی ست که به صورت کوانتومی در مکان وجود دارد. ماده و انرژی از یک جنسند و یک سرشت دارند اما با زاب(صفت)های گوناگون. این زاب ها بوسیله آزمون و آروین(شهود) شناخته شده اند و باعث تعریف صاحب خود شده اند. یعنی هرچیزی که تعریف می شود بوسیله خصوصیات و ویژگی هایش تعریف می شود و متمایز از دیگری می گردد.

اگر کسی زیر آفتاب حس سوزش در پوست خود کند این ذرات فوتون(که خود از فرمیون ها و بوزون ها تشکیل شده اند) هستند که به پوست او اصابت می کنند و در آنجا با تغییر شکل از این حالت انرژی(یا ماده) به حالت دیگری، تبدیل به پالس های الکتریکی می شوند(که خود از فرمیون ها و بوزون ها تشکیل شده اند) و در رشته ای از سلول ها(که باز خود از فرمیون ها و بوزون ها تشکیل شده اند) به سوی مغز روان می شوند و در آنجا در سلول های عصبی مغز(که بازهم خود از فرمیون ها و بوزون ها تشکیل شده اند) تجزیه و تحلیل می شوند و پیام متناسب با آن برای انجام واکنش مربوطه، دوباره همین مسیر را طی می کند. برای هر پدیده ای در دنیای بیرون چنین توضیحی وجود دارد(اما اگر هم مثال نقضی یافتید خوشحال نباشید که دانش را شکست داده اید و ماوراء الطبیعت را ثابت کرده اید). حتی "دوچرخه سواری" هم مانند این و مانند "افتادن سیب" بر سر نیوتن یک پدیده مادی با خصوصیت های مادی است. پس هم کنشی ذرات مادی چیزی جز یک پدیده مادی نیست که در واقع تجلی این زاب های گوناگون است که در هنگام رویارویی و برخورد مواد مختلف، نمایان می شود. اگر هر ماده و پدیده مادی را با استفاده از مکانیک کوانتوم و رابطه دوبروی بیان کنیم، می توانیم از این راه پیش بینی کنیم که در برخورد و واکنش میان دو ماده با توجه به پارامترهای هر موج، چه روی می دهد و موج و در نتیجه ماده جدید زایش یافته چه خواهد بود.

زندگی و مرگ

در ادیان عامل و منشا حیات همان روح بیان شده است. همچنین فلاسفه باورمند روح را مبدا حیات می دانند. همانطور که اشاره شد ابن سینا نیز زایش و حرکت و ... را غیر مادی می داند. ابن رشد هم می گوید: "حضور روح در جسم مایه حیات و تعادل جسم است و نبودش سبب سقوط و نابودی". در تعلیمات اسلامی حلول روح به جنین عامل رشد و تکامل آنست. در این باره 3 نظر در اسلام وجود دارد که پاسخ این سوال است که روح در چه زمانی زاده می شود؟ عده ای معتقدند که روح همزمان با جسم زاده می شود و عده ای معتقدند که روح پس از مدتی از زاده شدن جسم بوجود می آید و در این مدت جنین زندگی حیوانی دارد! اما باور تقریبن تمامی اسلامیون اینست که روح از پیش از تولد جسم وجود داشته و در عالم "ارواح" و "ذر" مشغول گشت و گذار بوده و با شکل گیری جسم فراخوانده می شود. قرآن در جاهای مختلف حلول روح را به جسم، به خدا نسبت می دهد و دمیدن را توسط خدا عامل حلول و نزول روح می داند(حجر آیه 29، انبیا 91، ص 72 و ...). اگر زندگی و زایش و حرکت و خورش منشا مادی داشته باشند، که دارند، بسیاری دلایل و استدلالات برای باور به روح بی اعتبار می شود. انسان از تلفیق دو کروموزوم نر و ماده بوجود می آید. ابتدا یک سلول تشکیل می شود و سپس این زایش ادامه می یابد تا به جنین کامل تبدیل شود. در برخی مواقع پس از بارداری تخمک شروع به تقسیم شدن می کند و تبدیل به دو تخمک می شود. آیا روح آنها هم تقسیم می شود؟ یا اینکه از ابتدا دو روح متعلق به آن یک تخمک بوده است؟

اگر ابن سینا زحمت می کشید و به تعریف همان واژه هایی که ادعا می کند غیر مادی هستند می پرداخت، شاید آن برهان ساده انگارانه را اقامه نمی کرد. فرق بین زنده و مرده در چیست؟ اگر تعریفشان کنیم مساله حل می شود. تفاوتشان در چیست؟ هر دو ماده هستند و ویژگی های مادی دارند. اما یکی پویاست و انرژی را تبدیل به اشکال دیگری از ماده یا انرژی می کند(مصرف انرژی) تقسیم سلولی در آن برقرار است و سلول ها اطلاعات و کدهای خود را به سلول های جدید می دهند که این خود یک زایش است. یک جسم مرده فاقد این ویژگی ها است. بیان می شود که سلول های بدن پس از نزدیک به 7، 8 سال تجدید می شوند که در نهایت فرد جدیدی بوجود می آید اما ملاحظه می شود که چنین نیست و این دلیلی بر ثبوت چیزی غیر مادی در فرد است. نخست اینکه تمامی سلول های بدن تجدید نمی شوند و زایا نیستند. سلول های عصبی از آن جمله هستند. سلول های مغز و اعصاب پس از رشد و نمو کامل دیگر تجدید نخواهند شد و در صورت آسیب دیدگی و فرسایش جایگزینی ندارند. تلاش ها برای ساختن و بکارگیری سلول های بنیادین برای حل همین مشکل است. اگر در تصادفی سلول های مربوط به بخش حافظه فردی آسیب ببیند فرد مذکور هیچ خاطره ای را به یاد نمی آورد. نورون ها(سلول های عصبی) در هنگام تولد بطور کامل رشد یافته اند و تا هنگام مرگ همان تعداد نورون در بدن وجود دارد(فیزیولوژی گایتون فصل 37). دو آنکه بقیه سلول ها هم همانطور که اشاره شد حاوی اطلاعات و کدهایی هستند که در هنگام زایش به سلول زاییده شده منتقل می شود و از این راه هر ژن خصیصه ها و ویژگی های خود را به ژن بعدی می دهد. اکنون این چه ارتباطی با روح دارد، دانشمندان که نمی دانند!

ژن ها مانند نقشه هایی هستند که سلول های مختلف بدن بر اساس آنها ساخته می شوند. آنها موادی شیمیایی هستند که در طول زمان بوسیله انتخاب طبیعی(Natural Selection) تکامل می یابند. شاید جالب باشد بدانید که 99 درصد از ژن های یک انسان و یک بوزینه یکسان و شبیه است و اینهمه فرق تنها به خاطر 1 درصد تفاوت ژنتیکی است! بیولوژیست های امروزی مساله حیات را در حد کنش ها و واکنش های شیمیایی تعریف و تبیین می کنند و نیازی به دست یازی به خرافات و ندانم چیست هایی مانند روح ندارند.

مرگ، لحظه خاتمه و خاموشی فعالیت گروه های واحد سلولی است. لحظه مرگ عمومن تعبیر به از کار افتادن آخرین واحد سلولی از بدن می شود. البته در تعریف مرگ اتفاق آرای چندانی وجود ندارد. به دلیل آنکه هر تعریف کاستی های خود را دارد. مثلن تعریفی که مرگ را عدم هوشیاری معرفی می کند، برای هوشیاری تک یاخته ها و بسیاری ویروس ها پاسخی ندارد. این مساله تا بدانجا پیش رفته است که حتی کار نکردن قلب و مغز نیز در برخی مواقع مرگ کامل نبوده اند! بسیار پیش آمده است که خطا در تشخیص وقوع مرگ بوجود آمده و بازگشت دوباره به زندگی رخ داده است. احیای قلبی ریوی(CPR) و شک قلبی(defibrillation) نشان داده است که عدم وجود ضربان قلب دلیل خوبی برای مرده شناخته شدن نیست. کوشش های علمی محدودی هم برای بازگرداندن اعضا و ارگان های مرده، با موفقیت های نسبی انجام شده است+.

اما مرگ در آیات قرآنی دلیلی جز خواست خدا ندارد. در لوح محفوظی که در کتابخانه خدا موجود است، مرگ و زندگی افراد نوشته شده است(فاطر 11، واقعه 60). افرادی که در گذشته های دور سالیان کمتری زیست می کرده اند امروز با پیشرفت علم پزشکی و بهبود وضع بهداشتی، مدت زندگی شان بیشتر شده است. حتی در یک دوره اما در جاهای گوناگون این مدت متفاوت است. مثلن ژاپنی های کافر دارای متوسط امید به زندگی 82 سال هستند در حالی که ایرانیان شیعه در مملکت امام زمان این عدد را در حدود 73 می بینند! لوح محفوظ خدا، با توجه به پیشرفت های دانش بشری و بهداشتی، مدت زندگانی افراد را تعیین می کند و تابع پیشرفت های بشری است!

امروزه می توانند با مواد شیمیایی به طور مصنوعی و آزمایشگاهی موجودات زنده تک یاخته ای را خلق! کنند(آزمایش میلر). شبیه سازی موجودات زنده و لقاح مصنوعی نیز از دیگر دستاوردهای علم نوین است که با خرافات روح تناقض دارد. انتظار می رود روزی رحم مصنوعی نیز ساخته شود و بدون نیاز به زن و مرد، انسان دیگری خلق شود.

حلول روح و ارتباط آن با خدا

خدا به عنوان یک موجود حکیم و دانای مطلق، می بایست کار بیهوده و بی سرانجام نکند. این مساله را پیشتر در برهان شر به تفصیل شرح داده ایم. اما در این زمینه ارتباطاتی بین نزول روح با آن وجود دارد. از جمله اینکه چرا خدا به جنین هایی که تنها چند ساعت پس از زایش میمیرند اجازه زاییده شدن می دهد و روح را در کالبد آنان می دمد؟ این خدای ظالم چرا بدن کودکان ناقص الخلقه و عقب مانده و بی دست و پا را دارای جان و روح می کند؟ چرا خداوند با وجود مخالفت با زنازادگان، آنها را دارای روح و نفس می کند؟ اگر خداباوران ادعا می کنند که "نمی دانیم" و حتمن حکمتی در کار است، پس چرا ندانستن را به سود خود مصادره می کنند؟ ندانستن در اینجا معنی "دانستن" می دهد( نمی دانیم X اما می دانیمY!). اگر نمی دانیم که این شرها شر هستند، که می دانیم و خداباوران هم می دانند اما به دلایل اعتقادی آن را انکار می کنند، از کجا می دانیم که موجب خیر است؟ نادانستن تنها معنی نادانستن می دهد.

ادامه دارد...





برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

دوشنبه، دی ۲

روح، بخش نخست



مساله روح


پیش درآمد


مساله روح از دیرباز در میان اقوام و ملل رایج بود و از باورها و اعتقادات اساسی بشمار میرفت. در اقوام بدوی حتی به موجودات بی جان طبیعت هم نسبت روح می دادند و به نوعی، روح را در هر چه می دیدند جا می دادند. اما امروزه دین باوران و سوء استفاده کنندگان دینی انسان و حیوان را دارای این ویژگی می دانند. در دین اسلام هم مساله روح به روشنی بیان شده و اعتقاد به آن از اعتقادات اساسی بشمار می رود. امروزه با روشن شدن بسیاری مسائل در علم و دانش و نیز فهمیدن علت مادی و معلول مادی و علاوه بر اینها، بی پایه و اساس بودن باور به روح از نگر دانش، دیگر دلیلی برای باور به آن نخواهد بود. البته، هستند کسانی که می پرسند “اگر روحی در کار نیست پس فرق مرده و زنده چیست؟” یا “چرا با تعویض کلی سلول های بدن در طی نزدیک به 7 سال!(منبع؟) باز هم ما خودمانیم” و ازین دست اباطیل. ندانستن عیب نیست، اگر این پرسش ها از طرف پرسش کننده هدف دانایی و دانشوری به دنبال داشته باشد جای تحسین بسیار دارد، اما آندسته دین خویان و دین پرورانی که سعی می کنند افکار پوچ و یاوه گرایی را با توسل به این سوالات و ابهامات غلط و بی پایه که مدت هاست در دانش روشن شده اند رواج دهند، باید بدانند که ره به جایی نخواهند برد و انسان راه خود را به سوی دانایی در تاریکی هم پیدا می کند. از آنجا که بیشتر دوستان و هموطنان ما در دام اسلام گرفتارند و مساله مذهبی را باید به مساله اسلامی تعبیر کرد در ابتدا به بیان چند مورد از موارد اشاره اسلام در باب روح می پردازیم. سپس به تحلیل مساله روح ادامه می دهیم.
روح در اسلام

اسلام اعتقاد و باور غیر قابل انکاری به روح دارد. گرچه تصور می کنم این مورد مورد توافق است، اما به ذکر چند مورد از سندیات اسلام می پردازم:

"پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد"- الحجر آیه 29
مهمترین مساله از دید اسلام که دلالت بر روح کند، دمیدن روح به کالبد انسان از طرف خداست. در "افسانه خلقت" خداوند پس از پیکربندی انسان، از نفس(روح) خود به آن دمید! و انسان را دارای نفس(روح) خدایی و ربانی کرد.

"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ستاند"- الزمر آیه 42
پس روح چیزی ست که پس از مرگ به سمت مبدا خودش خدا باز می گردد. در ضمن، روح همان عامل زندگی و تمایزگر مرده از زنده است.

"و در باره روح از تو مى‏پرسند بگو روح فرمان پروردگار من است و به شما از آن جز اندك دانشی داده نشده است"- السراء آیه 85


گویا نضربن حارث از پیغمبر در مکه درباره روح سوالی کرده بود. پیغمبر هم از آنجا که اطلاع زیادی در این باره نداشت با این سخن خود را از زیر بار مسئولیت پاسخ گویی رهانید و بعدها با اسیر کردن وی در جنگ بدر، دستور گردن زدن وی را داد و مقداد اطاعت امر کرد.


فکر نمی کنم بیان بیش از این تعداد آیات نیاز باشد. در سخنان و روایات بجا مانده از بزرگان اسلام از جمله محمد و علی هم مساله روح مانند قرآن مورد تایید قرار گرفته است. از آن جمله در نهج البلاغه خطبه های 81 و 163 و غیره.


رد روح
رد مساله روح کار به نسبت دشواری ست. از آنجا که ادعایی واهی و بدون شواهد و قرائن علمی ست. تصور کنید عده ای این باور را دارند که موجودی فرامادی و نامرعی به نام "بک بک" در کار است که با قلقلک دادن شما باعث ایجاد خارش در شما می شود و شما احساس خارش در بدنتان می کنید! حال چطور می شود نبود این موجود را ثابت کرد؟ شاید با ارائه دلایل و قرائن علمی به فرد مدعی بگویید که دلیل خارش پوست یک دلیل مادی و علمی ست. فرد مدعی در جواب می گوید بسیار خب، تمامی این دلائل در کار است اما "بک بک" هم در کار است و تا او شما را قلقلک ندهد شما خارشتان نمی گیرد!

روح هم بسیار شبیه به این "بک بک" خیالی ما است. در پاسخ به مساله روح، باید ابتدا از آن تعریفاتی بیان کرد و سپس در تعریفات آن تناقضات مطرح را بیان کرد و از اصل "ناممکنی اجتماع نقیضین" وجود چنین موجودی را رد کرد. چنانکه در باب مساله "بک بک" باید آن را ابتدا تعریف کرد و سپس به مساله مورد اشاره آن پرداخت و بیانات و دلایل علمی آن مساله را مورد بررسی و بازشماری قرار داد و سپس به جهت اینکه دلیل روشن و واضحی مبنی بر اعتقاد به "بک بک" وجود ندارد و وجود آن از معبر "خرد" عبور نمی کند، آن را نابود و نیست فرض کرد تا روزی که خلاف آن ثابت شود. من سعی می کنم در این نوشتار تا حد توان این مساله را واشکافی و بررسی کنم.
چیزی که مشخص است امروزه کارکردهای مختلفی برای مغز انسان روشن است. تقریبن هر آنچه را به روح نسبت می دهند کارکردی از کارکردهای مغز است که به دلیل ناشناخته بودن آن در قرون گذشته، آن را به جایی فرا بشری و نادیدنی نسبت می دادند. صفات و ویژگی هایی مثل فکر، خواب و رویا و ... امروزه تقریبن برای علم مشخص و روشن هستند. حتی اخلاقیات و تلقین ها هم اعمال و ویژگی های مادی هستند که در درون ژن های ما کدبندی و ذخیره شده اند(Time Magazine, Dec 3 2007). عشق ورزیدن و تنفر هر دو از چشمه های بدنی و مادی برون می جهند و سبب فعالیت غدد درون ریز بدن و ترشح هورمون هایی می شوند که ما این احساسات را پیدا کنیم(The Daily Compus, Jan 1 2006). در ادامه مباحث به سراغ این ویژگی های مادی انسان خواهیم رفت. اما روح چیست؟

تعریف روح

به طور خلاصه روح موجود(وجود)ی مجرد است که حیات و زندگی اعضای بدن به آن وابسته است. روح از آنجا که غیر مادی و مجرد است، نباید هیچ کدام از خصوصیات ماده را دارا باشد. زندگی موجود زنده وابسته به روح است، و در صورت نبودن روح فعالیت اعضا از کار می افتد و مرگ در می رسد.
شاید تعریف گفته شده کامل ترین تعریف روح نباشد، اما کافی ست. چه تعریفی می توان از یک چنین موجود افسانه ای و غیر قابل شهود داشت تا بگوییم این تعریف کامل است؟ روشن است که تعریف یک چیز از روی کارکرد ها یا خصوصیات آن مشخص می شود. ویژگی و خصیصه روح اینست که به تن جان میدهد ولی در عین حال غیر مادی ست.

تناقضات در تعریف روح

نخستین مورد در تعریف روح غیرماده و مجرد بودن آنست. نخست باید تعریف کنیم ماده چیست. ماده در تعریف کلاسیک فیزیکی هرچیزی ست که فضا اشغال می کند و جرم دارد. اما با ظهور انیشتین این نابغه تاریخ فیزیک، تعریف قدیمی کم رنگ شد. چرا که حال می دانیم در تهی ترین فضاهای جهان و حتی در صورت نبود ماده ای قابل شهود، آن فضا آکنده از ماده و ناخالی ست. بدین معنی که انرژی و موج هم خانواده ماده هستند و در هیج جای جهان سراغ نداریم که انرژی یا موج موجود نباشد. از بحث خارج نشویم؛ روشن است که غیرماده(مجرد) هر ویژگی که ماده دارد نباید داشته باشد. چرا که اگر ویژگی مادی را دارا باشد آنگاه قابل مشاهده و تجربه است و مادی می شود. زمان و مکان 4 بعد از ابعاد ده گانه مادی هستند. مکان دارای 3 بعد طول و عرض و ارتفاع و زمان بعد چهارم ازین ابعاد است. با داشتن سه تای اولی و فرض کردن یک نقطه صفر فضایی، می توان ماده را تصور کرد و با داشتن 4امی یعنی زمان، می توان سرعت حرکت آن را نسبت به مبدا خاصی سنجید.

در تعریف روح می گوییم روح جا دارد، جای آن در بدن موجود زنده(به طور مشخص انسان) است. و در ضمن در فاصله زمانی t1 تا t2 در این بدن زندگی میکند. چگونه است که یک مکان را به یک چیز غیر مادی نسبت می دهند؟ در آیات به وضوح بیان شده است که روح در کالبد واقع است و عامل مرگ چیزی جز ترک کالبد توسط روح نیست. آیا اگر چنین باشد، روح یک انسان تازه متولد شده همراه با کالبدش رشد می کند؟ رشد کردن یعنی تبدیل صورت های گوناگون ماده در طبیعت به صورت اعضا و جوارح انسان، مختص موجود زنده و دارای خصوصیات مادی ست. اگر روح رشد نمی کند و در عین حال در درون بدن انسان قرار دارد، پس همواره کوچکتر از کالبد است. اما در کجای بدن انسان قرار دارد؟ در آنجا چه می کند؟ آیا به نظر شما عبارت "درکجای بدن" برای روح یک عبارت متناقض نما نیست؟(چرا که روح جا و مکان ندارد). و آیا به نظر شما این تناقض از تعریف روح سرچشمه نمی گیرد؟


به نظر می رسد در زمان محمد زندگی اغلب افراد یا در اثر پیری و فرتوتی یا در اثر بیماری های ناشناس به پایان می رسیده است. (گذشته از جنگ جویان و کشته شدگان). آنگاه به نظر عقلانی ست اگر بگویند عامل مرگ، ترک روح است. اما اگر عامل زمینی و مادی برای مرگ وجود داشته باشد، آنگاه جایگاه ترک روح به عنوان تنها عامل مرگ چیست؟ به عبارت دیگر، رابطه و پیوند و همکنشی میان اجزای بدن و روح چیست؟ گاهی عامل مرگ، در یک تصادف خونریزی مغزی و صدمه دیدن سلول های عصبی مغز است، گاهی سکته قلبی ناشی از مصرف الکل و سیگار، گاهی وجود یک تومور سرطانی و گاهی هم شُک ناشی از یک پخ کردن! این جناب آقای روح چطور و به کدامین دلیل تصمیم به ترک بدن می گیرد و از کجا متوجه می شود که به قول مشقاسم "پنداری وقت رفتن است"؟
در مورد مرگ مغزی پاسخ چیست؟ بیماری به هر دلیلی دچار این عارضه یا بهتر بگوییم مرگ نسبی شده است. همه اعضای او به غیر از مغز دارای فعالیت و زندگی هستند و با تغذیه مصنوعی حیات دارند. این بیمار زنده است یا مرده؟ روح دارد یا ندارد؟ اگر مغز او را عوض کنند مشکل او حل می شود و به زندگی باز می گردد چرا که تنها مشکلش مغز از کار افتاده اش است. علم پزشکی به این سو می رود که در آینده بانک های اعضای بدن انسان ها تشکیل خواهد شد تا به محض دچار شدن فردی به عارضه ای بدنی، آن بخش از بدن او را با بخش مشابهی از بدن سالم مردگان که در این بانک ها نگهداری می شود تعویض کنند. به طریقی که گمان می رود اینکار برای تمامی اعضا در آینده میسر شود. آنگاه اگر به طوری بشود تمامی اعضای بدن یک فرد را با فرد دیگری تعویض کرد، فرد جدیدی بوجود آمده است که دارای خصوصیت های بدنی جدید است. تکلیف روح این وسط چیست؟ به کدامین بدن وابسته است؟ این مساله مهمترین چالش باور به روح است که از آن تعبیر به مساله ذهنی بدنی (Mind-body problem) می شود.
در آینده به باقی مسائل مطرح در زمینه روح از قبیل علت زندگی و تجدید پذیری سلول ها، خواب ها، رویاهای صادقه و غیره می پردازیم.









برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

چهارشنبه، آذر ۲۷

تعریف خدا



خدا چیست؟

با درود؛

تا به حال سعی کردیم برخی اشکالات و ایرادات پیرامون خداباوری را با ذکر دلیل و برهان برشمریم. در هر مورد ناگزیر به نگاه کردن به برخی صفات و ویژگی های خدا بودیم. خب برای آنکه برخی سوالات و شبهات پاسخ داده شود می بایست بر سر تعریف خدا به یک توافق برسیم.

خدای هر شخص با دیگری متفاوت است. هر کسی خدا را یک جور و با یک سلیقه خاص می داند. مثلن خدای احمدی نژاد یک خدای ضد اسراییلی ست و خدای اسراییلیان یک خدا ضد احمدی نژادی. شما هم اگر با نزدیکترین فردتان هم اکنون به بحث بنشینید متوجه خواهید شد خدای شما در برخی ابعاد با یکدیگر متفاوت است. اما این تفات از کجا ناشی می شود؟ ما سعی داریم علت آن را اینگونه توضیح دهیم که خدا چیزی مانند جن و پری و دیو غیره، یک مخلوق ذهنی ست؛ ذهن بشر. هنگامی که پاسخ بسیاری نادانسته ها روشن نبود، بشر آن را به خدا نسبت می داد. اما امروزه که بسیاری از آن ها شناخته شده اند، این خدا آن چنان پیچیده شده است که از توجه به امور پایین تنه تا هدف مندی و سرنوشت بشر را رقم می زند و در باب آن سخن می راند. کما اینکه در اندیشه اسلامی، "افتادن حتی یک برگ از روی درخت" هم با اختیار او انجام می پذیرد.

اما از این تفاوت ها که بگذریم، خدای همه مردم و ادیان، دارای خصوصیات و ویژگی های زیر است که سبب خدا بودن می شود. عدم وجود و یا نقص در تنها یک مورد از این ویژگی ها سبب می شود خدا را از مقام خدایی کنار کنیم و آن را شایسته این مقام ندانیم. به این خصوصیات بنگرید:


  1. یک موجود(وجود) است و وجود داشتن او عینی است.

  2. خالق مطلق است.

  3. دارای شخصیت، شعور و اختیار مطلق است.

  4. ناظم و نگهدارنده و ناظر مطلق است.

  5. خیر و نیک مطلق است.

  6. زیبای مطلق است.

  7. بزرگ مطلق است.

  8. بخشنده و عادل مطلق است.

  9. ماورای طبیعی است و غیر مادی و غیر فیزیکی و بدون بدن است.

  10. ازلی و ابدی است و جاودان است.

  11. بدون اشکال و کامل مطلق است.

  12. در ذات خود ثابت و لایتغیر است.

  13. بینهایت است.

  14. مقدس است.

  15. زیبایی و والایی مطلق است.

  16. قدرتمند و قادر، و قدیر مطلق است.

  17. دانای کل، و علیم مطلق است.

  18. همه جا حاضر است.

به نظر نمی رسد کسی با این صفات خدا مشکل داشته باشد. نبود هر کدام از آنها، قابل قبول نیست. اشکالات متعددی در بین همین صفات وجود دارد مانند تناقض بین مختار بودن و دانای کل بودن که در جای خود بحثش رفت.

حال این نکته را پاسخ می گویم که مراد از خدا در این تارنگار، خدایی ست که دارای تمامی این ویژگی ها باشد. اگر دوستی هست که به خدایی بدون شخصیت و غیر مادی اعتقاد دارد که سرمنشا تمامی کائنات است، با او سخنی و بحثی نداریم. اما همین اعتقاد در حوزه افکار شخصی بلا اشکال است و به محض اینکه در حوزه عمومی و تنها با یک نفر دیگر در میان گذاشته شود، باید ادله و استدلال آن نیز مطرح شود. چرا که طرف مقابل حق دارد بگوید: چرا؟

بدرود
تعریفات برداشته از تارنگار زندیق است.
برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

سه‌شنبه، آذر ۱۹

برهان اختیار







شرح برهان اختیار برای اثبات عدم وجود خدا



با درود؛

در بخش دوم برهان شر، به شکل گذرا از برهان اختیار نام بردم. برهان اختیار از جمله براهین منطقی(عقلی) است و از درجه اعتبار بالاتری نسبت به براهین شهودی(قلبی) برخوردار است و یک دلیل و برهان محکم و روشن برای بی خدایی است و در واقع تلاشی است برای نشان دادن تناقض بین صفات خدا. می دانیم خداوند باید ویژگی هایی داشته باشد. از جمله اینکه دارای اختیار و آزادی عمل از خود باشد، همچنین باید علیم(همه چیز دان) باشد، علیم بودن او به این معنی است که باید از گذشته و حال و آینده همه امور آگاه باشد. قطعن خداباوران همگی این دو ویژگی را در خدای خود قبول دارند. هیچ کس خدایی را که علیم و مختار نباشد قبول ندارد. در این برهان نشان داده می شود که بین همین دو ویژگی یعنی "مختار بودن" و "علیم بودن" خدا تناقض وجود دارد. و این دو صفت در خدا مجتمع هستند و سپس از اصل "محال بودن اجتماع نقیضین" نتیجه شود موجودی که در درون خود متناقض است وجود نخواهد داشت و لذا وجود خدا ناممکن است.

شرح برهان

چه موجودی را مختار و چه موجودی را مجبور می گوییم؟ روشن است که مختار بودن به این معنی است که موجودی در یک زمان با چند گزینه نابرابر مواجه باشد و توانایی انتخاب یکی و همچنین رد کردن دیگر گزینه ها را داشته باشد. هیچ چیز هم او را وادار به انتخاب یا رد هر کدام از گزینه ها نکند. یعنی اینکه او قبل از انتخاب، باید یک مرحله شک و تردید را پشت سر بگذارد تا به یقین برسد و سپس انتخاب کند. شک و تردید یعنی عدم اطمینان و قطعیت، در شرایطی باید رخ دهد که هنوز انتخاب صورت نگرفته و گزینه ها نیز شرایط انتخاب بالقوه برابر را دارند. اگر موجودی علیم باشد و از همه چیز خبر دار باشد نمی تواند دارای اختیار هم باشد. اگر آن موجود توانایی پیش بینی انتخاب خود را دارد(طبق تعریف علیم بودن) پس حتمن همان را انتخاب خواهد کرد. اما اگر مختار باشد باید بتواند همان را که پیش بینی کرده بود انتخاب نکند!

می دانیم موجود علیم هیچ گاه در مرحله شک و عدم اطمینان قرار نمی گیرد. او می داند که کدام را بر می گزیند. لذا بلافاصله انتخاب خواهد کرد. اما اگر الان می داند که در آینده چه می شود، پس در آینده نمی تواند گزینه خود را تغییر دهد. چرا که مجبور است همان را که می دانسته برگزیند. اما اگر مختار است، پس می تواند همان را که می دانسته بر نگزیند و یکی دیگر را اختیار کند. و این یعنی اینکه از قبل نمی دانسته کدام را اختیار خواهد کرد؛ می دانسته که کدام خواهد بود، اما بر اساس مختار بودنش تصمیم به تغییر گزینه از پیش دانسته گرفته است.

اگر خدا قدیر است و طبق تعریف قدیر بودن می تواند هر کاری را بکند و لذا می تواند تصمیمش را نیز تغییر دهد، در عین حال علیم هم هست. یعنی از آینده مطلع است. آن را می داند. پس آینده تغییر ناپذیر است و لذا خدا مجبور به انتخاب فقط "یک آینده" است.

مثلن من می توانم برای صرف شام، یک یا دو شمع را روی میزم روشن کنم. من علیم هستم یعنی می دانم که حتمن یک شمع را روشن خواهم کرد. پس به وقت روشن کردن می بایست از بین این دو گزینه، تنها یکی، یعنی روشن کردن یک شمع را برگزینم. این به معنی مجبور بودن من است؛ مجبورم همان را که می دانسته ام انجام دهم. پس من علیم هستم اما مختار نیستم. حال اگر بخواهم مختار باشم، باید بتوانم از بین این دو گزینه، بدون پیش بینی یکی را برگزینم. یعنی احدی نتواند از قبل بگوید که من کدام را انتخاب خواهم کرد. اگر هم کسی بگوید و پیش بینی کند، من بتوانم انتخابم را عوض کنم. پس من در این حالت مختار هستم اما علیم نیستم. چون از قبل نباید گزینه خود را بدانم.

فرض کنید ما اختیار داشته باشیم که یک وزنه بیست تنی را بالای سر ببریم. خب اختیار داریم، می توانیم امتحان کنیم، اما حتمن در امتحان شکست می خوریم. این یعنی اینکه ذات و طبیعت ما، ما را محدود و مجبور کرده است، محدود به اینکه نتوانیم آن وزنه را بلند کنیم. اما آیا خدا هم محدود است؟ طبیعت و ذات خدا با انسان قابل مقایسه است که از آن نتیجه بگیریم "خداوند فقط در برابر گزینه هایی که با طبیعتش سازگارند مختار است"؟

تنها بهانه و راه فرار از این برهان اینست که بگوییم زمان برای خدا بی معنی است و آینده و گذشته را نمی توان برایش در نظر گرفت. میتوانیم پاسخ دهیم که بسیار خب، بجای گذشته و اکنون از لغت فاز یا بخش که اشاره به زمان ندارد استفاده می کنیم. ما که نمی دانیم بی زمانی چیست و چگونه است! ولی برای آسودگی خاطر خداباور، نام فاز یا بخش را برای دو حالت در نظر می گیریم. باز هم خدا در فازی که مخلوق موجود نیست با فازی که مخلوق موجود شده است، باید مقایسه شود و نتیجه فرقی نمی کند.

اما با نگاهی عمیق تر همین حرف هم پر از اشکال است. اگر زمان برای خدا غیر قابل تعریف باشد، پس خدا نمی تواند دارای شعور و شخصیت باشد. مثلن گفته می شود خدا جهان را خلق کرد. این یعنی زمانی جهان خلق نشده بود. در آن زمان خدا حتمن موجود بوده است. چرا که ازلی ست. پس زمانی رسیده که خدا جهان را خلق کرده است. پس استفاده از هر فعلی برای خدا ناممکن می شود. چرا که فعل یا کار در زمان و مکان انجام پذیر است و خداوند با آن سر ناسازگاری دارد. موجودی هم که توانایی انجام فعلی را نداشته باشد عاری از شخصیت است و نمی تواند خدا باشد.

رابطه بین مختار و علیم بودن یک رابطه منطقن متناقض است. همانند اینکه می گویند آیا خدا می تواند سنگی را خلق کند که خود نتواند بلند کند؟ این عبارت در درون خود تناقض دارد و نشدنی است. همانطور که بدی و خوبی، زیبایی و زشتی، شب و روز، هستی و نیستی با هم متناقضند و جمع ناپذیر.

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.







بدرود.



منبع: زندیق با توضیحات


یکشنبه، آذر ۱۷

برهان شر، بخش دوم



شبهات و پاسخ های برهان شر
با درود؛

پس از بیان برهان شر، بد نیست پاسخ های آن را نیز بررسی کنیم تا یک بررسی و نگرش تمام و کمال انجام داده باشیم.

عمده ترین پاسخ ها در واقع به میان کشیدن "سنت های الهی" است. منتقدین برهان شر با آوردن این پاسخ ها سعی می کنند شرهای موجود در جهان را سازگار با وجود خدا و اخلاقی جلوه دهند. البته همانطور که گفته شد وجود تنها یک شر غیر اخلاقی نیز باعث می شود برهان شر موفق شود. این پاسخ ها بایست تمامی شرها اعم از طبیعی و مصنوعی را شامل شود.

سنت اختیار
خداوند به انسان اختیار داده است تا از بین نیکی و بدی یکی را برگزیند. برای آنکه بتوان در مورد انسان قضاوت کرد باید او را مختار کرد. زیرا در غیر اینصورت قضاوت در مورد اعمالی که در انجام دادن آنها اختیاری در دست نبوده عادلانه و منطقی نیست و از عدالت خدا انتظار می رود با دادن اختیار اجازه وقوع مقداری شر را بدهد تا خیر بزرگتری حاصل شود.
این پاسخ توجه را از خدا به سوی انسان جلب می کند. در واقع بیان می شود که این انسان است که با داشتن اختیار موجب بروز شر می شود. و این به دلیل رسیدن به خیر بزرگتری ست؛ لذا شرهایی اخلاقی در پس پرده دنیا وجود دارد.
نخست آنکه در مورد مختار بودن انسان شک و تردیدهای اساسی وجود دارد. چگونه انسان مختار است در صورتی که حتی به دنیا آمدن و نحوه و محل تولد خود را انتخاب نکرده است؟ در مورد مختار بودن انسان توافق نیست و این پاسخ مستلزم اینست که نخست مختار بودن انسان اثبات شود و سپس این پاسخ بیان شود.
گر آمدنم به من بدی نا مدمی ******* ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟

به زآن نبدی کندر این دیر خراب ******* نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
خیام

وانگهی، اثبات مختار بودن انسان زمانی سخت تر و نشدنی تر می شود که برهانی قوی و محکم به نام "برهان اختیار" مبنی بر مختار نبودن خود "خدا" به میان آید. یعنی اثبات می شود که خدا نمی تواند مختار باشد. پس چطور یک موجودی که خود مختار نبوده و نیست، می تواند موجوداتی مختار بیافریند؟

در دو، اصلن اجازه دهید مختار بودن خدا و حتی انسان را درست فرض کنیم. آیا این عادلانه است که خدا به بهانه نایل شدن به خیر، اجازه وقوع شر را بدهد؟ حتمن پاسخ اینست که در صورت مختار نبودن انسان عدالت خدا زیر سوال می رود! و این مساله ضرورت دارد. اما آیا تام الاختیار بودن انسان نیز ضروری است؟ مانند آنکه شخص جنایت کاری اسلحه ای به دست دارد و در آستانه شلیک به مردم بی گناه است و ما جلوی آن را نگیریم(در حالی که می توانیم) تنها به این بهانه که او با انجام عمل خلاف قتل، مجازات خواهد شد و در صورت مجازات از خلاف کاری دست خواهد کشید و این خیر آن عمل قتل است. یقینن اجازه وقوع این عمل یک کار غیر اخلاقی است. یا مثل آنکه پدری پسر خود را که شنا بلد نیست به رودخانه بیندازد و بگوید او اختیار دارد که خفه شود یا نشود! در همه نظام ها و جوامع اخلاقمدار، آزادی و توانایی از افراد شرور سلب می شود، مثلن به زندان می افتند یا تبعید می شوند(درست مانند آقایان خمینی، خامنه ای و رفسنجانی شرور که در دوران پهلوی تبعید یا زندانی شدند).

در سه، سعی این پاسخ اینست که نشان دهد خدا با مختار کردن انسان ها شرور بودن را از خود دور کرده است. اما باید توجه شود که خود خدا با مختار کردن انسان ها به طور غیر مستقیم عامل شر است. مانند آنکه رهبر یک گروه خلافکار با تهیه اسلحه برای اعضایش باعث آدم کشی بشود و بگوید آنها خود این را برگزیده اند. خدا از یک طرف با خلق کردن انسان و از طرفی با دادن اختیار به او عامل شر و شرور است.

در چهار، این پاسخ تنها شرهای مصنوعی را شامل می شود و پاسخی برای شرهای طبیعی ندارد. انسان ها معمولن نقشی در پیدایش و گسترش ویروس ها، انواع بیماری های کشنده، تولدهای ناقص، دیوانگی، جنون، سیل، زلزله، آتشفشان، خشکسالی، حمله حیوانات وحشی، نازایی، ضعف بینایی و بسیار بسیار عامل کشنده دیگر ندارند. چه خیری می تواند در وقوع طوفان و سیل و کوری و کوررنگی و ناقص الخلقه بودن باشد؟ حتمن همگی کلیپ نوزاد ناقص الخلقه ای را که به اندازه کف دست است دیده اید. اگر ندیده اید در اینجا ببینید. در حالی که این نوزاد چند ساعت بیشتر زنده نیست، چرا خدا اجازه حلول روح و ولادت را به آن داده است؟ کدام خدای نیک خلق و خوش رفتاری را برای اینکار سراغ دارید؟ پس مشاهده می شود که در صورت غلط فرض کردن تمامی اشکالات قبلی، تنها می توانیم برای شرهای مصنوعی، آنهم با این همه ارفاق، سنت اختیار را قبول کنیم. اما در مورد شرهای طبیعی برهان شر استوار است.

سنت تنبیه
شری که در دنیا وجود دارد نتیجه گناهان خود انسان هاست. این شرها تنها مکافات خود انسان است.


این دیدگاه مخصوصن در مسیحیت رایج است. در دین اسلام نیز به شکل موهوم و ناشایست بیان شده است. حتما شنیده اید که صدقه 70 بلا را از بین می برد؟ کدام بلا را؟ شر یا بلا؟ آیا هر دو یکی نیستند؟ بگذریم. بحث پیرامون این مطلب باشد برای بعد.

نخست آنکه، چرا خدا از ابتدا اجازه گناه را داده است و سپس برای مجازات آن باعث وقوع شر شده است؟ اجازه گناه کردن به انسان با علم به اینکه انجام گناه باعث ایجاد شر می شود جز شرور بودن نیست. به اصطلاح این پاسخ عذر بدتر از گناه است.

دو اینکه، عادلانه بودن تنبیه الهی در دنیا و آخرت، مورد توافق نیست و دارای شبهه است. ابتدا باید اثبات شود که تنبیه الهی عادلانه است.

سه اینکه، در شرهای دنیوی تنها گناه کاران(مانند حضرات خمینی و خامنه ای) هلاک نمی شوند و بسیاری بی گناهان مانند کودکان و نوزادان نیز از بین می روند. مثلن در طوفان نوح کل زمین از وجود هر موجود زنده ای، که یقینن کودکان و نوزادان هم در میان آنها بوده اند، پاک شده است. یا در قحطی ها و گرسنگی ها. مسحیان معتقدند انسان به واسطه ماجرای "آدم و حوا" ذاتن گناهکار است و مستوجب تنبیه. اما آیا یک خرد سالم و سرحال! ژنتیکی و ارثی بودن گناهکاری را قبول می کند؟ گذشته از آن، در مورد حقیقت افسانه آدم و حوا توافق در میان نیست. این داستان از نظر خردگرایان دانا و بالغ افسانه ای بیش نیست.(مطلب مسعود را در این زمینه بخوانید).

در نتیجه سنت تنبیه هم در اخلاقی جلوه دادن شرهای دنیوی ناکام است.

سنت رشد
خداوند با خلق جهان و انسان شرایطی را فراهم نموده تا انسان های مستعد رشد و تعالی، به آن برسند؛ ارزش ها و درجاتی که رسیدن به آنها بدون تحمل ریاضت و مشقت ممکن نیست. مثلن برای رسیدن به ارزشهایی همچون شهامت، صبر، بخشش و فداکاری باید رنج هایی مثل جنگ، بیماری، گرسنگی و فقر را تحمل نمود. لذا وجود مقداری شر برای نیل به این اهداف متعالی ضروری است. پس شرهای موجود همگی اخلاقی اند.
نخست، همه شرها را نمی توان برای رشد انسان ها دانست. چطور شخصی که کشته می شود می تواند به تعالی و ترقی برسد؟ این مساله تنها مربوط به انسان ها نیست. حیوانی که در جایی دور در این کره خاکی شامل حال یک شر مثل آتش سوزی یا بهمن یا غیره می شود و احدی خبردار نمی شود، چطور می تواند در تعالی و بهبود روحی روانی اشخاص تاثیر داشته باشد؟

دو اینکه وجود شر واقعی برای ایجاد رشد و تعالی در انسان ها ضروری نیست. مثلن شخص آ می تواند با هیپنوتیزم کردن شخص ب و ایجاد حس دلسوزی و ترحم و فداکاری برای کودکان فقیر، فرد ب را بدون زحمت و بدون شر به تعالی مورد ادعا برساند. نیز با خواندن داستان ها و روایت ها این کار ممکن است. نگویید نمی شود. کار برای خدا نشد ندارد. چه راه کم هزینه تر و انسان گرایانه تری!
سه آنکه میزان شری که باعث متعالی و مترقی شدن انسان ها گردد می تواند ناچیز و جزئی باشد. میزان شر موجود در دنیا بسیار بیشتر است از این مقدار. مانند آنکه پدری با علم به اینکه فرزندش شنا بلد نیست او را به داخل دریا بیاندازد و بگوید من می خواهم به او و دیگران درس فداکاری و دلسوزی و ترحم بدهم. آیا این کار اخلاقی است؟

سنت قیاس

برای شناخت خیر باید شر وجود داشته باشد. اگر شری در کار نباشد خیر بی معنی می شود. پس وجود مقداری شر اخلاقی است.
نخست، خداوند قدیر است. همه کاری می تواند بکند. لذا از او انتظار می رود مراتب را طوری اتخاذ کند که وجود شر پیش نیاز شناخت خیر نباشد. این می تواند یک برهان برای اثبات عدم وجود خدا باشد(که در آینده پیرامون پیدایش یا بنابر ادعای خداباوران، خلقت گیتی صحبت می کنیم). یعنی خداباور با آوردن این دلیل می رود تا وجود خدا را زیر سوال ببرد.

دو آنکه همانطور که در سنت رشد گفته شد، نیازی نبود که شر واقعی برای قیاس آن وجود داشته باشد. همان شبهه و ایراد قبلی بر این سنت نیز وارد است.

سوم اینکه شاید بتوان این دلیل را تنها برای اندکی از شرها پذیرفت. مانند بیماری های قابل علاج مثل سرما خوردگی. اما باید قبول کنیم که شرهای بزرگتر و غیر اخلاقی زیادی موجود است. همانطور که پیشتر گفتیم مرگ کودکان ناقص الخلقه چند ساعته. اگر برای اطرافیان باعث می شود که سلامتی را با بیماری و فرسودگی مقایسه کنند، اما در مورد خود آن کودک یک شر غیر اخلاقی و غیر انسانی صورت پذیرفته است.

سنت معاد

مساله معاد برهان شر را اینگونه پاسخ می دهد که با وجود معاد خداوند در جهان باقی، خیری بسیار بزرگتر را به انسان ها پیش کش می کند.
نخست باید معاد را اثبات کرد. معاد مورد توافق نیست. توجه کنید که فرض بر بحث بین یک خداباور و یک خداناباور است. پس ابتدا خداباور باید معاد و ضرورت آن را اثبات کند. اثبات وجود خدا و معاد تا حدودی به هم وابسته است و نمی توان در اثبات یکی از دیگری به عنوان فرض استفاده کرد.
دو اینکه با فرض درست دانستن معاد این دیدگاه پیش می آید که انسان های محتمل شر در این دنیا، در آخرت شامل خیر می شوند و به بهشت می روند. اما با توجه به باورهای دینی، که معاد یکی از آن هاست، بسیاری هم به جهنم میروند و شامل شری بسیار بزرگتر می شوند. بنابر این مساله معاد در مورد افرادی که در جهان باقی به جهنم می روند و تا ابد در آنجا محتمل شر ابدی می شوند ناکارآمد است. چقدر شر انجام دادن لازم است تا یک قاضی عادل و دانا فردی را به شر ابدی مجازات کند؟
سه آنکه به نظر نمی رسد بسیاری شرها را بتوان با خیری جایگزین کرد. مثلن قربانیان هالوکاست آیا ترجیح می دهند به آن شکل از بین بروند و در آخرت به بهشت بروند یا اینکه اصلن هالوکاستی در کار نبوده باشد؟ صدمات و ضربات روحی و روانی و اقتصادی وارد بر بازماندگان آن ها چطور جبران می شود؟ شاید جواب این باشد که در مورد آخرت و میزان خیرش اطلاعی نداریم تا آن را با شر موجود مقایسه کنیم. البته درست است، پس در این صورت اصلن نباید بحثی پیرامون آخرت به میان بیاید. این مساله یک اعتقاد شخصی ست و از فردی به فرد دیگر متفاوت. پس چنین چیزی نمی تواند پایه و اساس بحث و بررسی باشد.

سنت بهترین جهان ممکن

خداوند جهان را به بهترین شکل بوجود آورده است. هر شکل دیگری از جهان یا دارای خیر کمتر یا شر بیشتری است.
در ابتدا باید گفت این ادعا کاملن تهی و باطل است. انسان ها توانسته اند با پیشرفت دانش خود از میزان شرهای موجود بکاهند. پیشرفت علم پزشکی باعث شده است بسیاری از بیماری ها دیگر کشنده و زجرآور نباشند. اگر کسی با این موضوع مخالف است پس با کل علم و دانش و پیشرفت های حاصل مخالف است. مثلن نباید دندان عقلش را بکشد چرا که او به بهترین شکل خلق شده است. یا نباید عینک بزند.

دو آنکه وجود دنیای بدتر، یک عبارت غلط و غیر منطقی است. چرا که خدا به دلیل داشتن کمال اخلاقی مطلق، نمی تواند و نباید دنیایی بدتر را خلق کند. گفتن اینکه دنیا در بهترین حالت است به این معنی است که دنیاهای بدتری هم ممکن بوده است خلق شود اما نشده. یعنی دنیا می توانسته بدتر خلق شود اما نشده. در حالی که این مساله با فرض وجود خدا ممکن نیست. پس دنیای بدتر بی معنی است. لذا بهترین دنیای ممکن هم بی معنی است.

برخی می گویند انتخاب بهترین دنیا ممکن نیست چرا که می شود خیر را در هر درجه ای که وجود دارد باز هم افزایش داد. مانند بزرگترین عدد. پس برهان شر ناکارآمد است. اما با فرض درست دانستن این ادعا که "بهترین دنیای ممکن، ممکن نیست"، چطور می شود خلق هر دنیایی را برای خدا اخلاقی دانست؟ مانند اینکه بگوییم چون بهترین نظام حکومتی ممکن نیست چرا که همواره سیستم های انسانی را می توان بهبود بخشید، پس انتخاب نظام جمهوری اسلامی یا نظام نازیسم یا فاشیسم انتخابی درست است. یا چون نمی توان فقر را مطلقن از بین برد پس تلاش برای کاهش آن بیهوده است. اما این ادعا اشکال دیگری هم دارد. این ادعا می گوید که تصور جهانی با حداکثر خیر و حداقل شر ممکن نیست، اما به این معنی نیست که نمی توان شرهای طبیعی را از بین برد.

گذشته از همه، اگر جهان خوب مطلق و دارای خیر بی نهایت نا ممکن است، پس چطور خداباوران همین تصور را از خدا دارند؟ آیا این خود جوابی به خداباوری نیست؟
سنت نادانسته

ممکن است سنتی وجود داشته باشد که ما از آن بی اطلاعیم و در آینده کشف شود و وجود آن باعث شود شرهای موجود اخلاقی باشند.
نخست باید گفت که ندانستن دلیل بر بودن نیست. ما نمی توانیم بگوییم نمی دانیم اما وجود دارد و بنابر این بر آن اساس تصمیم بگیریم. ندانستن تنها به معنی ندانستن است. تذکر اینکه این ادعا سفسطه ای تحت نام سفسطه مصادره به مطلوب است. یعنی حکمی که باید اثبات شود را درست بدانیم و از آن به عنوان فرض همان برهان در جهت اثبات همان حکم استفاده کنیم.

دوم اینکه اگر فرض کنیم چنین سنتی وجود دارد، می توانیم این فرض را هم داشته باشیم که پاسخی برای آن وجود داشته باشد تا آن را ناکارآمد جلوه دهد.

سوم اینکه، اگر این بحث درست باشد جایگاه خردگرایی در اثبات یا نفی خدا زیر سوال می رود. خداباور با این حرف می گوید که خدا وجود دارد اما نمی دانیم چرا! خب روشن و واضح است که استدلال و بحث و بررسی برای کسانی موضوعیت دارد که جایگاه خرد خود را به رسمیت بشناسند و عقلایی رفتار کنند.

چهارم اینکه اگر استفاده از چنین مفروضاتی مجاز است، بی خدا هم می تواند ادعا کند که برهانی بسیار قوی و محکم برای رد وجود خدا برقرار است که هنوز کشف نشده است و من هم آن را نمی دانم. اما در آنصورت هر دو کرکره خرد خود را پایین کشیده اند.

نتیجه
در نهایت به شما دوست و خواننده گرامی توصیه می کنم که ازین پس با دیدن هر چیزی شبیه شر، آن را با قوه خرد خود بسنجید و در ترازوی برهان شر وزن کنید.

خدایی در کار نیست، از ابتدا نبوده و نخواهد بود، اما آسمان به زمین نیامده است، زندگی جاریست.

بدرود.

برای بحث و بررسی به گفت و گو دات کام بپیوندید.

فعالیت در توییتر

بازار وبلاگ نویسی مانند گذشته دیگر داغ نیست. کسانی که وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکردند امروز بیشتر در توییتر فعال هستند. من هم برای کمک و ا...